🌺 مثل دیوانه هاشده بودم یه لحظه نگاه کردم دیدم رو اپن یه شیشه دلستر هست برش داشتم زدمش لبه ی سنگ اپن شکست..بایه تیکه اش کشیدم رومچ دستم رگم روبردیم که یدفعه خون زدبیرون..مامانم جیغ میزدداداشم میگفت من اون پسره فلان فلان شده روپیدامیکنم به خدمت جفتتون میرسم..زخم دستم خیلی عمیق نبود دوستم ومامانم بانداوردن که زخمم روببندن میگفتم ولم کنیدبذاریدمنم بمیرم برم پیش مجیدشماهای که نمیدونیدجریان چیه چرا الکی تهمت میزنید..خلاصه اون شب گذشت ولی محدویتهای من بیشترشده بودباقرص سرپابودم وقتی قرصهام رومیخوردم خوب بودم ولی اگردیرمیخوردم مثل دیوانه هامیشدم دیگه کم اورده بودم ازیه طرف حرفهای مادرمجیدازیه طرف دادگاه ازیه طرف فشارخانواده ام وغم نبودن مجیدبدترازهمه بود من مگه چندسالم بودکلا۲۷سالم بودکه بیوه شده بودم وتوجامعه ی ماهم به یه زن بیوه راحت هرتهمتی رومیزدن حتی شوهرخیلی ازدوستام نمیذاشتن بامن رفت امدکنن انگار یه مریضی واگیردار داشتم.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌ 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---