eitaa logo
طلاب الکریمه
12.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشم به صدای بارش باران است. صدای چک‌چک آهسته و تند روی سقف، روحم را جلا می‌دهد. امشب خواندن کتاب « پسری با تیشرت کلاه‌دار » را شروع کردم. راستش یک سالی می‌شود که این کتاب در قفسه‌ی کتابخانه چشمک می‌زند. هربار که خواستم بخوانمش، چند صفحه‌ی اولش را خواندم و مابقی صفحات در دست روزگار معطل خواندنم ماندند! شاید قسمت بود که در این شام غریبان و عزیز، آن را بخوانم. بخوانم و لحظه‌لحظه‌اش مدافعین سوریه بیایند جلوی چشمانم. مدافعینی که از گوشه و کنار شهرها و کشورهایشان دل کندند و با کوله‌باری از خاطرات، خودشان را به پابوسی بی‌بی جان رساندند، به دفاع از حریم آل الله. امشب اما بدجور یک بغض راه گلو بسته‌ و قورت نداده با ابرها همنوا شد و شروع کرد به باریدن. به یاد تمام آن سربندهایی که رویشان نوشته شده بود «کلنا فداک یا زینب» و حالا آن سربندها شده یادگاری از سرهایی که دیگر نیست؛ و به یاد دوری‌ام تا حرمی در دمشق ... نام زینب می‌برم شعرم پریشان می‌شود نام زینب می‌برم این ابر باران می‌شود (حسن لطفی) ✍️ سمیرا مختاری @tollabolkarimeh
توانمندی‌های بخش خصوصی آقا امروز در دیداری دو ساعته به نمایشگاه دستاوردهای بخش خصوصی به نام پیشگامان پیشرفت رفتند. پای معرفی و صحبت‌های دانشمندان و متخصصان نشستند. سوال پرسیدند و جواب شنیدند. لبخند زدند و دلگرمی پدرانه دادند. مطالبات و گله‌هایشان را با تاکید به بخش‌های دیگر رساندند. آقا در سال جهش تولید با مشارکت مردم، میان فعالان اقتصادی رفتند تا از نزدیک در جریان پیشرفت‌ها و ظرفیت‌ها قرار گیرند. ایشان تنها راه پیشبرد کشور را استفاده از توانمندی‌های بخش خصوصی دانستند. آقا همیشه آقایی می‌کند. پای کار ایران است. به بیرون از مرزها برای صادرات هر آنچه داریم می‌نگرد و به درون مرزها برای پیشرفت از آنچه خودمان داریم‌. آن سوی دنیا، قاتل سردار ما، ترامپ قمار باز به کاخ ریاست جمهوری رسیده و اظهارات قلدرمآبانه‌ گذشته را تکرار کرده. هیچ حواسش نیست که کشتی ثباتش ترک خورده و دیگر قدرت کشور خودشان هم نیست. عده‌ای همچنان حرف‌های ۲۰ سال پیش را می‌زنند. نمی‌خواهند بفهمند آمریکا دیگر هیچی نیست. با قدرت رسانه‌ای جهنم مصنوعی می‌سازند برای مردم و باز با همان قدرت تنها راه نجات کشور و مردم را مذاکره با کسانی می‌دانند که توی کار خودشان مانده‌اند. کاش سر عقل بیایند. کاش هر کس چیزی در توان دارد برای پیشرفت ایران بگذارد وسط. این‌ها با پاستورت‌های خارجی‌شان بروند پیش فرزندانی که زودتر فرستاده‌اند و با هم خدمت ارباب‌شان را کنند. بگذارند جوان‌ها و نخبگان حواسشان جمع کارشان باشد. دیر نیست آن وقتی که ما قدرت اول منطقه و جهان شویم! ✍مریم حمیدیان @tollabolkarimeh
