مؤسسه شهید عباس دانشگر
۱۹۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 3⃣بخش سوم 🔸️محبت شهید به خواهران 💠 خانم سلیم
۱۹۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 3⃣بخش سوم 🔸️محبت شهید به خواهران 💠 خانم مقصودی، آذربایجان شرقی نماز نخواندنم را بهانۀ بی‌حوصلگی‌ام می‌کردم. «کی حوصله داره برای نماز صبح بلند شه؟!» روزه‌هایم را بهانۀ کم‌طاقتی‌هایم می‌کردم. دست ندادن به نامحرم‌های فامیل به‌نظرم مسخره‌ترین چیز بود. چه فرقی می‌کرد؟ آن‌ها هم مثل برادرهایم هستند. چادر را دوست داشتم برای تنوع بپوشم؛ ولی اصلاً از چادری‌ها خوشم نمی‌آمد. به‌نظرم چادری‌ها خیلی سرد برخورد می‌کردند و خودشان را می‌گرفتند. این روش زندگی من بود. در اوایل سال ۱۳۹۸ بود که توی شهر ما در استادیوم یک بازی بین تیم شهر ما و یک تیم معروف برگزار می‌شد. برادرم برای تماشای بازی به استادیوم رفت. بازی تمام شد و برادرم به خانه آمد و همراه خودش یک سنجاق‌سینه از عکس پسر جوانی با لبخندی زیبا به خانه آورد. وقتی ازش دربارۀ این عکس سؤال کردم، گفت: «یه آقایی بهم داد.» خیلی برایم جالب بود. سنجاق‌سینه را ازش گرفتم و محو تماشای عکس پسر جوانی شدم که پس‌زمینه‌اش عکس حرم حضرت زینب(سلام‌الله علیها) بود... 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