#انتخاب_دوست
بخاطر شرایط شغلی پدرم مجبور شدیم به شهر دیگه ای نقل مکان کنیم،در شهر جدید پدرو مادرم خیلی سریع با شرایط جدید انس گرفتند اما من بسختی خودم رو وفق میدادم،مدرسه ی جدید و همکلاسیهای جدید اصلا برام خوشایند نبودند،چندماه گذشته بود و من هنوز با هیچ کس خیلی دوست نشده بودم و تنها بودم،هرروز به پدرومادرم غر میزدم و از اینکه از شهر خودمون و دوستهای قبلیم دور شدم ابراز نارضایتی میکردم،تا اینکه بعد از امتحانات ترم اول شاگرد جدیدی به مدرسه مون اومد،برعکس من اون دختر پرنشاط و پرحرفی بود چون کنار من مینشست خیلی زود باهم دوست شدیم ،
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#انتخاب_دوست
صاحبخونه ی ما دقیقا حیاط بغلی بود،بعدا فهمیدم فریبا خواهرزاده ی صاحبخونه مونه و همین موضوع باعث صمیمیت بیشتری بین ما شد،چون فریبا زود به زود به خونه ی خاله ش و در واقع به دیدن من میومد و گاهی باهم درس میخوندیم.ما سال نهم بودیم و باید برای سال دهم انتخاب رشته میگردیم،هردوی ما باهم یک رشته انتخاب کردیم و دبیرستان رو هم باهم در یک مدرسه گذروندیم.شبهایی که پدرو مادرم برای شب نشینی منزل دوستانشون میرفتند با فریبا هماهنگ میکردم تا به خونمون بیان،و این دیدارهای شبانه موجب میشد بیشتر باهم وقت بگذرونیم ک از هم تاثیر بگیریم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#انتخاب_دوست
و این تاثیر پذیری بیشتر از جانب من بود،پدرومادرم همینکه متوجه میشدند من کنار فریبا خوشحالم براشون کافی بود و به مسایل دیگه توجهی نداشتند،یک شب که فریبا خونمون بود بهم گفت با پسری به اسم جمال دوست شده که یکی از دوستهای جمال دلش میخواد بامن ارتباط بگیره،اولش بهم برخورد و با فریبا دعوا کردم اما هربار تو راه مدرسه وقتی همون چند جمله ی ارتباطی فریبا و جمال رو که میشنیدم کم کم وسوسه شدم،هرروز پویا دوست جمال رو میدیدم پسری خوش تیپ و سبزه رو که دوسال از من بزرگتر بود کم کم بین ما دوتا هم دوستی برقرار شد.
شبهایی که فریبا پیش من بود تلفنی با جمال و پویا صحبت میکردیم ،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#انتخاب_دوست
مادر و پدرم به خیال اینکه من و دوستم مشعول درس خوندن هستیم تا دیر وقت به شب نشینیهای خودشون ادامه میدادند و دیر به خونه بر میگشتند،در این فاصله ما دو نفر هم با دوست پسرهامون مشغول صحبت و گفتگوی تلفنی میشدیم،اوایل پویا و جمال به شوخی میگفتند میخوان بیان خونه مون تا حضوری حرف بزنیم و من از ترس ابروریزی خیلی جدی بهشون میگفتم حق ندارن بیان و اون دوتا با خنده میگفتند شوخی میکنند ،یه روز مامان گفت دوست بابا مریض شده و قراره شب برن عیادتش،گفت چون دختر هم سن من دارند من هم باید باهاشون برم،اما منکه دلم میخواست از فرصت پیش اومده استفاده کنم درس رو بهونه کردم و با فریبا هماهنگ کردم که شب بیاد خونمون.
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#انتخاب_دوست
من خبر نداشتم که صاحبخونه مون یعنی خاله ی فریبا اون شب جایی دعوت هستند وقتی فریبا به خونمون اومد این رو گفت،هنوز یک ربع از رفتن مامان و بابا نگذشته بود که زنگ خونمون رو زدند،فریبا باخوشحالی سمت در رفت و گفت مهمون داریم تا خواستم جلوش رو بگیرم در رو باز کرد از هیجان و ترس نفسم بند اومده بود باورم نمیشد جمال و پویا بودند،وارد خونه شدند و کمی باهامون خوش و بش کردند،مدام چشمم به ساعت بود و ازشون میخواستم برن که یکیشون گفت سی دی اورده فیلم ببینیم،فیلم بدی نبود مشغول دیدن فیلم بودیم که از گذر زمان غافل شدم،که ناگهان صدای در حیاط خبر از برگشتند مامان و بابا رو میداد،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#انتخاب_دوست
سریع هردورو فراری دادیم ولی از شانس بدمون دوسه تا از همسایه ها متوجه ورود و خروج اون دوتا شده بودند و در عرض نصف روز کل محله از جریان مطلع شدند،ابروی پدرومادرم رفت اعتبار و ابروی خودم که جای خود داره،وقتی زیر کتکهای پدرم زبون باز کردم و همه چی رو تعریف کردم دیگه حق مدرسه رفتن ازم گرفته شد.،،،پدرم بخاطر ابروریزی و افتضاحی که من به بار اورده بودم مجبور شد به شهرمون برگردیم و شغل خوبی که به زحمت فراوان بدست اورده بود رو از دست بده ،،
تا مدتها اجازه ی هیچ کاری بهم نمیدادند و اشتباهات اون سال رو بهم سرکوفت میزدند،،،،هروقت خاطرات اون شب به یادم میومد چهار ستون بدنم میلرزید،
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#انتخاب_دوست
اگه خدای نکرده اون شب اتفاق بدی بینمون رخ میداد چه خاکی باید به سرم میریختم؟
من مستحق همه ی سرکوفتها و سرزنش های پدرومادرم بودم...تا اینکه برای خلاصی از سرکوفتهاشون ازدواج کردم.دوسال از ازدواجمون نگذشته بود که برای برادرشوهرم رفتیم خاستگاری وقتی خانواده ی عروس رو دیدم نزدیک بود قلبم از تپش بایسته،عروس ساکن شهر قبلیمون بود تمام مدت مراسم خاستگاری و عقد و عروسی سعی میکردم خیلی خودم رو نشون ندم که نکنه کسی من رو بشناسه، حتی الان که سالها از اون زمان میگذره هر شب خواب رسوایی خودم رو توسط جاریم یا یکی از اعضای خونواده ش میبینم،،،خوشبحال دخترهایی که گذشته ی تاریک و سیاه ندارند و خیالشون بابت اینده راحته.
#پایان
❌کپی حرام ⛔️