eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه : لشکر ایران کمر شکسته بود... همه جا پر از کشته و خون ، به گفت « ما نباید تسلیم شویم ، شمشیر ها را بیرون میکشیم که بکشیم و کشته شویم » طوس به او گفت « چرا باید بیخود سرمان را به باد دهیم وقتی خداوند به ما عقل و زور داده ، تو در جنگ پیشدستی نکن و با درفش کاویانی در قلب سپاه بمان ، و سمت راست و سمت چپ لشکر خواهند بود و و و پیش لشکر ... من هم گرز انتقام بیرون خواهم کشید و جان را فدای ایرانیان خواهم کرد . و هرگز عقب نشینی نخواهم کرد مگر آنکه مانند در خاک بیوفتم. اگر من کشته شدم تو سپاه ایران را نزد شاه ببر که برای من مرگ بهتر از سرزنش است » بار دیگر صدای طبل جنگی بلند شد و لشکریان به مقابل هم رسیدند ، ایرانیان فرار کردند اما طوس و گیو و گودرز و بیژن و رهام و... هنوز می‌جنگیدند و دیگر دست از جان شسته بودند. طوس آنگاه به گیو گفت « لشکریان در مغزشان خرد ندارد ، مارا اینجا رها کرده و فرار کردند ، برو و آنان را بازگردان که نمیخواهم بازهم شاه مرا سرزنش کند » گیو رفت و لشکریان را بازگرداند و سراسر دشت را پر از کشته دیدند طوس گفت « دیگر دارد شب میشود ، باید جایی را پیدا کنیم تا بتوانیم شب را استراحت کنیم .» از آن سوی به لشکریان گفت « امشب را بخوابید تا فردا هر کسی را مانده است را هم بکشیم و دغدغه را برای همیشه از بین ببریم » لشکریان توران شادان خوابیدند ولی لشکریان ایران داغدار و زخمی بودند . سراسر دشت را کشته های ایرانیان گرفته بودند و یک جا دستی افتاده بود و آن سو پای کسی ، دور آتش نشستند و پارچه های پاره می‌دوختند. @shah_nameh1
فرار ایرانیان : از گودرزیان افراد فراوانی مرده بودند . فریاد زد و خشمگین روی سرش خاک ریخت و گفت :« چرا باید منِ پیر زنده بمانم وقتی پسران جوانم مرده اند ، عاقبت چند پسرم را باید کشته ببینم، کجا رفت ؟ کجا رفت شیر پسرانم ؟» با شنیدن سخنان گودرز خون گریه کرد و گفت « کاش پدرم ، اصلا بیخ و بن مرا نمی‌کارید و انقدر درد و رنج را تحمل نمی‌کردم . حالا جنازه ها بردارید تا به سوی کوه برویم و آنجا خیمه بزنیم ، نامه ای برای شاه بفرستم و مجابش کنم تا را با سپاه به کمک ما بفرستد » سپاهیان روز و شب را حرکت کردند و خسته و ناامید به کوه رسیدند . طوس به گفت « ای پهلوان ، سه روز است که تاختی ، بیا و چیزی بخور . من مطمئنم اکنون پیران سپاهی برای تعقیب مان فرستاده است ، تو سپاه را به بسپار و خودت به کوه برو » خسته ها و زخمی ها را به بالای کوه بردند و آنانی که هنوز نیرو برای جنگیدن داشتند برای مقابله با سپاه پیران از کوه پایین آمدند. خورشید طلوع کرده بود و سکوت رعب انگیز جنگ همه جا را فرا گرفته بود . به گفت « اکنون نباید به دشمن فرصت داد ، سپاهیان دشمن همه کشته شده اند و یا زخمی اند » @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
فرار ایرانیان : از گودرزیان افراد فراوانی مرده بودند . #گودرز فریاد زد و خشمگین روی سرش خاک ریخت و
ادامه : پس بر طبل جنگی کوبیدند و سپاه ترکان برای مقابله با سپاه ایران به دشت آمدند. که کسی نزد پیران آمد و گفت « ایرانیان عقب نشینی کردند و کسی در دشت نیست » خوشحال شد و رو به بزرگان گفت « دشمن فرار کرده ، حالا میگویید چه کنیم ؟ » بزرگان جواب دادند « حالا که دشمن شکست خورده و فرار کرده ، ما نباید بترسیم و باید تعقیبشان کنیم » پیران گفت « اکنون در حال آماده کردن سپاهی عظیم است ، بهتر است تا آمدن آنان صبر کنیم و برای همیشه ایران را فتح کنیم » رو به پیران گفت « اما حالا لشکر دشمن بیچاره شده ، اگر صبر کنیم فرصت میابد تا نامه ای برای شاه نوشته و را برای کمک بخواهند. اکنون باید کار را تمام کنیم و و را بکشیم » پیران گفت « باشد ، کاری را کن که مصلحت میدانی » سپس به گفت « اکنون به دنبال ایرانیان برو و ببین که به کجا فرار کرده اند » لهاک مانند باد سپاهش را راهی کرد و بی وقفه تاخت . نیمی از شب که گذشت ، طلایه داران سپاه ایران را دید و سریع نزد پیران بازگشت و گفت « آنها در کوه هماون اند » @shah_nameh1
شب بخیر 🌃❤️‍🔥 @shah_nameh1
رفتن به کوه هماون : به دستور داد که « سریع لشکر را آماده کن که ایرانیان در کوه هماون پناه گرفته اند ، به آنان حمله کن و پرچم دار کاویانی درفش را با خودت بیار و باقی پرچم ها را ریز ریز کن ، من نیز پس تو خواهم آمد » هومان سی هزار سوار انتخاب کرد . با طلوع خورشید ، گرد و خاک سپاهی دیده شد و فریاد دیدبان به گوش رسید که می‌گفت:« سپاهی از ترکان آمده و گرد اسبانشان به آسمان می‌رسد » با شنیدن این خبر ، زره بر تن کرد و بر طبل جنگی کوبید . سواران ایران در کوه صف کشیدند. هومان که سپاه ایران و رقص گرز و شمشیر هاشان را دید به و طوس گفت :« از ایران برای کین ساختن به توران آمدید ، اما با شکست سختی که خوردید مانند حیوانات شکاری در کوه لانه کرده اید؟ ننگ ندارید ؟ فردا که خورشید طلوع کند ، این کوه را قتلگاه تان خواهم کرد » سپس نامه ای برای پیران فرستاد که « هر چه فکر میکردیم غلط از آب درآمد ، اشتباه کردیم اینجا سپاه آوردیم ، سراسر کوه لشکر است . اکنون تا فردا صبح سپاهی اینجا بفرست که از بسیاری سپاهیان ایران کوه سیاه شده » نامه نزد پیران رسید و پیران با شنیدن سخنان هومان خشمگین شد و شبانه سپاهش را به حرکت درآورد @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
شاهنامه بایسُنقُری خریدممممم🥲😍 @shah_nameh1
‌ بچه ها به هیچ عنوان بایسنقری نخرید 😐 فقط عکساش جالبن داستانش ناقصه ‌
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید https://eitaa.com/shah_nameh1/2139 آرش حرمت داره نه لذت ........ 🥲👍