#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_نود_هفت
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
روز دهم بعد از زایمانم بود که مامانم من و گیسو رو برد حموم و بعدشم خودش رفت خونه...... اون روز حامد از صبح خونه بود و جایی نرفته بود....عصر که مامانم داشت میرفت خونه منو حامد تا دم در بدرقه ش کردیم بعدش حامد رفت دستشویی... منم برگشتم تو خونه.... با گیسو مشغول بودم... تقریبا یک ربع بیست دقیقه ای گذشت... دیدم حامد نمیاد بالا... فکرم مشغول شد... چرا اینقدر دستشویی ش طول کشیده بود.... از پنجره نگاه کردم. هنوز در دستشویی بسته بود و حامد اون تو بود..... تصمیم گرفتم همونجا وایستم ببینم چرا اینقدر دستشوییش طولانی شده.... تقریبا ده دقیقه سرپا موندم بعدش دیدم حامد با یه حال پریشونی از دستشویی اومد بیرون و رفت تو کوچه... در حیاطم پشت سرش بست... ذهنم خیلی درگیر شد... یعنی اینهمه وقت داشت اون تو چکار میکرد؟ حامد که رفت من رفتم تو دستشویی.... یه بوی عجیبی تو دستشویی پیجیده بود... بویی که برام آشنا نبود..... شک کردم... خدای من این بوی چیه..؟ اینبار دیگه حامد داره زیر زیرکی چه دسته گلی به آب میده..... بغض گلومو گرفت... من فقط ده روز اززایمانم گذشته بود.... چرا حامد نمیذاشت من چند روز آرامش داشته باشم...... پاشدم رفتم بالا... گیسو رو بغل کردم و چسبوندم به خودم..... احساس کردم وجود گیسو یه کم آرومترم کرد....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد