❮شـھیـد علـے خلیلی❯
✨| هر شب یک فنجان رمان📖🤤 #ناے_سوختہ📚 #قسمت_هشتم #فصل_اول:شهادت🌹 در بیمارستان🏨 هم چند تا از بچه ها
☕️| بہ صرفِ یڪ فنجان رمان📖
#ناے_سوختہ 📚
#قسمت_نهم
#فصل_اول:شهادت🌹
🔸«یه کفنی بود ۹ سال پیش من از کربلا آورده بودم. با تربت، توی کاظمین و اون سال ما رو سامرا هم بردن، خلاصه همه جوره متبرک شده بود. یادمه اون روز #علی کفن نداشت، من هم اونو گم کرده بودم. جالبه که تو عید مادرم بعد این همه سال اونو پیدا کرده بود.
زنگ زدم به یکی از بچه ها پرسیدم: #علی کفن داره؟ گفت:«نه حاجی!»
صبح که داشتم میرفتم کفن را با خودم بردم.»🔸
به هر حال با این اوصاف این یکی کار #علی آقا هم انجام شد!☺️
کم کم همه چیز آماده بود و قلب مادر در حال کنده شدن💔، باورش نمیشد که دیگر واقعاً دارد تمام می شود.
بچه ها هم دلشان می آمد می خواستند هرطور می شود آن لابهلاها مادر و پسر را کنار هم بنشانند.
قرار شد خانه خادم مسجد فاطمه الزهرا(س) آخرین مکان دیدار آن دو باشد.
–بیا مادر، بیا اینجا پیش #علی.
برادرا! اون در🚪 رو ببندید کسی تو نیاید.
جوان بیچاره خیلی اذیت شد،😩 باید نمیگذاشت کسی داخل بیاید،
کار سختی بود و شروع آخرین دقایق لحظات دیدار ۱۲،۱۳،۱۴،۱۵... تنها ۵ دقیقه.😣 ۲،۳،۴...و آخرین دقیقه شاید دیگر تنها چشم های👁👁 مادر بودند که حرف میزدند.
–حاجی، باز کردن در🚪 با شما.
–تق تق تق!!✊🏻✊🏻✊🏻
قلب مادر لرزید💓
در باز شد و #علی را به دستان مهربان🌸 ما مردم سپردند و پیش چشم های خیس😭 مادر پسرک مثل پرنده🕊 بر روی دست ها پرواز می کرد.
تشییع باشکوهی بود روز سوم3⃣ فروردین!! ایام عید! تعطیلی! مسافرت! و...
هیچ کس فکرش را هم نمیکرد اما انگار از دست همه خارج بود، همه آمده بودند با هر شکل و مذهب و عقیده ای.
برگه های زیارت عاشورایی که دوستان #علی پخش کرده بودند در دست اکثر آدم ها دیده می شد،
چشم ها می بارید💦 و همه مشغول خواندن.
–چقدر خوشگله!!😍 جانباز بوده!؟
–نه پدر جان! شهید امر به معروف بود، با قمه زدن🗡 –سال ۹۲— بعد دو سال و نیم هم #شهید🌹 شد.
از چهارراه تلفنخانه به سمت هفت حوض جای سوزن انداختن نبود،
۱۴ هزار نفر برای یک #شهید🌹 آن هم در عید سال ۹۳!😳
باورکردنی نبود و عجیب تر آنکه با آن همه شلوغی حتی یک ماشین🚗 هم بوق نمی زد،❌ انگار همه به احترام #علی سکوت کرده بودند.🤫
«پدر و مادر #شهید 🌹:
ده پانزده روز بعد شهادت #علی مادر شهیدی به منزل ما آمدند،
گفتند: خواب پسرم را دیدم تا به خوابم اومد گفت باید برم. گفتم کجا!؟ گفت #شهید داره برامون میاد. سرم خیلی شلوغه. گفتم: کیه؟ گفت: #علی خلیلی!! ایشان اصلاً #علی را نمی شناختند و فرزندش آن هم در زمان جنگ تحمیلی #شهید شده بودند وقتی تصاویر مربوط به شهادت #علی را در تلویزیون🖥 دیده بودند با کلی زحمت منزل🏡 ما را پیدا کردند.»
