ای اشک ها پرده بردارید از چشم هایم چه می‌خواهید از دیدگانی ک جز سیاهی روشنایی نمیبینند:) اسبابتان را جمع‌کنید و از دل ترک خورده کوچ ، بروید به دیاری که هرگز آبادی درش نیست:) بارانتان را بر جویبار خشک شده رگانم ببارید... نه.. بگذارید در هوای آلوده این شهر شلوغ نفس بکشم .. بگذارید حبس باشم در قفسه های تنگ وجودم:) بروید و ببارید و بگذارید این خویشتن در خویش جان دهد :) 🚶‍♀🖤