عملیات سختی رو پشت سر گذاشتیم. محسن و گروهشان آن شب کولاک کردند. اکثر شلیک هایشان به هدف خورد. حاج قاسم برای آن شب، تعبیر را به کار برد. وقتی از خط برگشتیم، بچه های نیشابور روی دست گرفتند مان. میان این خوشحالی و بالا پریدن ها، محسن گوشه ای ایستاده بود و تسبیح می چرخاند. صدایش زدم ؛ مرد حسابی ! همه با دُمشون گردو می شکنن. تو چرا هیچ حسی نداری ؟ بی تفاوت گفت ؛ من کاری نکردم که بخوام ذوق کنم! همه ی این ها بود. من دارم شُکرش رو به جا می یارم که ما رو قابل دونست به دست ما انجام بشه. 🍃🍃🍃🍃🍃 📚منبع ؛ کتاب خاطرات شهید 🌹 هدیه به روحش ♦️ https://eitaa.com/shabhayebashohada