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat*📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
☕️| هرشب یڪ فنجان ࢪمان #ناے_سوختہ📚 #قسمت_یازدهم #فصل_اول:شهادت🌹 مادر تمام طول مسیر را در کنار #علی
📖| قرار شبانہ
#ناے_سوختہ 📚
#قسمت_دوازدهم
#فصل_اول:شهادت🌹
از تیرماه سال ۹۰ قلب مادر بارها لرزید💔. چشمهایش رنگ خشکیندید.😭 پوست صورت و دستانش با هر نگاه #علی چروک تازه برداشت. هر روز صبح🌤 تنها با صدای نفسهای پسر، جان دوباره می گرفت.
مادر دوست داشت یواشکی و به دور از چشم همه باز هم امیدوار باشد؛✨
ای کاش علی مثل همیشه چشمانش را بسته بود، مثل وقتی که برای نماز صبح📿 بیدارش می کرد، مثل...😞
آری! شاید مثل همیشه خوابیده بود و با صدای لرزان مادر لای چشمان خسته اش را باز میکرد، لبخند ملیح همیشگی اش را به قلب شکسته مادر تقدیم می کرد و...
اما نه!! ۹ صبح سومین روز از فروردین ۹۳ همه چیز برای همیشه تمام شده بود،😭 #علی چشمانش را بسته بود😌 و لباس سفید⚪️ تنش حکایت از رفتن داشت.💔
#شهید #علی خلیلی متولد ۱۳۷۱؛
مهر شهادت ۱۳۶۸؛
قطعه ۲۴!
اینها یعنی چه؟!!
مرد دستش را در کشوی میز برد و مُهری را بیرون آورد و با اطمینان و بی معطلی روی شناسنامه زد. چشمهای همه گرد شده بود.😳
۱۳۶۸!! سه سال پیش از تولد #علی!!😲
سه بار به دنبال جای خالی، دستگاه بود و بی خبر از همه جا و هر سه بار قطعه ۲۴ را نشان داد.
و مزارش هم شد کنار شهیدان آن سالها، ۵۷ و ۵۸.
چه خبر بود!!؟ شاید به قول مادر اینها یعنی شهادت #علی پیش از آمدن امضا شده بود.
اصلا او برای این دنیا نبود. میهمانی بود که مادر آرزو می کند ای کاش لایق میزبانی او بوده باشد و...
میهمانی که به وقت رفتنش شهیدان به استقبالش آمدند.
تلقین، سنگها، خاک و برای همیشه...
و طنین صدای🔉 دلنشین در میان آن همه هیاهو و همهمه؛ 😍
«وَلا تَحسَبِّنَ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّه
اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ.»
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚*@shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 #ناے_سوختہ📕 #قسمت_شانزدهم #فصل_دوم : نقاهت دوم🌱 «ما میرفتیم خونه #علی آق
قࢪاࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ📕
#قسمت_هفدهم
#فصل_دوم : نقاهت دوم🌱
«بزرگواری داشت میرفت کربلا😍، زنگ زد به #علی حلالیت بطلبه، شاید دو روز قبل از شهادتش🌹 #علی گفت: دعا کن #شهید بشم سه بار تاکید کرد:
دیگه خسته شدم، دیگه نمیکشم.»
