مکالمه #پیران #هومان :
#بیژن به پدرش گفت « ای جهان پهلوان ، اگر پدربزرگ چنین تصمیمی دارد همان به که زره و خود از تن بیرون کنم و جام مِی به دست گیرم. هر وقت هم پدربزرگ قصد جنگ کرد آماده میشویم.»
در طرف ترکان، هومان نزد برادر و گفت« ای پهلوان، #افراسیاب ما را به جنگ فرستاد، اما اکنون هفت روز گذشته و لشکریان چشم به ایران زمین دوختند. قصدت چیست؟ اگر قصد جنگ داری، خب بجنگ! و اگر خواهان برگشتنی، باز گرد! این بر تو ننگ است و پیر و جوان به این کار خواهند خندید. تا کنون باید از کشته پشته می ساختیم، نه تعداد سپاهیان مان کم است و نه در آن سپاه #رستم است، پس دلیل این صبر چیست؟ اگر نمیخواهی دستت به خون آلوده شود، ده هزار نفر به من بده و جنگ را تماشا کن!»
پیران به هومان گفت « عجله نکن! و بدان که این سپاه، گزیده پهلوانان #کیخسرو است. کیخسرو از شاه ما ، روابط گسترده تری دارد و نزد شاهان دیگر سرفراز تر است. دیگر اینکه از میان پهلوانان ایران کسی را دانا تر و هشیار تر از #گودرز نمیشناسم و سوم که او داغ پسرانی را دارد که ما خونشان را ریخته ایم که تا در تنش جان باشد کینه پسرانش را دارد. چهارم که او لشکر در میان دو کوه آراسته و از هرسویی بروی راه به آنان نداری! صبر میکنیم تا از پایه کوه فرود آیند و درمانده شوند تا شروع کننده جنگ آنان باشند. همین که لشکرش را از کوه خارج کرد تیرباران خواهم کرد. دورشان را محاصره کنیم و مانند شیر بدریمشان !
تو از نامداران سپاه مایی و اگر به جنگ بروی، گودرز یکی از بی نام های سپاهش را به جنگ تو خواهد فرستاد که اگر کشته شود به ایرانیان گزندی نرسد اما اگر تو کشته شوی دلیران ترک خوار خواهند شد.»
هومان سخنان برادرش را بیهوده و باطل دانست و گفت« از ایرانیان کسی توان جنگ با مرا نخواهد داشت. تو از اول با ایرانیان مهربان بودی و مدارا کردی اما من خواهان جنگم، اگر تو طالب جنگ نیستی به میدان میروم و هنر ها به ایرانیان نشان میدهم. میروم تا اسبم را زین کنم و بامداد به جنگ بروم.»
@shah_nameh1
آمدن #هومان سوی سپاه ایران:
هومان،سپیده دمان اسبش را زین کرد و با یک مترجم سوی سپاه ایران راهی شد.
#پیران که خبردار شد برادرش به جنگ ایران آمده اندوهگین شد و داستانی از پدرش را نقل کرد« خردمند در تمام کار ها صبوری میکند تا ننگ نصیبش نشود اما نادان همیشه عجله میکند و در آخر پشیمانی دارد. زبانی که بدون خرد بچرخد حتی اگر درّ و گوهر فشاند آن گوهران ارزش ندارد. نمیدانم فرجام هومان چه خواهد شد فقط دعا میکنم خدا یاریش کند که جز او کسی را ندارم.»
هومان نزدیک سپاه #گودرز شد که نگهبان او را دید. طلایه داران سپاه نزد مترجم او رفتند و سپاهیان ایران با بدگمانی نگاه میکردند.
طلایه از مترجم پرسید« این مرد با گرز و تیر و کمان که همین طور به دشت آمده با این عجله کجا می رود؟»
مترجم گفت « هنگام نبرد است! این مرد دلیر از بزرگان خاندان #ویسه است،هومان! »
طلایه داران سپاه که بر و بازوی او را دیدند در شگفت مانند و نزد مترجمش رفتند، به او گفتند « نزد هومان برو و به زبان ترکی به او بگو ما قصد جنگ با تو را نداریم که گودرز فرمان جنگ نداده است. اما اگر طالب جنگ است سمت سپاه ایران برود که پهلوانان زیادی آنجا منتظر جنگ اند.»
