ادامه :
لشکر ایران کمر شکسته بود...
همه جا پر از کشته و خون ، #گودرز به #طوس گفت « ما نباید تسلیم شویم ، شمشیر ها را بیرون میکشیم که بکشیم و کشته شویم »
طوس به او گفت « چرا باید بیخود سرمان را به باد دهیم وقتی خداوند به ما عقل و زور داده ، تو در جنگ پیشدستی نکن و با درفش کاویانی در قلب سپاه بمان ، #گیو و #بیژن سمت راست و #گستهم سمت چپ لشکر خواهند بود و #رهام و #شیدوش و #گرازه پیش لشکر ...
من هم گرز انتقام بیرون خواهم کشید و جان را فدای ایرانیان خواهم کرد . و هرگز عقب نشینی نخواهم کرد مگر آنکه مانند #زرسپ در خاک بیوفتم. اگر من کشته شدم تو سپاه ایران را نزد شاه ببر که برای من مرگ بهتر از سرزنش است »
بار دیگر صدای طبل جنگی بلند شد و لشکریان به مقابل هم رسیدند ، ایرانیان فرار کردند اما طوس و گیو و گودرز و بیژن و رهام و... هنوز میجنگیدند و دیگر دست از جان شسته بودند.
طوس آنگاه به گیو گفت « لشکریان در مغزشان خرد ندارد ، مارا اینجا رها کرده و فرار کردند ، برو و آنان را بازگردان که نمیخواهم بازهم شاه مرا سرزنش کند »
گیو رفت و لشکریان را بازگرداند و سراسر دشت را پر از کشته دیدند طوس گفت « دیگر دارد شب میشود ، باید جایی را پیدا کنیم تا بتوانیم شب را استراحت کنیم .»
از آن سوی #پیران به لشکریان گفت « امشب را بخوابید تا فردا هر کسی را مانده است را هم بکشیم و دغدغه #افراسیاب را برای همیشه از بین ببریم » لشکریان توران شادان خوابیدند
ولی لشکریان ایران داغدار و زخمی بودند . سراسر دشت را کشته های ایرانیان گرفته بودند و یک جا دستی افتاده بود و آن سو پای کسی ، دور آتش نشستند و پارچه های پاره میدوختند.
@shah_nameh1
فرار ایرانیان :
از گودرزیان افراد فراوانی مرده بودند .
#گودرز فریاد زد و خشمگین روی سرش خاک ریخت و گفت :« چرا باید منِ پیر زنده بمانم وقتی پسران جوانم مرده اند ، عاقبت چند پسرم را باید کشته ببینم، کجا رفت #بهرام ؟ کجا رفت شیر پسرانم ؟»
#طوس با شنیدن سخنان گودرز خون گریه کرد و گفت « کاش پدرم #نوذر ، اصلا بیخ و بن مرا نمیکارید و انقدر درد و رنج را تحمل نمیکردم . حالا جنازه ها بردارید تا به سوی کوه برویم و آنجا خیمه بزنیم ، نامه ای برای شاه بفرستم و مجابش کنم تا #رستمِ #زال را با سپاه #سیستان به کمک ما بفرستد »
سپاهیان روز و شب را حرکت کردند و خسته و ناامید به کوه رسیدند .
طوس به #گیو گفت « ای پهلوان ، سه روز است که تاختی ، بیا و چیزی بخور . من مطمئنم اکنون پیران سپاهی برای تعقیب مان فرستاده است ، تو سپاه را به #بیژن بسپار و خودت به کوه برو »
خسته ها و زخمی ها را به بالای کوه بردند و آنانی که هنوز نیرو برای جنگیدن داشتند برای مقابله با سپاه پیران از کوه پایین آمدند.
خورشید طلوع کرده بود و سکوت رعب انگیز جنگ همه جا را فرا گرفته بود .