انگار تصمیم خودش را گرفته بود.🥀
* * *
کم کم چای☕️ دم کشیده بود، #علی برای آوردن چای به آشپزخانه رفت صدای نعلبکی ها و استکان های کمر باریک معروف به #علی آقا که هنوز برق نو بودن✨ تو قوس کمرشان چشمک😉 میزد نمیتوانست به سر و صدای بچهها غالب شود؛ خانه را روی سرشان گذاشته بودند،😁صاحبخانه وارد اتاق🚪 شد در حالی که با هر قدمی که برمی داشت چای خوش رنگ و خوش عطر😌 و دمکشیده در دهانه استکان چنان موج🌊 می زد که نزدیک بود از جزر و مدش سینی بدجوری طوفان زده شود!💨
سر و صدای تلق و تولوق استکان و نعلبکی به داد و هوار جوانک های دهه هفتادی👱♂ توی اتاق اضافه شده بود. عادت نداشت مهمان هایش بدون شام برود.😊
«بعد از زیارت عاشورا یکی از بچهها میرفتند غذا😋 می گرفت که مثلاً غذا بخوریم، پولش هم #علی آقا و خانواده می دادن. ما رومون نمیشد جلوی #علی آقا غذا بخوریم، دیگه یک ماه و نیم بودش که غذا نمی تونست بخوره،😔 غذا اگر میخورد کارش تموم بود حتی یه دونه برنج،🍚 آب هم خیلی کم می خورد با سرنگ می ریخت تو دهنش یا لبش رو خیس می کرد؛💦 #علی آقا نمیذاشت ما اون طرف سفره پهن کنیم و بشینیم غذا بخوریم، بالاخره اذیت میشد دیگه قصه تهذیب نفسشون بود... #علی آقا قبل از اینکه روده شان را عمل کنند و این قضیه پیش بیاد،
تو خورد و خوراک رو دست نداشت و هرجا بحث بخور بخور بود #علی آقا یه پا داستان بود؛ ما رو مینشوند جلوی خودش و میگفت: اینجا باید بخورید؛ مینشستیم و می خوریم #علی آقا نگاه میکرد👁👁 و کلی عشق❤️ می کرد، تهذیب نفس بود دیگه....»
–شما بخورید منم تماشا می کنم و لذت میبرم😍، وصف العیش نصف العیش؛ مگه نه برادرا !!؟🙃
و لبخند همیشگی🙂 با صدای گرفته، اما انگار صورتش کمتر برای لبخند شکفته میشد؛ این مدت طولانی درد و گرسنگی را از وجود #علی گرفته بود.😔
–آخه #علی جون! لقمه تو گلومون گیر میکنه. این چه طرز پذیراییه!؟😕 حالا هم وقت تهذیب نفسه!؟🤔
اما لبخند ملیح و همیشگی☺️ او پاسخی به همه سوالات و شوخی و جدی از دوستانش بود.🌼
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
☕️| هرشب یڪ فنجاݩ ࢪمان #ناے_سوختہ📚 #قسمت_سیودوم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 مادر معنایش را نمیدانس
🌙| قࢪاࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ 📚
#قسمت_سیوسوم
#فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀
شاید از بین همینهایی که هر روز با آنها زندگی میکنیم یک روزی صدها و هزاران #شهید انتخاب شود؛ ای کاش عادت کنیم تا کسی زنده است کارهای خوبش را ببینیم👁👁 و روی خوب بودنش حساب باز کنیم؛ قدرش را بدانیم☘، از او یاد بگیریم🤓 و پای درس اخلاقش بنشینیم.☺️
#علی همیشه می خندید🙂، حتی موقعی که از درد به خودش میپیچید😓، آن موقع که غذا خوردن🥪 آن قدر برایش سخت شده بود که از جویدن چند تا لقمه کوچک خیس عرق میشد!!😔
–چی شده #علی جون!😟 خوبی!؟ این غذا را دوست نداری؟😕
–دستتون درد نکنه😊 خیلی هم خوشمزه اس،😋 شرمنده کردین.
–ولی انگار خوب نیستی!؟ چقدر عرق کردی!😓 جون من تا نگی چی شده لب به غذا نمیزنم.
–هیچی بابا!! دیگه اوراقی شدیم رفته پی کارش،😅 فکمون که دیگه فک نیست، یه لقمه میخوریم انگار کوه میکَنیم.😄
رنجها، دردها، ناراحتیها، سختیها و تمام ناملایمات💥 در پشت چهره شاد و متبسم😊 او پنهان شده بود.
سهم دیگران از همنشینی با او همان چهره شاد و لبخند زیبایش بود و همه آنچه در زیر آن پنهان بود سهم خلوت شبانهاش، خلوتی که شاید مادر هم در آن راهی نداشت،💫 #علی عاشق مادر بود💕 و میدانست دل نازک او چگونه با نالههایش خراشیده خواهد شد؛💔
برای مبینا برادری دلسوز بود😍 و نگران دوره سنی حساس خواهر و نگران آینده او که پی آن از همین دوره حساس ریخته میشد؛ برای خواهر احساس تکلیف میکرد.💜
در فرزندی نمونه بود👌🏻
و برادری کمنظیر🌼
و در رفاقت عجیب سنگ تمام میگذاشت...🌺
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 #ناے_سوختہ #قسمت_سیوچہارم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 «خرج کردنش خیلی جالب
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱
#ناے_سوختہ
#قسمت_سیوپنجم
#فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀
–بابا دمش گرم.👌🏻
+کی رو میگی!؟🧐
–خلیلی دیگه! هفته پیش دیدم دو سه دست لباس داد اون خیاطِ که تو محلمونه، می شناسیش!؟🤔
+آره! میشناسم، حرف نداره، عَموم کت و شلوارشو داد اونجا دوختن.