در آغوشِ دلتنگی یک به یک گل‌های بابونه که جان می‌گیرند، دست تمام دلتنگی‌هایم را می‌گیرم و وسط گل‌های طراحی شده روی تابلو رهایشان می‌کنم. نخ بنفش را برمی‌دارم تا این بار گل‌های سنبل جوانه بزنند و عطرشان تمام خیالاتم را پر کند. هی گره می‌زنم و گره می‌زنم و چشم می‌دوزم به دسته گلی که با ظرافت در حال تکمیل شدن است. چشم میدوزم به دخترک درون تابلو با آن دسته گل بزرگ که تمام صورتش را پوشانده است و ظرافت های زنانه‌ام از بین نخ و سوزن گلدوزی لطافت خودشان را به رخ گلها می‌کشند. تمام این زیبایی‌هایی که گوشه‌ی روحم را پوشانده اند را می‌گذارم و دست دلم را می‌گیرم و می‌رسانمش به تو. قدم می‌گذارم لابلای ذهن شلوغ شده این روزهایم و از دور زندگی را تماشا می‌کنم. شاید لازم باشد بخش‌هایی از خودم را بین نخ‌های رنگی پنهان کنم. شاید این بار لازم است به جای پیدا شدن، بروم و بین کوچه پس کوچه‌های زندگی با خیال‌ِ صورتی رنگ کودکی‌هایم قایم موشک بازی کنم. آنگاه من چشم بگذارم و او خودش را لا به لای بوته ی گل سرخ قلبم پنهان کند. شاید لازم است این روزها دلتنگی‌هایم را بردارم و بگذارم لب طاقچه و فقط نگاهشان کنم. دل به دلِ دلتنگی‌هایم داده‌ام. قلبم را زنده نگه می‌دارند. گاهی لازم است بگذاریم دلتنگی‌هایمان جوان بمانند تا روحمان تا همیشه عشق را در آغوش بگیرد. ✍️شکوفه پرنیا زیارتی @tollabolkarimeh
تقدیم به زهراء قبیسی من تو را می‌شناختم. توی جنگ نابرابر اخیر حزب الله و اسرائیل. فیلم‌هایی که با جان و دل تهییه می‌کردی را چندین بار می‌دیدم و هر بار اشک تازه‌ای مهمان صورتم می‌شد. من تو را می‌شناختم. چادر لبنانی‌ات را خوب به یاد دارم وقتی روی آوارهای شهر و دیارت ایستادی و علامت پیروزی نشان دادی. من کفش‌هایت را خوب به یاد دارم وقتی به محله‌های تخلیه شده ضاحیه رفتی و برای گربه‌ها غذا بردی تا از بین نروند. من تو را خوب می‌شناختم. خوب به تمام حافظه و قلبم سپرده شده بودی وقتی بعد از مدتها از آتش بس حزب الله و رژیم صهیونیستی هنوز روایت فتح‌هایی که به پیروی از شهید آوینی ساخته بودی را می‌دیدم. برای همین وقتی توی اخبار تلوزیون ایران، ایستادنت جلوی تانک یهودی در منطقه خیام را دیدم شناختمت. چادرت همانطور که توی روایت‌ها پر غرور تکان می‌خورد این بار هم جلوی تانک متجاوزها به اهتزاز درآمده بود. زینب‌وار خطبه می‌خواندی و آن چادر سند افتخار تمام زنان امت پرچمت بود! و یزیدیان چه به خود می‌لرزند از این خطبه خواندن‌ها! خلق حماسه ایستادگی جلوی تانک تروریست‌ها حق تو بود. تویی که بعد از شهادت سید حسن، وقتی بیشتر فضاها را یأس گرفته بود تببین کردی که این قربانی عظیمی است. آیه خواندی. دلیل آوردی که اگر خدا را یاری کنیم، خدا نصرتش را می‌رساند. و خداوند ادامه آیه را با حضورت جلوی آن تانک نشان داد. قدم‌هایت را ثابت کرد. يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ. ✍️مریم حمیدیان @tollabolkarimeh
