🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋
🦋☀️
🦋
#ࢪمان√
🌸دختࢪعموۍچآدࢪۍمن!🌸
#به_قلم_بانو ❄️
#قسمت8
#یاس
پاشا گفت:
-گریه نکن اشکاتو پاک کن بدم میاد اینا ببین.
اشکامو پاک کردم و پاشا بلند گفت:
- پس زنگ می زنم حاج اقا بیاد یه صیغه محرمیت بخونیم!
اقابزرگ گفت:
- اول باید برین ازمایش!چه عجله ایه!اومدی و این دختر مشکل داشت بچه دار نتونست بشه!
پاشا گفت:
- ببین اقاجون بچه دار هم نشه نازا هم باشه من می خوامش چه بی بچه چه با بچه!
و شماره حاج اقا رو گرفت رفت بیرون.
خواهر پاشا گفت:
- نمی دونم این دختره چی داره داداش من می خوادش با این سر و شکل ش اصلا انقدر چادر و کشیدی جلو می بینی؟
منم گفتم:
- تو که انقدر کشیدی عقب بیشتر می بینی؟
فریده اون دختر عموم دستشو دور گردن خواهر پاشا انداخت و گفت:
- ولش کن بابا اتفاقا با اون اخلاق سگی پاشا فقط همین به دردش می خوره!
حالا که پاشا ازم حمایت کرد جلوی بقیه منم باید حمایت می کردم ازش:
- اره چقدر هم که تو پاشا بدت میاد وقتی داشت از من حمایت می کرد که داشتی سکته می کردی! حداقل یکی این حرف و بزنه که تمام مدت برای پاشا غش و ضعف نرفته باشه یا پاشا دستش می بره از هوش نرفته باشه تا دو روز زیر سرم باشه!
جو توی ساکتی فرو رفت.
این فریده کشته مرده پاشا بود یه بار که پاشا دستش برید از هوش رفت تا دو روز به خاطر پاشا گریه می کرد و بیمارستان بود یعنی دل پاشا رو ببره درصورتی که پاشا حتا حالش رو هم نپرسید! و برعکس من امتحان داشتم چون توی خونه ما این اتفاق افتاد می گفت بابا اینو جمع کنید سر و صدا نکنید زن اینده ام داره امتحان می خونه!
جوون ها زدن زیر خنده و فریده حسابی خیط شده بود.
کسایی که چادر یادگار مادرم زهرا رو مسخره می کنن عاقبت خوبی ندارن توی جهل و ندانی به سر می برن و اسیر مد دنیا هستن!
من به خودم افتخار می کنم که چادر تاج بندگی خدا روی سرمه!
پاشا برگشت شناسنامه هم دستش بود.
حتما دیده بود گذاشتم تو چمدون و رفته اورده.
نشست کنارم و گفت:
- الان عاقد میاد سعید پاشو باند ها رو بزار.
لب زدم:
- نه! امشب شب شهادت مادرم زهراست حتا دست هم نباید زده بشه!
پاشا یکم نگاهم کرد و التماس مو ریختم توی چشمام گفتم:
- حالا که دارم زن ت می شم نمی خوام زندگیم با گناه شروع بشه خواهش می کنم!
پاشا سر تکون داد و گفت:
- باشه اشکال نداره.
مادر پاشا گفت:
- پسرم این همه زن زلیلی اول زندگی خوب نیست!
و چشم غره ای به من رفت.
واقعا به خاطر ظاهر و عقاید ام باید این همه نیش و کنایه بشنوم؟
پاشا گفت:
- زن زلیلی نیست! به زن م احترام می زارم تو خودت گفتی نباید مثل بابات باشی و مدام کمربند به دست! حالا هم که احترام می زارم یه حرف می زنی! اونم می دونم به خاطر چیه ! به خاطر یاس هست که سلیقه تو نیست ولی شرمنده سلیقه خودمه برای سلیقه مم ارزش قاعلم .
در باز شد و فکر کردیم عاقده اما ساشا بود داداش پاشا!
با دیدن من گل از گل ش شکفت.
همبازی بچه گی بودیم .
شاید تنها کسی بود که از دیدن ش خوشحال شدم!
از همون دم در داد زد:
- به به زن داداش گلم اوووه می بینم داداش جون شرط و برده بابا ایول خوش اومدی زن داداش.
بلند شدم و با لبخند گفتم:
- سلام اقا ساشا خوبین؟
دستشو روی سینه اش گذاشت و خم شد و گفت:
- چاکر زن داداش شما رو دیدم کنار هم حالم توپ عالی.
با پاشا محکم دست دادن و چشمک زدن.
یه صندلی اورد و کنار پاشا نشست و گفت:
- چی شد حالا عروس خانوم بعله رو داد؟ ابجی از همین الان بگم من این داداش مو ضمانت می کنم نوکرته.
پاشا یکی زد پشت گردن ش و گفت:
- اخه بچه من از تو بزرگ ترم تو 19 سالته من 24 می خوای منو ضمانت کنی؟
یهو ته دلم خالی شد اگر منو بزنه چی،؟ مثل الان که ساشا رو زد درسته به شوخی بود ولی من با همین طور زدن هم دردم می گرفت و می ترسم!
انگار ساشا فهمید گفت:
- ببین ترسید منو زدی خاک توسرت .
پاشا بهم نگاه کرد و گفت:
- تورو نمی زنم که تو ادمی این خره.
خیالم راحت شد که زنگ به صدا در اومد و این بار حاج اقا بود.
ساشا یه صندلی گذاشت روبرومون که حاج اقا بشینه و پاشا رفت درو باز کنه.
رو به ساشا گفتم:
- میشه به پاشا بگید از توی چمدون چادر سفید و قران مو بیاره؟
#رمان