–فکر کردم لباس ها مال خودشه.🙂 گفتم:« #علی جون چه خبره!؟ ما رو هم دریاب.😉» اما دیروز فهمیدم مال خودش نبوده!😳😕
+لب و لوچه آویزونتو جمع کن!!😒 چیه اینجوریشو ندیده بودی!؟😏 خودم دیروز با ۱۰ تا سطل آب🚰 یخم❄️ هوش نمیاومدم!😬
–خداوکیلی خیلی اِیوَل داره! ما لباس کهنههامونو🧥 میخوایم رد کنیم، کلی دست دست میکنیم.😊
#علی مصداق بارز «حَتّی تَنفِقوا مِمّا تُحِبّون» بود
و بنده های شایسته خدا😇 که گلچین میشوند🌹 و لایق عنوان #شهید، اینگونه به دستورات پروردگارشان جامهی عمل میپوشانند.🌿
* * *
–#علی جون! حالا چرا رفتی تو لَک!؟😕 چرا کشتی هات⛴ غرق شدن داداش!؟☹️ میدونستم این کارها رو میکنی برات تعریف نمیکردم.😞
صدای زنگ در هم نتونست #علی را از فکر بیرون بیاورد🌀؛ سر و صدای بچه ها سرسام آور بود🤦🏻♂، حرف زدن و شوخیهای لا به لای حرفهایشان داشت در و دیوار اتاق را منفجر میکرد،💥 اما #علی همچنان در فکر فرو رفته بود.🤔 –گفتی باباش!؟ هیچکس رو ندارن!؟
–اَه! یه چیزی گفتیم دیگه! ما رو توبه کار میکنیا، اصلا اشتباه کردم، همشون خوبِ خوبن! وضعشون عالیه! هیچکدوم مشکلی ندارن، خوبه!؟🤨
–آدرسشو بده! خودم فردا میرم سراغش دو سه نفر میشناسم میتونن کارشو راه بندازن.😊
–به روی چشم؛ بچه ها خودکار🖌 دارین!؟ الان #علی آقا مارو کچل میکنه!💇🏻♂🤦🏻♂
–آهان. بیا! اینم آدرس🗺، خیالت راحت شد!؟🙃
با نگاه به آدرس چشمان #علی برق زد✨ و لبانش دوباره به خنده باز شده☺️ –تو واقعا نوبری والا!! پدر و مادر خود آدم باشن یه چیزی، برای کسی که نمیشناسی انقدر حرص میخوری!!
و نگاه #علی همچنان به نوشته روی کاغذ📝 دوخته شده بود.😍
«اخلاق قشنگی داشت،♥️ اگر متوجه می شد غریبهای هم مشکل داشت قلباً افسوس می خورد،😔 انگار که رفیق خود #علیه. واقعاً دلش میسوخت، میگفت:«ای خدا! ای کاش میشد یه کاری کنیم واسش.»😞 اگر امکانش نبود که کمکش کن از ته قلب خیلی ناراحت میشد.💔 فردا میرفت با اطرافیانش صحبت میکرد، میگفت فلانی این مشکل رو داره، اگر میتونست کمک میگرفت، بعضاً میشد برای کسانی که اصلا بهش نزدیک هم بودن کاری انجام میداد، چه میدونم بچههای حوزه، فک و فامیل و دانش آموزان هیئت و....»