دلت را شفا می دهند همیشه فکر می‌کنم به اینکه آدم باید یک جایی داشته باشد که گاهی وقت‌ها دست روحش را بگیرد و فرسنگ‌ها از این دنیا دور‌‌ش کند تا دوباره جوانه بزند. بخاطر همین است که گاهی دست دلم را می‌گیرم و روانه‌اش می‌کنم کنار تو. همان‌جا که زمین مستقیم با دل آسمان سر و سِری دارد و ملائکه خاک آنجا را سرمه چشمان خود کرده‌‌اند. محل رفت و آمد فرشتگان است و قطعه‌ای از بهشت. جایی که بوی یاس قلب‌های آدمیان را معطر می‌کند. اجابة الدعا تحت قبه‌ای است. معنای واقعی ادعونی استجب لکم. مگر می‌شود سائل آمد و بیچاره برگشت. اینجا دلت را گلاب می‌پاشند،معطر می‌کنند، شفا می‌دهند. زمین اینجا سقف ندارد نور علی نور است. خدا اینجا را پناه آدمیان کرده‌است، پناه وقت‌هایی که شلوغی‌های دنیا تمام قلب‌مان را خاک پاشیده است. العطش چشمانمان اینجا متبرک است به روضه‌های گودال. اینجا قرار عاشقی با آسمان داریم. @tollabolkarimeh
تشییع خمینی، تشییع نصرالله تشییع میلیونی سید حسن آدم را یاد تشییع امام خمینی می‌اندازد. میلیون‌ها عاشق و دلبسته امام و انقلاب، پشت پیکر ایشان دویدند و اشک ریختند. سینه زدند و لبیک یا مهدی گفتند. قسم خوردند پرچم را به دست صاحب اصلی این انقلاب برسانند. تجدید عهد کردند و سرباز دیگری از سپاهیان حضرت را به پرچمداری برگزیدند و باز هم فریاد زدند تا انقلاب مهدی! تشییع لبنان آدم را یاد روزهایی که ندیده است، می‌اندازد. با این تفاوت که آن روز همه از یک کشور بودند و امروز از هرجای جهان توانسته‌اند خودشان را به لبنان رسانده‌اند. من از بزرگترها شنیده‌ام برای ۱۳ خرداد آن سال، اتوبوس اتوبوس آدم به تهران رفته است. تهرانی‌ها در خانه‌هایشان را باز کرده‌اند به روی مهمان‌ها. با آغوش باز از عاشقان و زائران خمینی عزیز پذیرایی کرده‌اند. بعدها این خاطرات را توی راهپیمایی اربعین زیستم. با این تفاوت که میزبان‌ها ایرانی نبودند. زبان هم را نمی‌فهمیدیم اما دل همدیگر را چرا. می‌دانستیم اینجا، توی این مسیر هستیم که به عهدمان وفا کنیم و پرچم را به دست صاحب اصلی‌اش برسانیم. حالا می‌شنوم که مستضعفان دنیا از جای جای این جهان خودشان را به ضاحیه رسانده‌اند. مردم در خانه‌هایشان را به پذیرایی و اسکان باز کرده‌اند. چند کیلومتر نزدیک‌تر از ایران و عراق به دشمن. بیخ گوش اسراییل! فریادها و شعارهای تشییع کنندگان به راحتی می‌رسد تا پشت قلعه‌هایشان! همان دیوارهای سست خانه‌های غصبی! امت بهم نزدیک‌ترند. به دشمن نیز! همه بر سر عهدی که بسته‌اند ایستاده‌اند. پرچم را به صاحب اصلی برسانند. یهود خیال می‌کند با کشتن رهبران مقاومت، این حرکت بزرگ را شکست داده، غافل از اینکه رهبران ما، سرباز راستین مکتب ولایت‌اند و قطعا پرچم دولت کریمه را به دست حضرت صاحب الزمان ارواحنا له الفدا خواهند سپرد. می‌ماند ما و عهدمان! عهدی که امروز به وفا نزدیک‌تر است. آن تشییع برای رحلت بود و این تشییع برای شهادت. حماسه‌ی خون و انتقام! آن روز مردم یک کشور رهبرشان را بدرقه کردند و امروز مردم یک جهان! این دلهای بهم نزدیک، این قلبهای مضطر برای صهیونیست‌ها خطرناک است وقتی دیوار به دیوارشان گرد هم می‌آیند و فریاد انتقام سر می‌دهند! ✍️مریم حمیدیان @tollabolkarimeh
