صدای ناله می آید، چرا حیدر پریشان است؟ چرا این در شکسته فاطمه بی تاب و حیران است؟ صدا زد فضه را در بین دیوار و در خانه خُذینی فضه جان، محسن گشوده بال و بی جان است حسن با گریه در آغوش مادر روضه می خواند: بمیرم... جای سیلی زیر چشمانت نمایان است... به ضرب تازیانه می زدن اُمِّ اَبیها را صدای گریه ی حیدر چه بی اندازه سوزان است بدور از چشم حیدر می کشد دستی به پهلویش ندا آمد که پیغمبر میان عرش گریان است علی را با جسارت می برند و خوب می دانند اگر فرمان پیغمبر نبود او مرد میدان است به باغستان حیدر تک گل ریحانه پرپر شد از آن پس هرشب این باغبان شام غریبان است 👉 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7