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚*@shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قࢪاࢪِ شبانگاھ #ناے_سوختہ 📚 #قسمت_سیوششم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 –میبینی!! سرش درد میکنه🤕
☕️| هرشب یڪ فنجان رمان📖🤤
#ناے_سوختہ
#قسمت_سیوهفتم
#فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀
«من کمر دردی داشتم که هنوز هم دارم،😕 یه ذره توی فعالیتها خلل ایجاد میشد، ولی به هر حال زندگیمونو میکردیم🙂، اون موقع دورانی بود که #علی خودش هم باید واسه فکّش میرفت فیزیوتراپی،⚡️ من خودم زیاد توان نداشتم،😕 خرج دکتر کمرم رو میگم که خیلی زیاد بود،💶 هر موقع که میرفتم ۱۰۰ تومن، ۲۰۰ تومن، کمِ کم باید خرج میکردم، #علی با هر زوری بود منو برمیداشت و میبرد، دور و ورای ونک دکتر👨🏻⚕، قرض کرد و بعدش پس داد، بعدها هم اصلا انگار نه انگار که یه همچین اتفاقی افتاده.🙄
من اخیراً رفتم دکتر👨🏻⚕ آقای دکتر فهمید که #علی #شهید شده داغون شد؛😭 اینقدر با من اومده بود که میشناختش.☺️
ماه رمضان🌙 مطب دکتر یهسری محدودیتها♨️ به #علی داده بود که خونه🏠 استراحت کن و توی هوای خنک باشد و این جور حرفا؛
من پام شکسته بود😕، ماه رمضان🌛 دو سال پیش و از طرفی باید کار فرهنگی میکردیم🌼 بالاخره هر کی پاش بشکنه یه سری مراقبت داره🍃، #علی هم خودش اون موقع تازه چند ماه بود از بستر بیماری🛏 دراومده بود، با توجه به تمام مشکلات جسمی🍂 خودش روز☀️ و شب🌚 با من بود. خونشون رو هماهنگ میکرد و از نظر رسیدگی سعی میکرد کمک کنه که من پام خوب بشه💛، در صورتی که خودش احتیاج به کمک داشت، ولی توقع نداشت؛🙃 نمیگفت آقا من این همه دارم کمک میکنم یکی بیاد هوای مارو داشته باشه...☘»
در مرام #علی توقع راه نداشت؛ توقع که هیچ، میگفت من از همه تشکر هم میکنم!! 🌕🌈
یک روز علی با حاجی راهی مراسمی شد که اگر به خودش بود اهل رفتنش نبود😞، اما به توصیه حاج آقا فکر کرد🤔 اگر آن تقدیری که گفتند بتواند راه گشایی🌅 برای امور مالی هیئت باشد چرا که نه؛ #علی آقا هم پیش قدم در امور خیر.
–آقای خلیلی!!
صدای مجری🎤 برنامه لحظهای در تمام سالن کنفرانس پیچید🌀 و تکرار چندبارهی آن؛ #علی آقا را تا کنار او همراهی کرد؛🔗
به سختی راه میرفت،👞 هنوز نیمی از بدنش درست و حسابی حس نداشت.😔 تقدیر از #علی آقا شد:
صلوات📿، یک شاخه گل🌷 و یک پاکت نقلی.✉️
ضرب کف زدن های👏🏻 تماشاچیان👀 با طنین گامهای #علی👞که با آن بدن نیمه لمس حرکت میکرد در گوش حاجی پیچیده بود.👂🏻💢
میخواست دست✋🏻 #علی را بگیرد و برگرداند، به خصوص وقتی سرش را رو به صندلی،ها میکرد و با چهره هایی مواجه می شد که نتیجه بحث شان برای رواج امربہمعروف و نہیازمنکر شد،🗣🌱
طراحی🖌 و نصب عکس🖼 و پوستر #علی آقا روی دیوار.🌈☔️
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
#استاد_پناهیان🌱
هرکی آرزو داشته باشه
خیلے خدمت کنه
#شهـــید میشه...!
یه گوشه دلت پا بده،
شهدا بغلت میکنن...
ـ مابه چشم دیدیم اینارو
ـ ازاین شہــدا مدد بگیرید،
ـ مدد گرفتن از #شهدا رسمہ...
دست بذار رو خاڪ قبر شهید بگو
حُسین به حق این شہید،
یه نگاه به ما بکن...🌱
#پیام_معنوی ✨
-پنجشنبہهایشہدایی
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قـرار شبانگاھ #ناے_سوختہ #قسمت_هفتادودوم #فصل_هفتم :کودکی👦🏻 دنیایی از یادگاریهای #علی در صندو
🌙| قـرار شبانگاھ
#ناے_سوختہ
#قسمت_هفتادوسوم
#فصل_هفتم :کودکی👦🏻
مـادرانــه...