در طول تاریخ انسانهایی آمده و رفته‌اند، آمدن و بودنشان سراسر خیر و رحمت بوده و رفتنشان هم سراسر نور و رحمت! نامشان چون ستاره‌هایی درخشان در آسمان چشمک میزند. یکی از آن ستارگان پرفروغ است که نه تنها در تاریخ مقاومت لبنان، بلکه در تاریخ اسلام جاودانه شد و به جایگاه رفیعی نائل آمد. شهید سیدحسن نمادی شد از پایداری و شجاعت، ایمان راسخ و مرد عمل، شیرمردی که در طوفان‌های پرخروش، مانند کوهی استوار، ایستادگی کرد و با دستان خالی اما توانمند در برابر قدرت‌های جهانی قد علم کرد و مردمش را به مبارزه و امید تشویق نمود. او تنها یک رهبر نبود، او پشتوانه محکم امتی مظلوم و دردمند بود که با تمام قوا با کلام نافذ و ایمان قوی و قلبی سرشار از عشق و حب به وطنش، مردمش را برای رسیدن به آزادی و عدالت هدایت می‌کرد. مردی شجاع و مصمم و نترس، اهل تفکر و تقوا، مخلص و دلسوز، با روحی لطیف در پشت چهره جدی و قاطع. تاریخ فراموش نخواهد کرد، رشادت‌ها و سختی‌هایی که سیدحسن برای آزادی لبنان و مردم مظلوم متحمل شد. امروز در تشییع جنازه شکوهمندش مردم نیز ثابت کردند چقدر دوستش دارند و او را الگویی برای خود و نسل‌های آینده خواهند دانست. راهش را ادامه خواهند داد، و هرگز اجازه نخواهند داد تا خونش پایمال شود، دشمن به خیال خام خود پیروز شده! اما نمی‌داند که با ریخته شدن خون سیدحسن‌نصرالله، همچنان جوانه‌هایی رشد خواهند کرد که ادامه دهنده راهش خواهند بود، همانطور قوی و مخلص، ان‌شاءالله. ✍سُمیه اکبرزاده @tollabolkarimeh
از دور دیدمَش. چقدر چهره‌اش شکسته‌تر شده‌بود. انگار از آن دخترک شاد دیروز چیزی نمانده‌ بود. قبلاً چشمانش را که نگاه می‌کردی، برقِ عشق را می‌فهمیدی اما امروز چشم‌هایش خالی از هر احساسی بود. دوست‌عزیزم بارها برایم درد و دل کرده‌بود. از زندگی با مردی که عاشقانه دوستش داشت پشیمان شده بود. صبوری‌هایش، سوختن و ساختن‌هایش، گذشت‌های فداکارانه‌اش هیچ وقت به چشم، مردِ خانه‌اش نیامده بود. گفته بود: حسرت شاخه‌گل‌های فراوانی به دل دارد. از اینکه شب تا صبح را با اشک و گریه به سر کرده بود. از شب‌هایی که با بیماری گذرانده‌بود‌، بدون اینکه برای معشوقه‌اش اهمیت داشته‌باشد. او حسرت یک نوازش ساده، یک دست پر محبت که به روی موهایش کشیده‌شود را بسیار در دل داشت. آنقدر محبت نسبت به او داشت. که «لطف مکرر، وظیفه مقرر» شده‌بود. اهل هنر بود اما معشوقه‌اش، اهل سیاست. اما باز هم، به زندگی مشترک ادامه داد اینبار