📖| قرار شبانہ
#ناے_سوختہ 📚
#قسمت_دوازدهم
#فصل_اول:شهادت🌹
از تیرماه سال ۹۰ قلب مادر بارها لرزید💔. چشمهایش رنگ خشکیندید.😭 پوست صورت و دستانش با هر نگاه
#علی چروک تازه برداشت. هر روز صبح🌤 تنها با صدای نفسهای پسر، جان دوباره می گرفت.
مادر دوست داشت یواشکی و به دور از چشم همه باز هم امیدوار باشد؛✨
ای کاش علی مثل همیشه چشمانش را بسته بود، مثل وقتی که برای نماز صبح📿 بیدارش می کرد، مثل...😞
آری! شاید مثل همیشه خوابیده بود و با صدای لرزان مادر لای چشمان خسته اش را باز میکرد، لبخند ملیح همیشگی اش را به قلب شکسته مادر تقدیم می کرد و...
اما نه!! ۹ صبح سومین روز از فروردین ۹۳ همه چیز برای همیشه تمام شده بود،😭
#علی چشمانش را بسته بود😌 و لباس سفید⚪️ تنش حکایت از رفتن داشت.💔
#شهید #علی خلیلی متولد ۱۳۷۱؛
مهر شهادت ۱۳۶۸؛
قطعه ۲۴!
اینها یعنی چه؟!!
مرد دستش را در کشوی میز برد و مُهری را بیرون آورد و با اطمینان و بی معطلی روی شناسنامه زد. چشمهای همه گرد شده بود.😳
۱۳۶۸!! سه سال پیش از تولد
#علی!!😲
سه بار به دنبال جای خالی، دستگاه بود و بی خبر از همه جا و هر سه بار قطعه ۲۴ را نشان داد.
و مزارش هم شد کنار شهیدان آن سالها، ۵۷ و ۵۸.
چه خبر بود!!؟ شاید به قول مادر اینها یعنی شهادت
#علی پیش از آمدن امضا شده بود.
اصلا او برای این دنیا نبود. میهمانی بود که مادر آرزو می کند ای کاش لایق میزبانی او بوده باشد و...
میهمانی که به وقت رفتنش شهیدان به استقبالش آمدند.
تلقین، سنگها، خاک و برای همیشه...
و طنین صدای🔉 دلنشین در میان آن همه هیاهو و همهمه؛ 😍
«وَلا تَحسَبِّنَ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّه
اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ.»
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚*
@shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