💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_سوم
#قسمت_شصت_و_دوم
سرم از
#حقایق وحشتناکی که غافل از حضور من به
#زبان می آوردند، منگ شده و دلم از
#بلایی که به سر ِخانواده ام آورده بودند، به درد آمده بود که تازه می فهمیدم نوریه
#جاسوس این خانه شده و هنوز نمیدانستم به جز اموال
#پدرم برای چه چیز دیگری در این خانه نقشه میکشند که یکی میان خنده گفت:
"ولی
#حیف شد! نوریه میگه این دختر عبدالرحمن یه ساله با این پسره
#عروسی کرده! زودتر اومده بودیم، من خودم
#عقدش میکردم!"
و دیگری با
#ناسزایی پاسخش را داد و باز نعره خنده هایشان
#گوشم را کر
کرد و دیگر نمیفهمیدم چه میگویند که نگاه
#بیحیا و کثیف برادر جوان نوریه پیش چشمانم زنده شده و تمام وجودم را آتش میزد. تازه میفهمیدم مجید آن
#شب در انتهای چاه
#چشمان آلوده او چه نجاستی دیده بود که از داغ غیرت آتش گرفته و به هیچ آبی آرام
#نمیشد و چقدر دلم هوای حضورش را کرده بود که در این
#لحظه کنارم باشد و بین این همه حرامی، محرم دل تنهایم شود.
#آیت_الکرسی میخواندم تا هم دل خودم، هم قلب
#کوچک کودکم به نام و یاد خدا
#آرام بگیرد که همه جای خانه از حضور شیطانی برادران
#نوریه بوی تعفن گرفته و حتی توان نفس کشیدن را هم از سینه تنگم میگرفت.
حالا تمام خاطرات ماه های
#گذشته مقابل
#چشمانم رژه میرفتند؛ از روزی که پدر معاملاتش را با همه
#شرکای #خوش نام و قدیمی اش به هم زد و به طمع سودی کلان با تاجری
#غریبه وارد تجارت شد و به سرمایه گذاری در دوحه دل بست و هنوز
#سه ماه از مرگ مادر نگذشته، با دختر جوانی از همان طایفه
#ازدواج کرد و حالا هنوز سه ماه از این
#ازدواج نگذشته، این جماعت خود را مالک جان و مال و حتی
#ناموس پدرم میدانستند و هنوز نمیدانستم باز چه خواب شومی برای پدرم دیده اند که بلاخره پس از ساعتی پدر و
#نوریه بازگشتند.
پدر نه تنها از حضور برادران نوریه در خانه
#تعجب نکرد، بلکه با روی باز خوش آمد گفت تا در اوج
#ناباوری، باور کنم که پدر خودش کلید
#خانه را آنها داده است و من دیگر در این خانه چه
#امنیتی داشتم که کلید
#خانه و تمام
زندگی ام به دست این
#اراذل افتاده بود!
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