نه به‌خاطر عشق‌اش بلکه به‌خاطر کودک‌اش. وقتی که پای حرف‌هایش نشستم، احساسات زنانه‌اش خیلی وقت بود که دیگر برایش اهمیت نداشت. جز محبت واقعی، دیده‌شدن از جانب کسی که دوستش دارد و حمایت کردن توقع دیگری نداشت. اما یک نفر با بی‌رحمی تمام این حقوق را از او گرفته‌بود. اهل غر زدن نبود اصلا، اما این اواخر با تمام جانش تمام سعی خود را کرده‌بود تا به او بفهماند که احساساتش، دارد از بین می‌رود ولی نرفت میخ آهنین در سنگ. تمام مردش را می‌خواست. با چنگ و دندان او را حفظ کرده‌بود که مبادا... اما در نهایت مجبور بود رها کند. تصمیم‌اش را گرفته بود ماندن، بدون احساس. در زندگی فقط مادرانه‌هایش را خرج فرزندش می‌کرد. خوب می‌دانست نسبت به فرزندش مسئولیت سختی دارد. خیلی دیر شده بود برای اینکه بداند برای یک زندگی مشترک فقط عشق کافی نیست، و درک تفاوت‌های همدیگر هم از شاخصه‌های یک زندگی است. وقتی که از دوستم پرسیدم که او را مثل قبل دوست دارد یا نه؟ پاسخی را شنیدم که شاید، اگر او و عشق آتشینش را ندیده‌بودم هرگز باور نمی‌کردم که این را بگویید: ( قبلاً خیلی، اما الان نمی‌دانم ) دوست عزیزم! به زندگی‌اش ادامه می‌دهد اما دیگر همسرش را دوست ندارد. (یک زن می‌تواند همراهت باشد. برایت غذا بپزد خانه‌ات را مرتب کند کنارت باشد اما دوستت نداشته باشد.) اگر یک زن احساساتش بمیرد هرگز زندگی‌ روح نخواهد داشت. «در جهان بسیارند زنانی، مانند دوستِ مظلومم که عاشقانه پای مردشان می‌ایستند. به امید روزی که شاید احساسات و فداکاری‌هایشان دیده‌شود.» دنیای زن‌ها، رنگی و زیباست. برای داشتن زندگی زیبا فقط کافی‌است آنها را درک کنند. همراه با چاشنی عشق و محبت. زن‌ها نیاز دارند یکی را داشته باشند، تا کنارش چای‌ سرد شود و دل گرم. ✍افکاری @tollabolkarimeh
در مورد طلبه و طلبگی بحث بسیار است. که می‌شود ساعت‌ها در مورد آن صحبت کرد و مطلب نوشت؛ چقدر در این شرایط و زمانه لازم می‌آید که در مورد این عنوان نوشت و آن را انتشار داد تا افرادی که اطلاعات کافی در این مورد ندارند به آگاهی برسند، بر آن شدم که کمی درمورد این عنوان و جایگاه بنویسم، و صدای مظلومیت قشر طلاب و روحانی را به گوش نااهلان مغرض برسانم، امید که مفید فایده واقع شود. کیست؟ چیست؟ طلبگی چه ارزشی دارد؟ طلبه در آینده چه شغلی دارد؟ وظیفه طلبه چیست؟ و... طلبه: کسی است که طالب علم است، و در حوزه دروس و علوم دینی را میخواند.طلبه، کسی است که تمام وجودش، دارایی‏های معنوی، توانایی‌ها، استعدادها، و ظرفیت‏هایش... باید متعلق به امام عصر (عج) باشد. وظیفه طلبه:فهم دین، ابلاغ پیام دین و دفاع از دین و اقامه آن در جامعه است. ماهیت طلبگی شغل نیست، برای همین با مشاغل دیگر تفاوت دارد! این تفاوتِ بسیار مهم، در نتیجه‌ی این مقام است! در زمان پیامبران و امامان معصوم هم طلبگی شغل محسوب نمی‌شد و هر