طلای داران تک تک پهلوانان را نام بردند و جایشان را نشان دادند. سپس کسی را نزد گودرز فرستادند که هومان برای جنگ آمده است.
هومان اسب سوی #رهام راند و به او گفت « ای پسر فرمانده سپاه! چپ لشکر به دست توست، افسار اسب بچرخان و به جنگ من بیا و هر کجا تو بگویی خواهیم جنگید، خواه سوی کوه، خواه سوی آب. اگر هم تو نمیخواهی بیایی با #گستهم خواهم جنگید، با #فروهل بیاید.
هر کسی می خواهد به جنگم بیاید و بداند که عمرش به پایان خواهد رسید.»
@shah_nameh1
مکالمه #هومان و #گودرز :
هومان ناکام بازگشت، مانند شیری که طعمه نیافته باشد. نزد گودرز رفت و فریاد زد« ای دیوبند شنیدم فرمان شاهت را و لشکر کشیدنت را. پسرت فرستاده آمد و پیمانت با شاه را گفت و گفت که به خورشید و ماه سوگند خوردی دمار از #پیران برآوری اما اکنون مانند گاو میشی که از شکار شیر ترسیده است به کوه پناه برده ای؟ لشکرت را به دشت بیاور در کوه چه خواهی کرد؟ پیمانت با شاه این بود که در کوه پناه بگیری؟»
گودرز گفت« با اندیشه سخن بگو که سزاوار پاسخ شنیدن باشی! پیمان من با شاه همین بود که سپاه آورم. اکنون شما مانند روباه پیر در دشت نشسته ای و به دنبال حیله و جادویید که از گرز و نیزه ما بگریزید. از ما جنگ نخواه که شیر با روباه نمی جنگد!»
هومان با شنیدن سخنان گودرز خشمگین شد و شدید تر از قبل غرید« این که تو با من نمیجنگی از ترس ننگ است! میترسی به عاقبت جنگ پیشین گرفتار شوی. تو در جنگ لاون جنگیدن مرا دیده ای اگر به قصد کین خواهی آمده ای یکی از سپاهیانت را برگزین تا با من بجنگد. من از #فریبرز و #رهام و... جنگ خواستم اما هیچ کدام از پهلوانان به جنگم نیامد و کلید این خواسته را در دستان گودرز نشان دادند. تو همانی که می گویی اگر شمشیر بکشم لاله های کوه از ترسم زرد خواهند شد؟ اکنون از من کین خواه! فراوان پسر داری که همه پهلوانند . یکی را به جنگ من بفرست!»
گودرز با خود فکر کرد که چه کسی را به جنگ هومان بفرستد ؟ اگر هومان کشته شود دیگر از ترکان کسی نخواهد آمد و سپاهیانش به کوه کنابد خواهند رفت و ما در جنگ بد نام شویم و اگر سرداری از ما کشته شود نام ما ننگین خواهد شد. همان بهتر که با او نجنگیم تا خودش بازگردد.
@shah_nameh1
ادامه گفت و گو:
به #هومان پاسخ داد:« تندی نکن! همان هنگام که نزد من دهن باز کردی و سخن گفتی دانستم که کسی در ترکان خرد ندارد. ندانستی که شیران با روباه پنجه در پنجه نمیشوند ؟ هرگاه هر دو لشکر به جنگ آمدند کسی را برای نبرد تن به تن می فرستم. تو اکنون به سپاهت بازگرد و به فرمانده ات بگو از ایرانیان نبرد خواستم اما هیچ کدام جرئت جنگ با مرا نداشتند. این را بگو و نزد #پیران و سپاهیانت ابرو بخر.»
هومان با صدای بلند پاسخ داد« چرا باید گفت کاری را که انجام نشده؟ شاه داستانی نقل میکرد که اکنون به یاد آوردم که میگفت به دنبال تاج و تخت نباش وقتی تاب جنگ با آتش را نداری. تو هم مرد جنگ نیستی چون میدانی اگر گلی را بچینی از خارش در امان نیستی. از ایرانیان شیر مردی نداری که بتواند با من بجنگد و با فریب میخواهی مرا بازگردانی.»
