🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت56
#غزال
یکی از دخترا که یه جوری هم منو نگاه می کرد با پوزخند گفت:
- فقط به خاطر پول!
بهش زل زدم و گفتم:
- اتفاقا تنها چیزی که اصلا برام مهم نیست پوله!
دختره نیشخندی زد و گفت:
- اره!یه دختر خوشکل بی کس و کار که دایه محمد بوده به عنوان پرستار!یه ماه نمی شه می شه زن شایان خانزاده به خاطر پول نیست؟به خاطر چیه؟اینا حق شیداست!
پس معلوم شد از دوستای شیداست.
که صدایی از پشت سرم اومد:
- به خاطر پاک بودنشه!
برگشتم و به شایان نگاه کردم که جلو اومد و کنارم نشست و گفت:
- سوال شخصی پرسیدن و سرک کشیدن توی زندگی بقیه اصلا خوب نیست ستایش خانوم خواهر شیدا خانوم!
پس خواهر شیدا بود!
شایان لب تر کرد و گفت:
- ولی حالا که بحث ش پیش اومده بزار بهت بگم روشن ت کنم هم تو رو هم اون خواهرت شیدا رو که گفته این چرت و پرت ها رو بگی و این بازی رو راه بندازی تا زن منو تحقیر کنی و مطمعنم الان گوشیت روی تماس با شیداست و داره می شنوه.
ستایش سریع انکار کرد:
- نه اینجور نیست.
شایان اشاره ای کرد که سریع که یکی از پسرا با یه حرکت گوشی تو دست شو کشید انداخت سمت شایان.
لب زدم:
- شایان نکن گوشی حریم شخصیه بده بهش.
شایان صفحه رو روشن کرد که دیدیم واقعا روی تماسه و نوشته ابجی شیدا!
شایان پوزخندی زد و ستایش نیم خیز شد و گفت:
- گوشی مو بده شایان.
شایان گوشی و نزدیک خودش نگه داشت و گفت:
- تا اینجا شو شنیده باید بقیه اشم بشنوه باید بفهمه چرا سهم شیدا طلاق بود و چرا سهم به قول خودش پرستار خوشکل دو روزه ازدواج!
ملتمس به شایان نگاه کردم و گفتم:
- می شه کوتاه بیای؟نمی خوام کسی تحقیر بشه شایان.
شایان بهم زل زد و گفت:
- تحقیر شدی باید تحقیر بشه.
و بعد به گوشی نگاه کرد و گفت:
- خوب بشنو شیدا خانوم هیچ علاقه ای بهت نداشتم از همون اول که شبا نمی یومدی خونه و توی پارتی ها بودی فهمیدم دختر بی بند و باری هستی طبق رسم و رسوم مسخره که دختر عمومی زنم شدی گفتم می گه منو دوست داره درست می شه!درست نشدی بلکه منو هم دور می زدی و از شر غرغر های مامانت هم خلاص شدی دعوا می کردیم غیرتی می شدم زنم 24 ساعت توی پارتی ها مست و ولو باشه شبا مست و پاتیل درحالی که بوی 100 ادکلن مردونه بده بیاد خونه قهر می کردی به بهونه قهر می گفتی می رم خونه خواهرم ستایش که شهره 10 بار دنبالت کردم خونه ستایش نمی رفتی و اون بماند که نمی گم که ابروت نره البته تو که ابرویی نداری.
التماس وار گفتم:
- شایان خواهش می کنم تموم ش کن.
شایان دستشو روی دهنم گذاشت و گفت:
- ساکت.
و دوباره ادامه داد:
- گفتن بچه بیاری درست می شه گفتم خوب باشه
#رمان