شاهــنامهٔ فردوســی
فرار ایرانیان : از گودرزیان افراد فراوانی مرده بودند . #گودرز فریاد زد و خشمگین روی سرش خاک ریخت و
ادامه : پس بر طبل جنگی کوبیدند و سپاه ترکان برای مقابله با سپاه ایران به دشت آمدند. که کسی نزد پیران آمد و گفت « ایرانیان عقب نشینی کردند و کسی در دشت نیست » خوشحال شد و رو به بزرگان گفت « دشمن فرار کرده ، حالا میگویید چه کنیم ؟ » بزرگان جواب دادند « حالا که دشمن شکست خورده و فرار کرده ، ما نباید بترسیم و باید تعقیبشان کنیم » پیران گفت « اکنون در حال آماده کردن سپاهی عظیم است ، بهتر است تا آمدن آنان صبر کنیم و برای همیشه ایران را فتح کنیم » رو به پیران گفت « اما حالا لشکر دشمن بیچاره شده ، اگر صبر کنیم فرصت میابد تا نامه ای برای شاه نوشته و را برای کمک بخواهند. اکنون باید کار را تمام کنیم و و را بکشیم » پیران گفت « باشد ، کاری را کن که مصلحت میدانی » سپس به گفت « اکنون به دنبال ایرانیان برو و ببین که به کجا فرار کرده اند » لهاک مانند باد سپاهش را راهی کرد و بی وقفه تاخت . نیمی از شب که گذشت ، طلایه داران سپاه ایران را دید و سریع نزد پیران بازگشت و گفت « آنها در کوه هماون اند » @shah_nameh1