ببین چگونه مرا بردی به سفری خیالی از روایت آشنای دستهایت وقتی آب پاشی کرده بودی حیاط خانه را و سو سو می زد گل های رُز قرمز به تاراج می بری دلم را پشت نفس نفس زدن های آهسته قدم هایت و من چقدر بی رحمم که فقط تو را نگاه می کنم از پشت این قاب روشن با لبخندی ملیح که به اسارت برده آرامش لحظه هایت را هنوز نت نفس گیر تلخند درخت  آلوچه را حس می کنم وقتی حس آمیزشی عمیق بین دوست داشتن هایمان گره می خورد به راستی این چه تقلایی ست که در من شورشی دوباره برپا می کند بانو جان؛ صدای ضربان  قلب مرا می شنوی... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky