نگاه متفاوت یا چرخش زمان؟
همانطور که پاشنهی کفشم را بالا میکشیدم حرفهای دکتر را با خودم مرور میکردم.《اگر سلامتیت برات مهمه حتما باید روزی ۴۰ دقیقه پیاده روی کنی ۲۰ دقیقه رفت ۲۰ دقیقه هم برگشت》
در خانه را آهسته بستم تا مبادا بچهها از خواب بیدار شوند. تایمر گوشی را روی ۲۰ دقیقه تنظیم کردم. کنجکاو بودم و تمام فکرم این بود که ۲۰ دقیقهام کجا تمام میشود. مثل کسی که وارد بازی حدس شده باشد مکانهایی را مدنظرم گذاشتم تا ببینم کدام حدسم درست از آب در میآید.
فقط تندتند راه میرفتم و به پایان ۲۰ دقیقه فکر میکردم. انگار مسیر خیلی طولانی شدهبود. خسته و کلافه ادامه میدادم. پسر بچهای با مادرش در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودند و باهم حرف میزدند《ببین چقد هوا خوبه نه از آلودگی خبریه و نه از گرما تا میتونی کِیف کن》
زنی میانسالی همانطور که از کنارم میگذشت به گلهای انار درخت کنار خیابان اشاره کرد و گفت:《وای چه خوشگله خدا خیرش بده هر کی این درختای خوشگل را اینجا کاشته آدم دلش حال میاد》تازه متوجه گلهای انار شدم واقعا زیبا بود.
آلارم گوشی پایان ۲۰ دقیقه اول را فریاد زد. به خودم گفتم《انقد فکرت درگیر این کردی که ببینی کجا ۲۰ دقیقه تموم میشه نه خوشگلیای مسیرت را دیدی نه از این ۲۰ دقیقه چیزی فهمیدی》
میتوانم زیباییها را ببینم و زیبایی را هدیه دهم. باید راه رفته را برگردم اما این بار باید از ۲۰ دقیقهام بهتر استفاده کنم.
نفس عمیقی کشیدم و ریههایم را از هوای مطبوع صبحگاهی پُر کردم. ذکر گویان، قدمهایم را سریع برداشتم. زنانی که از کنارم عبور میکردند را به یک لبخند و سلام صبح بخیر مهمان میکردم. انگار گلها، درختان، پرندگان و... تازه در مسیرم قرار گرفتهبودند و خودشان را به من نشان میدادند.
به خودم که آمدم جلوی درخانه بودم. به نظرم این بار مسیر کوتاهتر و جذابتر بود. سرحال کلید را در قفل در چرخاندم و در را باز کردم.
✍مریم نوری امامزادهئی
#طلبه_نوشت
˹
@tollabolkarimeh˼