قسمت ۰ اما خوب حالا بحث فرق می‌کرد.آتش بس برقرار شده و مردم تقریبا به روال عادی زندگی‌شان برگشته‌اند. رفتنم نه تنها بار اضافه‌ای برای حزب الله و دران شرایط کمبود اسکان و ... سختی بر سختی مردم اضافه نمی‌کرد بلکه می‌توانست کمک باشد. مثل همیشه روایت مردمی هم که بتواند از دل مردم حرف‌های گفتنی را مکتوب کند بین همه کارهای مغفول مانده کسی سروقتش نمیرفت. در همین گیر و دار تصمیم‌گیری بودم که پیام داد و گفت ان‌شاءالله دیدار نزدیکه!؟ فکر کردم با توجه به پایان جنگ میخواهد برای زیارت به ایران سفر کند. پرسیدم چیزی شده؟ گفت ان‌شاءالله ظهر پنجشنبه میام لبنان. مستقیم از فرودگاه امام خمینی به بیروت. گفتم: ان‌شاءالله گفت منتظر است بلیط نهایی شود و خبر بدهد. از ویژگی‌های اختلاف زبانی این است که شما به زبان مادری آن فکر میکنی، یبه زبان دوم جملات را می‌سازی و حرف می‌زنی. لذا گاهی ذهنیت قبلی ات روی برداشت تو از جمله دیگران و برداشت دیگران از تو اثر میگذارد. این بار هم همین اتفاق افتاده بود. او گفته بود که قرار است من به بیروت بروم و من برداشت کرده بودم که او قراراست به سمت ما بیاید. این را وقتی فهمیدم که بلیط را فرستاده بود. اصلا آمادگی سفر را نداشتم و کلی کار عقب افتاده روی دستم مانده بود. خانواده هم حتما در این شرایط خیلی موافق این سفر نبودند و نگران شرایط . همین را بهانه کردم و گفتم بخاطر نگرانی همسرم نمی‌توانم الان سفر کنم. نیمه شب پیام داد که با خانمت صحبت کردم و شرایط را گفتم. ان‌شاءالله که راضی می شود. جواب داد بهت خبر می‌دهم. نخیر... انگار جفت پایش را توی یک کفش کرده بود که ما را ببرد لبنان. راستش را بخواهید خودم هم دلم می‌خواست. دلتنگ لبنان بودم و نگرانش.فرصت بدی نبود.خصوصا حالا که ابومریم‌همه چیز را فراهم کرده بود از بلیط و خانه و ماشین تا حتی غذا و ... به هر حالی که بود برای سفر آماده شدم ... کانال https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046