پسرم!💕
هر روز نبودنت را بارها و بارها با دستهای خستهام لمس میکنم
و سرم را در گودی بالش تو جای میدهم.🍃
لبخند صبحگاه تا شامگاه مرا از تبسم زیبای تو در عکسهایت وام میگیرم
- همان عکسهایی که دیوارهای خانه را با آنها آذین کردهام-
و قامتم را با تماشای شکوه ایستادن تو راست نگه داشتهاند.☘
و ایکاش تو میدانستی که میدانم، میدانی که نبودنت را هیچگاه باور نکردهام و ایمان دارم که گرمای شانههایم از گرمای دستان مهربان توست.🌙
در روضهها صدای گریههایت را میشنوم و گاه گاه طنین خندههایت گوشهایم را مینوازد.🌾✨
فرقی نمیکند کجای این زمین باشم،🌎
هر کجا که میروم تمام دنیای من در قاب تخت تو جای میگیرد 🛏💫
و خانه امیدم چهارگوش سنگ مرمریست که نام تو بر آن حک شده است،🌸
و تو اینگونه دنیای منی.🌿💚
نگران نباش!
من عاشقانه بندگی میکنم.
زیارتگاهم، مسجدم، سجادهام و ...
و مفتخرم که اینهمه مادرانه را از اینهمه عاشقانه هدیه دارم. 💗
خواهرت مونس من است، همانطور که تو میخواستی؛🎈
باهم میخندیم، با هم اشک میریزیم ...
و با هم زندگی میکنیم.
#علی جان!
ببین ایستادهام. قلبم را به زینب کبریۜ سپردهام.
گوش کن! به حرمت استواری قدمهایت چه با صلابت گام برمیدارم.👣🌴
پارهتنم!
یادت میآید روز مادر چگونه مادر بودنم را میستودی؟ از قدرشناسیات قند تو دلم آب میشد.😍❣
و حالا که از آن آخرین نگاهت مرا مادر #شهید میخوانند، قول بده هدیه هر ساله من، دعای تو باشد و سفارشم به آنهایی که بودنم در گرو نگاه آنهاست.
میدانم در کنار بهترینهایی،
پس جای مرا کنارت خالی کن.🍃🌼
اللهم تقبل منا
-پـایـانِرمـان'
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
🌿⃢⃟🌸
از خــواب خـرگـوشـے برخیزید و
بپرهیزید از اینکہ بہ بـازۍ آزمایـشـۍ دنـیـا فریب خورده و آلودھ شوید🌱'!
- #شهید | #نواب_صفوی
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
📸| #پروفایل_دلبرانہ • خامنہای عـزیز را عـزیـزِ جـــان خود بدانید✨♥️'! - اگر میخواهیم عــشـق ب
|-جوری زندگی ڪن
|-کہ وقتۍ #شهید شدی
|-بگـن: شاگردِ مڪتب حاج قـاسـم بود:)
『@shahidegheirat』
چند وقت پیش خبر محروحیتتان را شنیدم و دیروز خبر شھادتتان را💔. .
انگار کہ اصلا آنلاین نیستم و در خواب غفلت زمستانی فرو رفتہام کہ هرنوبت شھادت یکی از قھرمانان میھنم میشود تلنگر و بیدارباشی براۍ روزمرگیهایم..
نمیدانم #فاطمیه سال قبل و محرم چگونہ نوڪری کردید کہ بہ رنگ سرخ شھادت گلچین شدید اما واقعا خوشا بہ سعادتتان🥀♥️"
برایمان دعا کنید کہ جانمانیم .. !
- طـلـبـھبسـیـجـےمـدافـعامـنـیت
#شهید حـسـن مختارزادھ🌷'
【 @shahidalikhalili1371 】
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
••| چه #فاطمیه ایی شد امسال ...💔|••
🎥¦ اسامي و تصاوير ٨ شهيد عزيز مدافع حرم كه به تازگی پیکر آنان شناسایی شد.✨
#مدافعان_حرم | #شهید
⸤ @shahidalikhalili1371⸣