پهلوانان ایران به #گودرز گفتند« بهتر است یکی از ما را برای جنگ با او بفرستی!»
گودرز پاسخ داد« امروز با او جنگیدن درست نیست.»
هومان که دانست نمی تواند به هدفش برسد خندید و سوی روزبانان رفت. تیر را به کمان کرد و چهار نفر از آنان را کشت و روزبانان از ترس سردار ترک پراکنده شدند.
هومان به بالای کوه رفت و نیزه اش را دور سرش چرخاند و فریاد زد« هومان #ویسه همیشه پیروز است!»
سپاهیان توران که چرخیدن نیزه را دیدند بر شیپور ها دمیدند و کلاه خود ها به آسمان انداختند.
@shah_nameh1
گفتگوی #بیژن و #گیو :
#گودرز که آن گستاخی را از #هومان دید با شرم پریشان و خشمگین شد و گفت« خون ریختن را آنان شروع کردند!»
سپس به سپاهیان نگاه کرد که کدام را به جنگ بفرستد.
بیژن که خبر کار هومان را شنید، خشمگین شد و اسب سیاهش را زین کرد و زره رومیش را پوشید. باز نزد پدرش رفت و از پدربزرگش گفت« پدر من به تو گفتم که گودرز پیر و خرفت شده است! نمی بینی رفتارش تغییر کرده؟ پسرانش مقابل چشمم کشته شده و به خام افتادند اما وقتی آن ترک آمد و با گستاخی در مقابلش عربده کشید کاری نکرد! گویی سپاه ایران دلاور ندارد که به بالای کوه رفت و با نیزه اعلام پیروزی کرد. ای پدر ! زره #سیاوش را به من بده تا حال آن گستاخ را بگیرم.»
گیو گفت« آرام باش پسر! گفته بودم که تندی نکن و درباره گودرز سخنان نامربوط نگو که او با تجربه و داناتر است. از همه مهم تر فرمانده سپاه است، بسیاری از سرداران نامدار قبل از تو آماده اند تا بجنگد اما او به کسی اجازه نداد. تو جوانی و خام که اینگونه نزد من آمده ای و باد به غبغب انداختی. من در این کار حمایتت نخواهم کرد و حرفش را نزد من نزن.»
بیژن گفت« اگر خواسته من را انجام نمیدهی و نام آوری مرا نمیخواهی نزد فرمانده سپاه خواهم رفت و اجازه نبرد با هومان را خواهم گرفت.»
سپس افسار اسبش را کشید و نزد گودرز رفت. ستایش کنان هرچه به پدرش گفته بود بازگفت« ای پهلوانان جهاندار شاه! ای جهان دیده و برازنده دربار! از کار تو در عجبم هرچند هوشم به پای هوش شما نمی رسد. این رزمگاه را آراستی و سپاهیان را صف کشیدی. متعجبم که چگونه ترکی گم کرده راه آمد تا به دست تو هلاک شود. اما تو آن طعمه به دام آمده راه رها کردی! می دانی که اگر خون او را بریزیم دیگر #پیران به جنگ نخواهد آمد منتظر نباش که پیران جنگ را شروع کند و سپاه را به اینجا بیاورد. اگر فرمانده دستور دهد من آماده جنگیدن با اویم، دستور بدهید گیو زره سیاوش را به من دهد تا به جنگ روم.»
@shah_nameh1
شروع جنگ #بیژن و #هومان :
بیژن نزدیک هومان شد و او را کوهی دید که با آهن پوشیده شده گویی فیل در زیر آن زره است.
سپس به مترجم گفت که به او گوید«اگر جنگجویی بازگرد! که بیژن میخواهد با تو نبرد کند و می گوید از گناه #افراسیاب به تو آسیب خواهد رسید، هرچند وقتی به این جنگ آمدی تو نیز مانند دیگر ترکان گناهکاری.اکنون افسار اسبت را بچرخان و به جنگم بیا، میدان نبرد را تو انتخاب کن و در میدان لاف نزن! کجا را میخواهی؟»
هومان شنید و به او گفت« مرحبا! تو گره زرهم را محکم تر کردی. سپاس از یزدان که تو را به جنگم فرستاد.طوری برمیگردانمت که #گیو داغت را ببیند. سرت را از بدنت جدا خواهم کرد همان گونه که از تن مردان تبارت جدا کردم. ولی چرا اکنون به جنگ آمدی که نزدیک شب است؟ من به سپاهم می روم و بامداد به جنگت می آیم.»
بیژن پاسخ داد« برو! اهریمن جلودار و باد پشت سرت است. فردا چنان سر از تنت جدا خواهم کرد که دیگر شاه و سپاهت تو را نبینند.»
هر دو به سوی سپاه خود بازگشتند و شب را سحر کردند، سپیده دم که برآمد هومان زره بر تن و اتفاقات شب را به #پیران بازگفت.
سپس مترجمی را فرستاد که به بیژن بگو «زود به میدان نبرد بیاید قبل از اینکه من به سراغش بیایم.»
فرستاده رفت و باز آمد، هومان به میدان نبرد رفت. بیژن که سخنان مترجم ترک را شنید بر پشت شباهنگ( اسبش) زین بست و خودش نیز زره بر تن کرد.
نزد هومان رسید و گفت« دیشب مرا به امروز وعده دادی و من تمام شب را با فکر هلاکت تو سر کردم. امیدوارم امروز شمشیر من سر از تنت جدا کند و از خونت گل بروید و آهوان به میش ها بگویند اگر تمام دشت پرنیان شود من سوی آنها نمیروم.»
هومان پاسخ داد« امروز گیو داغدار پسر جوانش خواهد شد. مانند تذروی که در چنگال باز است در دست من اسیری.»
@shah_nameh1
بازگشت #بیژن :
طلایه داران سپاه، فرستاده ای نزد #پیران فرستادند تا خبر پیروزی #هومان و مرگ سردار ایرانی را به پیران برساند.
وقتی بیژن از سپاه توران فاصله گرفت و به میانه هر دو سپاه رسید، مترجم هومان دوان به سوی سپاه توران آمد و خبر مرگ هومان را داد و خبر به پیران نیز رسید.
بیژن در مقابل سپاهیان، پرچم سیاه هومان را نگون کرد و دیده بان ایران افتادن پرچم توران را دید. از شادی نعره کشیدند و فرستاده ای به سپاه ایران فرستادند تا خبر پیروزی بیژن و نگون شدن پرچم دشمن را برساند.
#گیو مانند دیوانگان به این سو و آن سو می دوید و از پسرش سراغ میگرفت. گویی اوست که در جنگ مرده است. از بیژن خبر یافت و سوی فرزند تاخت. چشمش به چشم فرزند افتاد و از اسب فرود آمد و در خاک غلتید. سر به آسمان بلند کرد و سپاس کردگار گفت. بیژن را در آغوش گرفت و ستایش کنان به سوی سپاه ایران راهی شدند. بیژن که پدربزرگش را از دور دید، از اسب تورانی پیاده شد ، اسبی که سر خاکی و خونی هومان به فتراکش بسته بود. اسب و سلاح و سر هومان را به #گودرز تقدیم کرد و گودرز چنان شاد شد که گویی روح از بدنش خارج میشود. آفرین خداوند را گفت و به گنجور دستور داد تا تاج و جامه خسروانی بیاورد. تاج و کمربندی زرین و ده اسب با زین زرین و ده کنیز با کمربندی زرین و ده غلام نیز به بیژن داد و گفت« از زمان #سام دلیر تا کنون کسی اژدها شکار نکرده است! سپاه را با این جنگ شاد کردی و شاه ترکان را غمگین!»
لشکریان ایران جرئت گرفته و دلیر شده بودند.
پیران اندوهگین و غمگین شد. با چشمانی پر از آب نزد #نستیهن کسی فرستاد که بگوید« ای پهلوان فریادرس، سزاوار است در کین برادر درنگ نکنی و به ایرانیان شبیخون کنی. ده هزار مرد جنگی ببر تا شاید تو بتوانی کین هومان را بستانی. وقتی رفتی سپاه را سوی دشت بکش»
نستیهن پاسخ فرستاد« همین کار را خواهم کرد.»
