ادامه :
#سام بر سر و چشم او بوسه زد و همه از سخنان این کودک فرو مانده بودند ...
سوی کاخ
#زال رفتند و جشنی بر پا کردند و با انواع خورشت ها و خوردنی ها جام می شاد بودند ...
یه گوشه زال نشسته بود و دگر سمت
#رستم و وسط مجلس هم سام نریمان..
سام از رستم در شگفت مانده بود و نام یزدان را میخواند.« به آن بازوان و یال اش و هیکلی که میان لاغر است و سینه و پهلوی بزرگی دارد..
ران هایش مانند ران شتر است و دل شیر دارد و زور ببر ...
کسی چنین پهلوانی ندیده و همانندی ندارد .کنون به شادی می بخوریم »
انگاه رو به زال گفت« اگر از نژاد هم بپرسی کسی چنین چیزی ندیده که کودکی به این خوبی از پهلو بیرون آورده شود ، به
#سیمرغ هزار آفرین باد که خدا او را فرستاد »
شراب خوردند و مست شدند و
#مهراب انقدر خورده بود که غرور بر او غلبه کرد و گفت « نه زال و نه سام نه حتی شاه و تاج و گاه اش هم حریف من نخواهند بود ، من و رستم و اسب مان دوباره آیین
#ضحاک را زنده خواهیم کرد ...»
زال و سام از شنیدن سخنان مهراب شروع به خنده کردند...
@shah_nameh1