#سرگذشت
#مهسا
#پارت_بیست_چهار🌺
تو بهترین شب زندگیم دلم خیلی گرفته بود..در کل شب پراسترس اعصاب خوردکنی داشتم..اون شب باخوب بعدش تموم شدزندگی من کنارمجیدشروع شد..مثل هرعروس دامادی ماهم بعد از عروسی پاگشادعوت میشدیم بهمون کادو میدادن..ولی توهرمهمونی که مادر مجید بود .اصلا به من خوش نمیگذشت انقدر رفتارهاش تابلوبودکه همه فهمیده بودن بامن سرناسازگاری داره ازم خوشش نمیاد.بعد از ازدواج من به نفع مجید از درس خوندن انصراف دادم تااون مدرکش روبگیره وخودمم رفتم تواتلیه مشغول به کارشدم تاکمک خرجش باشم..بماند وقتی پدرم فهمیدچقدرناراحت شد تا مدتی باهام قهر کرد ولی من دلایل خودم رو داشتم زیاد اهمیت نمیدادم وبعدازیه مدت تونستم ازدل پدرم دربیارم..یادمه نزدیک تولدمجیدبودمیخواستم براش تولدبگیرم به مادرمجیدزنگ زدم گفتم امشب میخوام مجیدروسورپرایزکنم براش تولدبگیرم شماهم تشریف بیارید...نذاشت حرفم تموم بشه گفت وااین مسخره بازیهاچیه مگه مجیدبچه است خجالت بکش...
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌
#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫
@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---