💗 حاج احمد 💗
✨﷽✨ ⚫ 🚩 «...آمد پیش من و گفت: "بیست و چهار ساعت به من اجازه بدهید به اسلام آباد بروم، با خانواده‌ام خداحافظی کنم و برگردم." از آنچه که شنیدم، تعجب کردم. در هیچ‌کدام از عملیات قبلی لشکر، اعم از مسلم‌ابن‌عقیل (ع)، والفجر مقدماتی والفجر۱ سراغ نداشتم حاج‌عباس باز از من چنین درخواستی کرده باشد. این بار استثنایی بود. گویا برای خودش هم روشن شده بود که می شود. پرسیدم: "چطور شد؟ چرا می خواهی بروی؟" جواب داد: "من باید حتماً بروم به خودم یک سری بزنم و برگردم." 🎵...[گریه شدید حضار]...🎶 آخر فرزندش ؛ خیلی پدرش را دوست داشت. یک پسر کوچولو، یک آرم سپاه روی سینه‌اش، یک جفت پوتین به پا داشت، آن هم پسری ! 🎵...[گریه شدید حضار]...🎶 عجیب هم به پدرش عشق می ورزید. با پدرش شوخی می‌کرد و به می‌گفت: . یکی از بستگان حاج عباس می گفت: "در آن شبی که حاج عباس شهید شد ، میثم تا صبح گریه می‌کرد و سراغ پدر را می گرفت. من جداً برای خانواده‌ی او، همسر گرامی و بزرگوار حاج عباس و این تنها فرزندش، میثم عزیزش، صبر و استقامت آرزو می‌کنم....» ↘️ 🔷️ منبع زیرنویس: کتاب بسیار ارزشمند و گرانبهای ، صفحات ۱۵۸۷ و ۱۵۸۸. 📸 شناسنامه عکس: بعدازظهر جمعه ۴ آذر ۱۳۶۲، قطعه ۲۸ سلام الله علیها. در پایان سخنرانی خود در مراسم هفتمین شب شهادت ؛ رئیس ستاد ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ، فرزند او - میثم - را در آغوش گرفته است.😍 🍁 🍂 @yousof_e_moghavemat