تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_بیست_و_پنجم من به #
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 _هوش و استعدادت ، همه ی توانمندی هات ، عمرت ، لحظه به لحظه زندگی که در پیش رو داری ، جوانیت ، رزق و روزی خوبت .. شیرین سرش رو تکان می داد و به نعمت هایی که برایش می شمردم گوش می کرد. ادامه دادم : _زندگی زناشویی فقط بخشی از زندگی هر انسانی هست،بخش دیگرش همه ی نعمت هایی که خداوند به عنوان سرمایه به آدم ها امانت دادند تا در این چند صباح عمر ازش استفاده کنن. می خوام بگم همه ی زندگی تو مسعود باشه ، همه ی زندگی هیچ زن و مردی نباید فقط و فقط همسرش باشه هر زن مسئولیت های دیگه ای هم داره های دیگه ای هم داره و های دیگه ای هم مثل فرزندش ، پدر و مادرش ،هنرش،کارش.... شیرین جان تو هم مثل بقیه ی زن ها هستی می خوام نگاهتو به زندگی زناشوئیت تعدیل کنی تا بتونیم درست تصمیم بگیریم. برگه ای که چند روز پیش با آقا مسعود روش کار کردیم همراهت هست؟ شیرین برگه را از کیفش خارج کرد و با سر تایید کرد. _امروز می خوام چیزیو بهت بگم که با حرف های اون روزمون فرق داره اما قبلش یه سوال ازت دارم: مبهوت نگاهم می کرد _چی شد که اون شیرین چادری و نماز خون این همه کرد؟ با هیجان و حق ‌به جانب گفت: +می خواستم زندگیمو حفظ کنم، می خواستم شوهرمو نگه دارم ... _موند؟؟ آیا تونستی شوهرتو حفظ‌ کنی؟ +خب نه... _حرف‌من همینه ، شیرین تو مسعود رو بیشتر از دوست داشتی ، و‌ این اشتباهت بود. تو باید اول برای خودت ارزش قائل میشدی و خودتو به عنوان یک زن با ویژگی های شخصیتی مستقل دوست می داشتی . اگر خودت برات مهم بود ،به خاطر مسعود تغییر عقیده نمی دادی. هر زن و مردی اگر به خاطر همسرش تغییر کنه در حالی که در دلش نسبت به اون تغییر نداشته باشه به زودی ‌غم و و حس افسردگی سراغش خواهد اومد اما اگر نسبت به اون تغییر حس داشته باشه اوضاع فرق می کنه. تو این زندگی هم تو تغییر کردی و هم مسعود اما حس درونی تو نسبت به تغییرت بود برای همین حال خوبی نداشتی نا آرام شدی ، عصبی شد‌ی و عزت نفست هم کمتر شد. +خب مسعود هم تغییر کرد پس اون هم نباید تغییر می کرد دیگه؟ _دقت کن ! گفتیم اگر کسی نسبت به تغییر خودش حس‌ خوبی داشته باشه ، نه تنها حال بدی پیدا نمیکنه بلکه آرام تر هم خواهد شد و روز به روز پیشرفت خواهد کرد ، حال مسعود هم همینه. +بله مسعود به خدا نزدیک تر شد.... تغییر کرد ... من از خدا دور تر شدم... عوض شدم... +خدا به بنده ش ‌از‌ مادر مهربون تره ، پس فقط کافیه که میل بازگشت داشته باشی تا بیینی در آغوش خدا قرار گرفتی. اشک های شیرین از ‌گوشه ی چشم هایش می چکید. حرفم را زده بودم . حالا باید به شیرین کمک می کردم تا خودش را پیدا کند. اگر شیرین پیدا می شد کار بود. می ماند آموزش مهارت ها و که امیدوار بودم با هم قدم قدم پیش می رویم. _عزیزم مرد و باید با به زندگی پایبند کرد... مردی که برای آرایش یا ظاهر می خواد بره همون بهتر بره ... راستی یه سوال : چشم شوهرت دنبال زن های اینجوری بود؟ +اولش فکر می کردم هست اما آخرش یقین کردم مسعود دنبال چیز دیگه ای بود. الان که رفته سراغ عاطفه ی به اصطلاح با حجاب و خانوم فهمیدم که مسعود من رو با همون خصوصیات اولیه ام می خواسته و من فهمیدم ... و اون نتونست بهم حالی کنه. _شیرین یه جمله می گم امیدوارم شنیدنش رو داشته باشی تو کردی شیرین... البته نه به مسعود خیانت شیرین به خودش بود... تو به خودت به شخصیت خودت ... به آرمان هات خیانت کردی هق هق گریه اش بلند شد _می خوام خودتو دوست داشته باشی به خودت به عمرت به جوانیت به بچه هات به آینده خوب فکر کنی در میان گریه هایش گفت تنهایی چطور؟ تو تنها نیستی خدا هست و همه ی کسانی‌ که دوستت دارند باهات هستن. هنوز زود بود اصل مطلب را بهش‌ نگفتم . موقع خداحافظی‌ گرم در آغوشم گرفت و تشکر کرد. پرسیدم هنوزم مسعود را دوست داری؟ کمی مکث کرد... اگر به سمت عاطفه نرفته بود هنوز برای من همان مسعود بود. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ... ✍صالحه کشاورز معتمدی ═══••••••○○✿ @saritanhamasir