جای دارد تو را که جامه درند کاروانی ز یوسف و ز پدر آن چه فرموده ای اراده , قضا و آنچه بنموده ای پیاده , قدر مادرت در عفاف , آمنه نام بانويی چون خدیجه ات همسر سنگ افتاده در رهت کعبه گرد خاکی به راه تو مشعر یکی از چاکران تو حمزه یکی از مخلصان تو جعفر همچو حیدر برای تو داماد همچو زهرا برای تو دختر نوه ات همچو زینب کبری هم نتیجه ات چنان علی اکبر . . . هر که گوید که نیستی تو خدای به همان رب نمی کنم باور ای که گفتی به اهل و امت خویش زیر این آسمان پهناور بعد من حرمتش نگه دارید مصطفی باشد و همین دختر آب غسلت هنوز جاری بود که به باب الله اوفتاد شرر همچو زمزم گریست بر حالش چشم در چشم , چشمه ی کوثر من چه گویم ز داغ این معنی غیر وا احمدا ز سوز جگر نعش پیغمبری به روی زمین بین دیوار و در گلی اطهر @shia_poem