@shah_nameh1
تصمیم #گودرز :
سپاهیان ایران پیش روی میکردند و #پیران در انبوه سپاه به دنبال درفش برادرش بود. هر چه می گشت برادرش را در میان سپاه نمی دید. کارآگاهی را به میدان فرستاد و گفت« نشانی از نستیهنم بیاور وگرنه چشمانم را از کاسه بیرون می آورم.»
کارآگاه تاخت و در میدان چرخید، بازگشت و گفت« #نستیهن بی سر افتاده و تنش پر از زخم گرز است.»
پیران این را که شنید دست بر سر زد و موی کند و اشک ریخت. قبای خود را درید و با زاری گفت« پروردگارا تو زور بازوانم را از من گرفتی و بخت و اقبالم را تیره کردی! افسوس از دلیران خاندان ویسه! افسوس از بردار گرامی من #هومان پهلوان، افسوس از نستیهن آن شیر شرزه در جنگ! اکنون چه کسی را در میدان خواهم داشت؟»
سپیده دم صدای شیپور جنگ بلند شد و سپاه ایران از کوه کنابد فرود آمد. از گرد سپاهیان ، خورشید و ماه روشنایی خود را از دست داده بودند، فرمانده ایران بر طبل های جنگی کوبید، درفش کاویانی در فراز بود و شمشیر ها از بازتاب آن بنفش شده بودند. سپاهیان تا غروب خورشید جنگیدند و سپس به خیمه و خرگاه ها بازگشتند. گودرز سپاه را به سوی زیبد کشید و گفت« امروز رزمی بزرگ کردیم و بسیاری از آنان را کشتیم. گمان میکنم امنون پیران کسی را نزد شاه ترمان میفرستد و از او نیروی کمکی میخواهد. من نیز نامه ای باید نزد شاه بفرستم.»
پس دبیر نویسنده ای را پیش خواند و گفت« این نامه باید پنهانی باشد! از لب از لب بگشایی و چیزی بگویی، زبانت سرت را به باد خواهد داد.»
سپس گفت تا نویسنده بنویسد و شاه را از کار سپاهیان آگاه کند. هر آنچه گذشته بود را به خسرو گفت و هر چه پیران گفته بود. اینکه نامه ای همراه با #گیو نزد پیران فرستاد و پاسخی که به گیو دادند، از لشکر کشیدن ترکان به کنابد گفت و کاری که بیژن با هومان و نستیهن کرد، همه را گفت و اضافه کرد« می دانید که اگر #افراسیاب لشکری بفرستد تاب و توان جنگ با آنان را نخواهیم داشت مگر اینکه خسرو از سپاه حمایت کند قبل از اینکه پیران پیشدستی کند و از شاه خود یاور بطلبد. درخواست دیگرم این است که شاه پیروزمان از سپاه #رستم دیوبند و #لهراسپ و #اشکش نیز خبری برساند.»
@shah_nameh1
نامه #کیخسرو :
نخست آفرین خدای را گفت و سپس بر پهلوان آفرین کرد« همیشه جاوید باشی ای فروزندهٔ درفش کاویانی و ای خداوند شمشیر ، سپاس از یزدان که پهلوانان ما پیروز شدند. نخست که گفتی #گیو را نزد #پیران فرستادی و بسیار پندش دادی اما او نپذیرفت. من از اول نیز می دانستم که پیران دل از کین تهی نخواهد کرد ولیکن بابت آن لطف و کردار نیکی که داشت، دستور جنگ ندادم. اکنون که کردارش را آشکار کرد و توران و #افراسیاب را برگزید با زور نمیتوان کاری کرد که از سنگ خارا با کوشش و تلاش، گیاه نمیرود.
به هر حال بهتر است با دشمن به خوبی سخن بگویی که خوب گفتن شایسته ایرانیان است.
و دیگر که از جنگی که اتفاق افتاد گفتی، برای من از گردش ستارگان روشن بود که تو پیروز این نبرد خواهی بود. مشخص است نوه ای که پدر بزرگی مانند تو داشته باشد در جنگ حماسه می سازد و شیران جز شیر چیزی نمی زایند. هر کاری که مردی درست بوده است و یزدان نگه دار تو باشد و زور و دلیری ات را از یزدان بدان.
سوم که گفتی افراسیاب، سپاه خواهد آورد، پاسخ من این است که سالار نگران من و پهلوان شایسته من، او سپاهش را به دلیل به رود جیحون نکشیده که از هند و چین سپاه بیاورد بلکه دشمنانش از هر سو به او حمله برده اند و برای حفظ خود سپاه به جیحون آورده است.
و پنجم که از کار پهلوانان دیگر خبر گرفتی، بدان که #رستم کابل و کشمیر را فتح کرده و #اشکش از خوارزم خروش برآورده و #شیده از او فرار کرده و به گرگان رفته است.
سپاه #لهراسپ نیز بی جنگ الانان و غزنه را فتح کردند و اگر افراسیاب از جیحون بگذرد و به این سو بیاید پهلوانان خواهند رسید و جز یاد چیزی از او باقی نخواهد ماند. تو نگهبان شهر باش که اگر پیران سپاه بیاورد و در جنگ پیشدستی کند روزمان تاریک خواهد شد. اکنون به #طوس دستور خواهم داد که گرگان و دهستان را فتح کند و من نیز پشت او به یاری میایم...
@shah_nameh1
لشکر آراستن #گودرز :
تو جنگ #پیران را به تعویق نیندازد و به جنگش برو که با مرگ #هومان و #نستیهن ، پشت او خالی شده است. اگر نبرد با نامداران ایران را خواست ، خواسته اش را اجابت کن و اگر نبرد با تو را خواست با او بجنگ و نگران افراسیاب نباش که تو پیروز خواهی شد. امید من به خداوند است و میخواهم تا من به شما ملحق شوم کار سپاه پیران نیز تمام شده باشد.»
سپس از #کیکاووس و #طوس درود فراوان فرستاد و بر نامه ، مهر شاهی زد. نامه را به #هجیر داد و آفرین گفت.
هجیر که از درگاه شاه خارج شد، #کیخسرو به وزیرش گفت:« اگر #افراسیاب لشکری آماده کند و از جیحون بگذرد ، سپاه من نابود خواهد شد. بهتر است سریع تر به سپاه ملحق شوم.»
شاه نوذری را فراخواند و دستور داد تا سپاه به دهستان ببرد و به خوارزم لشکر بکشد.
صدای طبل جنگی از درگاه طوس بلند شد و سپاه راه رفتن گرفت. زمین زیر سُم اسبان پنهان شده بود و خورشید از فریاد سپاهیان میخ کوب شد.
دو هفته لشکر در راه بود و خبر در کشور پیچیده بود که شاه لشکر کشیده است.
بعد از رفتن طوس ، اینبار خود کیخسرو آماده رفتن شد. ده هزار از برترین سواران را برگزید و سوی لشکر گودرز راهی شد.
هجیر شادان و خندان با هدیه های فراوان سوی گودرز و سپاهیان میتاخت. با رسیدنش بر شیپور نواختند و به استقبالش رفتند.
وقتی نزد گودرز رسید از آنچه گذشته بود و مهر و محبت شاه گفت و نامه را داد.
گودرز نامه را به چشمانش مالید و مهرش را باز کرد. به خواننده داد و خواننده نامه را خواند.
@shah_nameh1
نامه نوشتن #پیران :
#گودرز با شنیدن نامه بر شاه آفرین کرد و بر زمین بوسه زد. آن شب را به همفکری با پسر گذراند و بامداد لباس جنگ پوشید،بزرگان نیز با خود و زره حاضر شدند. آنگاه #هجیر نامه شاه را به دبیر داد تا برای سپاهیان نیز بخواند.
سپس گنجور ها را فراخواند تا هر چه داشت از اسبان و دینار و شمشیر و... بیاورد و بین سپاهیان تقسیم کرد.
سپاهیان را آراست، سپاهیان غرق در آهن و طلا و نقره بودند و دل شیر از غرش ایشان میلرزید.
لشکر گروه گروه مقابل گودرز می آمدند و گودرز به انبوه لشکریان نگاه میکرد. گفت « در هیچ یک از رزم های پیشین کسی چنین لشکری نیاراسته با این اسبان و فیلان و مردان دلیر، اگر خداوند یار باشد افسار اسب نمیکشم تا چین را نیز فتح کنیم.»