کدام از ائمه حرفه و کار مخصوص خود را داشتند. طلبگی راهی است که آخرش معلوم نیست! عالمِ طلبگی عالمِ ویژه‌ای است؛ طلبگی دوران صبر و استقامت است، دوران خودسازی و تهذیب نفس است. طلبه در این دوران ، با چالش‌های زیادی روبه‌رو میشود، از سختی‌های درس و بحث گرفته، تا گوشه و کنایه افراد نااهل! که البته یک طلبه عاقل و هوشمند با صبر و شکیبایی و درجه ایمان بالا، همه‌ی مشکلات را پشت سر می‌گذارد. زیرا می‌داند باید در این راه استوار باشد تا بتواند درس بخواند و درس بدهد ،درس تواضع و اخلاق ،درس صبر در برابر مشکلات ، درس ایمان و اخلاص...وظایف مهم طلبه: تحصیل علوم دینی، تعلیم و تربیت،تبلیغ و ترویج اخلاق و کلام اسلامی ،مشاوره و راهنمایی مردم،خدمت به جامعه، مشارکت در مراسمات ملی مذهبی و تشویق مردم،پژوهش و تألیف ،حضور در محافل علمی و دینی،و... طلبه باید همواره تلاش کند تا وظایف خود را به خوبی انجام دهد او باید همواره خود را به خدا و امام زمانش بسپارد، و مطمئن باشد: خداوند طلبه‌ای را که مخلص باشد موثر قرار میدهد و او را به درجات عالیه می‌رساند... ✍سُمیه اکبرزاده @tollabolkarimeh
! ! متاسفانه در سالهای اخیر بلاگرهای مذهبی و معنوی این روزها در فضای مجازی در حال جولان دادن هستند و این موضوع از پدیده‌ها و موضوعات پرچالشی است که چه بسا با سوء استفاده‌های بسیاری نیز مواجه شده است. برخی از این بلاگرهای با فعالیت زیاد در زمینه فروش انواع ادعیه و حرز و انگشتر و... از سادگی مشتریان خود سواستفاده و مبالغ گزافی را از آنها دریافت می‌کنند. به پیج یا کانال‌هایشان که سر میزنید: مشاهده میکنید که هر چیزی قیمتی دارد! دنبال همسر خوب و ازدواجی؟! یک میلیون تومان دنبال آرامشی؟! هفتصد هزار تومان دنبال کار و ثروتی؟! دو میلیون تومان دنبال درمانی؟! پانصد هزار تومان دنبال...؟!!! این موضوع زنگ خطری جدی برای جامعه دینی و اخلاقی ماست. و پیامدهای ناگواری را به دنبال دارد. متاسفانه بلاگرها از دین و قرآن و اعتقادات مردم به نفع خودشان و برای کسب درآمد بیشتر استفاده میکنند.آموزه‌هایی مانند «کارما»، «قانون جذب»، و «مثبت‌اندیشی» «کوانتوم»، «انرژی» و «فرکانس»، «چاکراه» و...جزو همین جریان‌ها هستند.لذا در چنین رویکردی، قرآن و اسلام دیگر برایشان موضوعیت ندارند، بلکه تنها ابزاری شده برای رسیدن به اهداف مادی و دنیوی.این افراد از دین سوءاستفاده کرده و دین را تنها به یک ابزار برای رسیدن به اهداف منفعت‌طلبانه خود تقلیل می‌دهد.بعضی از این افراد، حتی پا را فراتر گذاشته و به جعل روایت‌ها و ارائه تحریف‌های عجیب و غریب دست می‌زنند که کاملاً با معارف اصیل دینی ما در تضاد است.یکی از نکات عجیب این جریان‌ها، جعل روایت‌هایی است که هیچ سندیتی ندارند و با هدف توجیه رفاه‌گرایی و ثروت‌اندوزی به‌عنوان ارزش‌های معنوی ارائه می‌شوند.حال در این میان وظیفه طلاب و روحانیون دلسوز و آگاه این است که برای مردم روشنگری کنند. زیرا روحانیون چراغ راه هستند و مورد اعتماد مردم. لذا باید همواره تلاش کنند تا اصل دین و زیبایی آن را به مردم نشان داده و نیاز واقعی مردم را به سوی خداوند متعال با آیات و روایات مستند برطرف کنند، و هادی مردم باشند تا به انحراف کشیده نشوند، البته لازم است که در این زمینه مسئولان مربوطه هم مداخله کرده و جلوی این مشکلات را بگیرند. بدانیم؛ همه در پیشگاه پروردگار عالم ‌و اهل بیت علیهم‌السلام باید پاسخگو باشیم. پس با هر شیوه و شگردی که میتوانیم باید جلوی این معضلات را بگیریم و از دین و اسلام ناب محمدی محافظت کنیم. ان‌شاءالله🤲 ✍️ سمیه اکبر زاده @tollabolkarimeh
زندگینامه ابدی! با خواندن اولین کتاب الکترونیکی هدیه پرت شدم به آموزش مجازی ایام قرنطینه! واحدهای فلسفه و کلام و چند درس دیگر خورد به کرونا و تدریس مجازی. وقتی که طوفان ویروسی همه حضورمان را بلعید و اسیر خانه‌ها کرد، آموزش و تعلیم هم محبوس صفحات شیشه‌ای گوشی و رایانه شد. اساتید درس را می‌گفتند و از حاشیه‌های مهم‌تر از متن رد می‌شدند. به سختی‌های استاد فلسفه‌مان فکر می‌کنم. حالا که می‌دانم پشت آن استدلال‌ها چه غم‌ها و رنج‌ها پنهان است. حالا که چند خطی از زندگینامه ملا محمد صدر قوامی شیرازی را خوانده‌ام. قاب‌هایی از زندگی این عارف فیلسوف را با قلم نادر ابراهیمی دیده‌ام. جر و بحث‌های از سر ادب و تواضع با پدر. مناجات شبانه. رویاهای نیمه شب. زبان شیرین و تیز. راندن از شهر و دیار به بدخواهی حسودان. هجرت از خانه برای یادگیری علوم و حکمت نزد اساتید و علما. شوق رسیدن به اساتید. جان سالم به در بردن از کویر و رسیدن به روستای کهک. بانو فاطمه و همراهی عاشقانه ایشان با همسر. چه سختی‌ها کشید استاد فلسفه، وقتی که باید فریادهای ملاصدرا از پس حرکت متعالیه را، همچنان پر شور و حرارت ادا می‌کرد تا بر جان تشنه شاگردی بنشيند. افسوس که میان ما و استاد فاصله‌ها بود. تنها راه ارتباطی‌مان صدا بود که سر ظهر، با قطع و وصلی زیاد به گوش می‌رسید. به گوش می‌رسید و به جان نمی‌نشست. نه آنکه استاد از جانش تدریس نکند! بلکه ما را فراغتی نبود تا جانمان به گوش دادن، آسوده باشد. قبل از ظهر، هنگام پخت و پز، میان خانه‌داری و بچه‌داری فلسفه خواندن نوبر بود. به هر حال آن روزها گذشت و واحدهای فلسفه پاس شدند. اما خواندن مردی در تبعید ابدی پرتم کرد به همان اضطراب قبل از ظهر! کلمه‌های آشنا را با صدای استادمان توی ذهن تلفظ کردم. حرکت جوهری، حکمت متعالیه، مشاییان، اسفار اربعه و... حالا که با ذره‌ای از دریای بی‌کران وجود ملاصدرا آشنا شدم و دانستم سر ملا برای گفتن این حرفها زیر تیغ بوده، به سختی کار استادمان می‌اندیشم. چگونه با حرارت، نجوای پر طنین ملا در عمق تاریخ را از پشت صفحه شیشه‌‌ای تدریس می‌کرد؟ چگونه شمع سوزاندن‌های ملاصدرا تا صبح برای خواندن این همه علم و حکمت را در چند صفحه تدریس خلاصه می‌کرد؟ اصلا چطور حرفی از آن تبعید و سختی نزند و نگوید پشت آن همه میراث علمی چه زجر‌ها نشسته است؟ ما بچه به بغل، پای گاز، سر سفره مجبور بودیم درس را یاد بگیریم و برای امتحان پس دهیم. اما اگر دمی با سختی‌های عاشقانه ملا، همراهی همسر نورانی‌اش، شوخ طبعی‌هایش به وقت خطر، ارادتش به اساتید آشنا بودیم وضع فرق می‌کرد. شاید با شور و حرارت مضاعفی پای فلسفه می‌نشستیم. شاید قدر زحمات آدم‌هایی که برای رسیدن علوم اسلامی به دست ما دل به دریا زده‌اند و به نا کجا تبعید شده‌اند را بیشتر می‌دانستیم.. کاش واحدهای فلسفه به کرونا نخورده بود، مطمئنم استادمان حرف‌ها و قصه‌های بسیاری از صدرالمتالهین برای گفتن داشت. ✍️حمیدیان @tollabolkarimeh
دستان مادرم را می‌بوسم. من را عاشق تربیت کرد. عاشق خدا بودن، عاشق ماه مهمانی خدا. آن حس خوب هنگام سحر را هرگز فراموش نکرده‌ام. آماده کردن سفره افطار در خانه پدری، هنوز در خاطرم مانده. الان که خودم، به لطف پروردگار مادر شده‌ام. به فکرم تا خاطرات خوبی از ماه رمضان در ذهن کودکم بسازم. برایش از خاطرات سفره‌های سحری و افطار می‌گویم. از اولین روزه کله‌گنجشکی، که به لطف مادرم گرفتم. ذوق کودکانه را در چشمانش می‌بینم. می‌گوید: ( مامان! یعنی منم می‌تونم روزه کله‌گنجشکی بگیرم؟ ) در پاسخ به سوالش، « حدیث مبارکی از امام صادق (علیه السلام) به خاطرم آمد که می‌فرمایند: ما وقتی فرزندانمان هفت ساله می‌شوند، به آنها می‌گوییم که به اندازه‌ی طاقت و تحملشان روزه بگیرند. نصف روز یا بیشتر یا کمتر. و هروقت تشنگی و گرسنگی اذیت‌شان کرد، بخورند.» نمی‌دانم تا چه حد موفق می‌شوم که حس خوب و آرامش یافتن در این مهمانی را به فرزندم القا دهم. آن دعاهای هول‌هولکی زمان افطار، صدای ربنا... بوی کتلت‌های سرخ شده به وقت سحر. خواندن روزانه قران، حتی اگر بلد هم نباشد همین که به صفحه مبارک نگاه کند، دلش روشن می‌شود. تمام این‌ها حس خوبی هستند که من تجربه کرده‌ام و اگر برای فرزندم تداعی نشود، من به عنوان یک مادر، وظیفه‌ام را به خوبی انجام نداده‌‌ام. مگر کم محبتی‌است، که مهمان خدا باشی. اگر از برکت‌های ماه مبارک برای فرزندم نگویم، قطعا کم‌کاری از جانب من بوده‌است. اولین درسی، که فرزندم از آثار ماه رمضان می‌گیرد؛ خودسازی است. حس محبت و مهر ورزی در او بیشتر می‌شود‌. اگر از همین سن کم، اهمیت وجود ماه رمضان در خاطرش ثبت شود. در بزرگسالی نیز او این اهمیت را برای فرزندش می‌گوید. و این چشم انتظاری و شوق برای ماه رمضان، همیشه ادامه دارد. مامان مامان! با شنیدن صدایش از فکر بیرون آمدم. _جانم! برای سحری چی درست‌ کنیم، کمک می‌خوای؟؟؟ الحمدالله، از همین اول برکات ماه رمضان روی دلبندم تاثیر گذاشته‌است. ✍️افکاری @tollabolkarimeh