#انتخاب_دوست
مادر و پدرم به خیال اینکه من و دوستم مشعول درس خوندن هستیم تا دیر وقت به شب نشینیهای خودشون ادامه میدادند و دیر به خونه بر میگشتند،در این فاصله ما دو نفر هم با دوست پسرهامون مشغول صحبت و گفتگوی تلفنی میشدیم،اوایل پویا و جمال به شوخی میگفتند میخوان بیان خونه مون تا حضوری حرف بزنیم و من از ترس ابروریزی خیلی جدی بهشون میگفتم حق ندارن بیان و اون دوتا با خنده میگفتند شوخی میکنند ،یه روز مامان گفت دوست بابا مریض شده و قراره شب برن عیادتش،گفت چون دختر هم سن من دارند من هم باید باهاشون برم،اما منکه دلم میخواست از فرصت پیش اومده استفاده کنم درس رو بهونه کردم و با فریبا هماهنگ کردم که شب بیاد خونمون.
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️