سپس فرزانگان را پیش خواند و به بزم مشغول شدند.
خبر لشکر آراستن گودرز به پیران رسید، ترسید و برای چاره دست به دامن نیرنگ و فریب شد، نویسنده ای را پیش خواند و اول نامه بر خداوند آفرین کرد و گفت« از خداوند آشکار و نهان میخواهم که جنگ و کینه بین دو کشور را تمام کند. اگر تو که گودرزی طالب جنگ و کین در جهانی، فکر میکنی عاقبتت چه خواهد شد و از این جنگ چه به تو خواهد رسید؟ نگاه کن به تن های بی سر شده که بر خاک افتاده اند، از خدا شرم نمیکنی ؟ مهربانی و خرد را فراموش کردی تا کی میخواهی خون بریزی؟ نگاه کن و ببین چقدر از سواران ایران و توران برای این کینه جان دادند؟ برای انتقام مرده ای چند زنده باید کشته شوند؟ وقت آن رسیده است که بخشش کنی و روح خود را آزار ندی. خون ریختن را تمام کن که پس از مرگ بر تو نفرین خواهد بود. خر کسی که مویش سپید شد باید دل از این دنیا بکند. میترسم که بار دیگر که به جنگ میایی جان در تنت نباشد آن روز خواهی فهمی پیروز کیست و نگون بخت کیست!
@shah_nameh1
اتمام نامه #پیران :
و اگر این جنگ و خون ریختن را بخاطر مرز ایران میکنی، بگو تا من نامه ای به #افراسیاب بفرستم تا مرز ها را به همان طور که زمان #منوچهر بود بازگرداند و هر شهری که میخواهی از ترکان تهی کنیم، هر شهری که زمان #کیخسرو گرفته ایم پس خواهیم داد، شهر غرچگان تا طالقان و فاریاب، برو تا بلخ و پنجهیر و بامیان که در مرز ایران بودند. دیگر گوزگانان و مولیان ، پایین تر دشت آموی و زم تا شهر ختلان ، از این سو شگنان و ترمذ و ویسه گرد و بخارا تا سغد خواهیم داد. هرگاه #رستم آمد نیز پادشاهی نیمروز تا هند که شامل کشمیر و کابل است را به شما خواهیم بخشید. آن سو که #لهراسپ رفت نیز ، الانان و غر را به او میسپاریم. هر چه که #اشکش در پی فتحش است نیز به او خواهیم سپرد، از اینجا تا کوه قاف همه را به کیخسرو خواهیم داد.
پیمان خواهم بست و نزد افراسیاب نامه خواهم نوشت که جنگ و کین بین ما تمام شد ، تو نیز نزد خسرو نامه بنویس و خون ریختن را تمام کن. پیمان که بستیم هر چه خسرو بخواهم میدهم. در این پیمان وفادار خواهم بود که بی وفایی #تور و #سلم باعث کشته شدن #ایرج و سرگشته شدن #فریدون شد. دوست دارم که بر این مهر من گمان بد کنید که من جز نیکی چیزی نمیخواهم، مرا ثروت و قدرت بیشتر از تو هست ولیکن این بیدادگری و خون بی گناه ریختن دلم را میسوزاند و میخوام تمام شود.
سه دیگر که ترس از خداوند دارم که از ما بدی نپسندد. اگر گفتار مرا قبول نکنی و من بی گناه را گناهکار بدانی نشان میدهد داد و بیداد نزد تو تفاوتی ندارد و هدفی جز گسترش جنگ و کینه نداری من نیز از لشکرم مردانی برگزینم تا با مردان تو بجنگند و من و تو نیز با هم بجنگیم تا شاید بی گناهان از خون ریختن و مردن در امان باشند. پیمانی از تو میخواهم که اگر تو پیروز شدی لشکریانم را امان دهی تا به توران بازگردند و من نیز اگر پیروز شدم با ایرانیان نخواهم جنگید و به ایران می فرستمشان . اگر نبرد تن به تن نخواهی و انبود سپاهیان را در جنگ میخواهی هر خونی که ریخته شود به گردن تو خواهد بود.»
به نامه مهر زد و فرزندش را پیش خواند.
@shah_nameh1