.
کارم به جایی رسید که وقتی شبهای نکبت پترزبورگ به کنج خلوت خودم بر میگشتم نوعی لذت پنهان، پست و غیر طبیعی احساس میکردم، با آگاهی تمام از این که همان روز یک بار دیگر رذالتی از من سر زده است که به هیچ روی پس گرفتنی نیست. در خفا و از درون، دندانهایی را به جانم فرو میکردم و آنقدر فشار میدادم و فشار میدادم و شیرهاش را میمکیدم تا بالاخره تلخی آن تبدیل به شیرینی شرم آور و نفرین شدهای میشد و دست آخر لذتی قطعی و حقیقی. بله، لذت، لذت پای این حرفم میایستم.
دلیل به حرف آمدنم این است که مدام میخواستهام بفهمم و مطمئن شوم که آیا دیگران هم چنین لذتهایی را تجربه میکنند؟ برایتان توضیح خواهم داد: سرچشمهی این لذت وقوفی است بیش از حد آشکار به حقارت خویشتن، احساس آن که به ته خط رسیدهای و اوضاعت، هر چند بد، طور دیگری نمیتواند باشد، که هیچ مفری برایت مهیا نیست، که هرگز به انسانی دیگر تغییر نخواهی یافت، که حتی اگر وقت و ایمان کافی برایت باقی بود تا خودت را به چیز متفاوتی بدل کنی، باز هم به احتمالی میل به تغییر نمیداشتی، و حتی اگر چنین میلی میداشتی، باز هم کاری نمیکردی زیرا در واقع شاید چیزی وجود نداشته باشد که بخواهی به آن بدل شوی. بالاخره و مهمتر از همه، وقوع تمام اینها مطابق است با قوانین عادی و اساسی آگاهی حاد و لختیای که یک راست از این قوانین بر آمده است و به تبع آن نه تنها هیچ کاری نداری که برای تغییر خود بتوانی انجام دهی، بلکه اصلا هیچ کاری نداری که انجام دهی. پس در نتیجهی همین آگاهی حاد است که مثلا معلوم میشود: خیلی خوب، تو رذلی انگار شخص رذل را دلگرم میکنیم تا احساس کند به واقع رذل است. اما دیگر کافی است... آه، همه را گفتم، و چه چیز را توضیح دادم؟... چه طور می توان این لذت را توضیح داد؟ اما خودم توضیحش میدهم! تا آخرش خواهم رفت. برای همین قلم به دست گرفتم...
▪️بریده کتاب (۳)
📚 یادداشتهای زیر زمینی
#فئودور_داستایفسکی
ترجمه علی مصفا
#نشر_چشمه
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
@skybook