🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ دست و صورت مو شستم و چادر مو مرتب کردم برگشتم. نشستم که سفارش مونو اورد . با نگاه چندشی زل زدم به کله پارچه! پاشا برام کشید که عقب رفتم با صندلی متعجب گفت: - نمی خوری؟ نگاهم بین پاشا و کله پارچه رد و بدل شد. حس می کردم می خوام بالا بیارم. بی معطلی سریع دویدم سمت روشویی و خورده و نخورده همه چیو بالا اوردم. پاشا بی اینکه به این موضوع توجه کنه که اینجا روشویی خانوم هاست و ممکنه یکی حجاب نداشته باشه اومد داخل! با نگرانی گفت: - خوبی؟ من نمی دونستم بدت میاد . بهش اشاره کردم بره بیرون . باشه ای گفت و رفت بیرون دست و صورت مو شستم و بیرون رفتم . جلوی در منتظرم بود سمتم اومد و گفت: - خوبی؟ سر تکون دادم و گفتم: - من سر اون میز نمیام ها. راه افتادیم و گفت: - نه جمع ش کردن. باشه ای گفتن و نشستیم اثری ازش نبود. منو رو نشونم داد و گفت: - ببین چی می خوری. یه نگاهی انداختم و گفتم: - برگر. بلند شد رفت و بعد برگشت. نشست و گفت: - الان میاره . باشه ای گفتم که گفت: - یه هفته وقت داریم بعد مدرسه میام دمبالت بریم لباس عروس ببینیم و تالار. ارنج مو روی میز گذاشتم و گفتم: - نمی شه عروسی نگیریم؟ متعجب نگاهم کرد و گفت: - نگیریم؟ چرا؟ همه دخترا که دوست دارن عروسی بگیرن برقصن خوش باشن! بدرخشن تو چشم بقیه! بهش نگاه کردم و گفتم: - بجز من! من جلوی بقیه که نامحرم ن نمی رقصم! نمی خوام تو چشم باشم نمی خوام همه چی ساده اش قشنگه تجملات زیاد باشه انسان از خدا دور می شه! لباس عروسمم کاملا محجبه می خوام باشه! ارایش هم نمی کنم . پاشا گیج شده بود جا به جا شد و گفت: - چرا ارایش نمی کنی؟ من هر چقدر بخوای خرج می کنم برات! گفتم: - بحث پول نیست تو مگه تازه غیرتی نشدی گفتی نمی خوای نصف شب من برم بیرون اما غیرتت اجازه می ده من زیبایی هامو جلوی بقیه مرد ها به نمایش بزارم؟ مگه من عمومی ام! همه مرد ها تا یکی به زن شون تعرض کنه غیرت شون بالا می زنه اما وقتی زن شون لباس لختی بپوشه جلوی مرد نامحرم برقصه ارایش کنه و مردی اونو ببینه هیچ فرقی با تعرض نداره! واقعا به غیرتت بر نمی خوره موها و بدن من و صورت ارایش کرده ام و کسی ببینه؟ همه اتون اینطورین که کسی زل بزنه به زن تون رگ غیرت تون باد می کنه ولی اگه خانوم یه فرد درست بپوشه و رفتار کنه کسی بهش نگاهی نمی کنه! دست گذاشته بودم روی نقطه ضعف ش یعنی غیرت ش! اخم کرد و گفت: - راست می گی به این توجه نکرده بودم! اره نمی خواد ارایش کنی تو مال منی! برای من ارایش می کنی یه لباس عروس محجبه می گیرم برات که یه تار مو ت هم پیدا نباشه! خوبه پس حرفه ام گرفته بود. خداکنه بتونم روش تاثیر بزارم. تا اخر صبحونه فکرش درگیر حرفام بود و ساکت بود. بعدشم رفتیم خونه و گرفت خابید ساعت ۷ و نیم هم منو و برد مدرسه. داشتم پیاده می شدم که گفت: - بیا این کارت و بگیر 1212 رمزشه. کیف مو برداشتم و گفتم: - پول دارم. سر تکون داد و گفت: - باید خرج زن مو بدم همیشه توی این برات پول می ریزم بگیر. گرفتم و ممنونی گفتم. خداحافظ ی کردم و رفتم مدرسه. همیشه ساعت 7 مدرسه بودم و با تاکسی میومدم و امروز با پاشا و ماشین بی ام وی! همیشه فیروزه با پاشا پز می داد بقیه . چند نفری که دم در بودن با دست نشونم می دادن. همین کافی بود تا سوژه مدرسه بشم. پچ پچ هاشون اذیتم می کرد و نمی زاشت روی درس تمرکز کنم! وای دیدی این دختره با داداش فیروزه اومد؟ نکنه رل زده باشه؟ یعنی کجا ها باهم رفتن؟ مثلا چادریه ها خاک تو سرش. تا جایی که مدیر مدرسه هم فهمید. سر زنگ کلاس شیمی وارد کلاس شد و با اخم و تخم گفت: - کریمی بیا دفتر. بلند شدم و گفتم: - اگر شما هم می خواید بگید