#پیران به #هومان گفت « اکنون نباید به دشمن فرصت داد ، سپاهیان دشمن همه کشته شده اند و یا زخمی اند »
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
فرار ایرانیان : از گودرزیان افراد فراوانی مرده بودند . #گودرز فریاد زد و خشمگین روی سرش خاک ریخت و
ادامه :
پس بر طبل جنگی کوبیدند و سپاه ترکان برای مقابله با سپاه ایران به دشت آمدند. که کسی نزد پیران آمد و گفت « ایرانیان عقب نشینی کردند و کسی در دشت نیست »
#پیران خوشحال شد و رو به بزرگان گفت « دشمن فرار کرده ، حالا میگویید چه کنیم ؟ »
بزرگان جواب دادند « حالا که دشمن شکست خورده و فرار کرده ، ما نباید بترسیم و باید تعقیبشان کنیم »
پیران گفت « اکنون #افراسیاب در حال آماده کردن سپاهی عظیم است ، بهتر است تا آمدن آنان صبر کنیم و برای همیشه ایران را فتح کنیم »
#هومان رو به پیران گفت « اما حالا لشکر دشمن بیچاره شده ، اگر صبر کنیم فرصت میابد تا نامه ای برای شاه نوشته و #رستم را برای کمک بخواهند. اکنون باید کار را تمام کنیم و #گودرز و #طوس را بکشیم »
پیران گفت « باشد ، کاری را کن که مصلحت میدانی »
سپس به #لهّاک گفت « اکنون به دنبال ایرانیان برو و ببین که به کجا فرار کرده اند »
لهاک مانند باد سپاهش را راهی کرد و بی وقفه تاخت . نیمی از شب که گذشت ، طلایه داران سپاه ایران را دید و سریع نزد پیران بازگشت و گفت « آنها در کوه هماون اند »
@shah_nameh1
رفتن به کوه هماون :
#پیران به #هومان دستور داد که « سریع لشکر را آماده کن که ایرانیان در کوه هماون پناه گرفته اند ، به آنان حمله کن و پرچم دار کاویانی درفش را با خودت بیار و باقی پرچم ها را ریز ریز کن ، من نیز پس تو خواهم آمد »
هومان سی هزار سوار انتخاب کرد .
با طلوع خورشید ، گرد و خاک سپاهی دیده شد و فریاد دیدبان به گوش رسید که میگفت:« سپاهی از ترکان آمده و گرد اسبانشان به آسمان میرسد »
#طوس با شنیدن این خبر ، زره بر تن کرد و بر طبل جنگی کوبید . سواران ایران در کوه صف کشیدند.
هومان که سپاه ایران و رقص گرز و شمشیر هاشان را دید به #گودرز و طوس گفت :« از ایران برای کین ساختن به توران آمدید ، اما با شکست سختی که خوردید مانند حیوانات شکاری در کوه لانه کرده اید؟ ننگ ندارید ؟ فردا که خورشید طلوع کند ، این کوه را قتلگاه تان خواهم کرد »
سپس نامه ای برای پیران فرستاد که « هر چه فکر میکردیم غلط از آب درآمد ، اشتباه کردیم اینجا سپاه آوردیم ، سراسر کوه لشکر است . اکنون تا فردا صبح سپاهی اینجا بفرست که از بسیاری سپاهیان ایران کوه سیاه شده »
نامه نزد پیران رسید و پیران با شنیدن سخنان هومان خشمگین شد و شبانه سپاهش را به حرکت درآورد
@shah_nameh1
هدایت شده از اَنیمیمز | Animemes
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهــنامهٔ فردوســی
شاهنامه بایسُنقُری خریدممممم🥲😍 @shah_nameh1
بچه ها به هیچ عنوان بایسنقری نخرید 😐
فقط عکساش جالبن
داستانش ناقصه
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/shah_nameh1/2139
آرش حرمت داره نه لذت
#دایگو
........
🥲👍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فردوسی
پ.ن البته ایده فردوسی نیس ولی خب...
@shah_nameh1