#روز_نگاشت - 1381
#نامه_هایی_که_نوشتم
* یکشنبه – 8 اردیبهشت 138۱ – 15 صفر ۱۴۲۳ - 28 آوریل 2002
• امروز اولین نامه ام را از پادگان خاتمی یزد، برای خانواده ی عزیزم ارسال کردم و در ان چنین نوشتم:
• «باسمه تعالی. اَلسَّلاَمُ عَلَي الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الأْمَمَ. حاجیه خانم مادربزرگ، جناب پدر و خانم مادر، همشیره ی گرامی، سلام علیکم و رحمۀ الله. و له الحمد. حَسب وظیفه، به جهت عدم توفیق گفتگوی تلفنی، و اطلاع رسانی به خانم والده از استقرار حقیر در پادگان به عرض میرساند: به لطف الهی و عنایات ولی عصر ارواحنا فداه، در جایگاه خویش قرار گرفته و از هوای مطبوع و تمیز منطقه بهرهمندم. آن چه در زمینه نماز، مورد نگرانی بود حل شده و به لطف الهی امکان اقامه ی نماز به احسن وجه و در اول وقت مقدور است. گرچه هیچ آشنایی در میان گُردان ما و گردان های دیگر نیست، لیکن هستند دوستانی که بعضاً هم رشته ی دانشگاه و متدیّن، که میتواند موجب مسرّت باشد. همه ی سربازان قدیمی این پادگان معتقدند سختیهای احتمالی مربوط به هفته ی اول است و چون ما لیسانس هستیم، این دوره را از آنان نیز بهتر خواهیم گذراند. از لحاظ غذایی نیز نسبتاً وضعیت خوب است. البته من دیروز ناهار که خورشت قیمه با پلو و ته دیگ بود، کم خوردم و شام هم میل نکردم. صبحانه هم کره و مربا بود که به مقداری نان و کره قناعت شد. از لحاظ غذایی و پوشاک هیچ چیز کم نیست. آنقدر وسیله و لباس و شامپو و پودر لباسشویی و واکس دادهاند که ماندهام چگونه به تهران بیاورم. اکنون حدود ساعت ۸ صبح روز دوم است. بعضی در حال استراحت و بعضی گپ میزنند و عدهای هم در حال نوشتن نامه هستند. در مجموع اوضاع خوب است. خیالتان آسوده باشد. فرصت مطالعه و قرائت قرآن هم داریم، برای کسانی که بخواهند. تا جایی که گفتهاند فعلاً خبری از تلفن نیست. لیکن امکان ترخیص جهت امتحان فوق لیسانس روانشناسی وجود دارد. امکان هم دارد تا آخر اردیبهشت ترخیص نشویم. اگر خواستید نوشتهای ارسال نمایید به همان آدرس که در پشت نامه آمده لطف کنید، لیکن این جا اسم خیلی مطرح نیست. شماره حقیر باید روی پاکت نوشته شود: برسد به دست سرباز وظیفه: سیدمحمد خردمند دوره ۷۱، کد سازمانی: ۱۱٫۰۵۶ . البته خود را به زحمت نیندازید. از این که نوشته ام عجلهای و نامنظم است ببخشید. میخواستم خبر از احوالم بدهم. اگر توانستم باز هم می نویسم. به همه ی آشنایان و اقوام که احوال مرا میپرسند سلام برسانید. حاج محمد آقا گل زردی را اختصاصاً عرض ادب دارم. عموعلی را یادم رفت خداحافظی کنم، اگر تماس گرفتید سلام برسانید. ارادتمند مامان جون و دست بوس پدر و مادرم و دعاگوی همشیره. 138۱٫2٫8».
http://sm-kheradmand.com
#روز_نگاشت - 1381
#نامه_هایی_که_نوشتم
* دوشنبه – 13 خرداد 1381 – 21 ربیع الاول 1423 – 3 ژوئن 2002
• این متن نامه ایست که امروز، از پادگان خاتمی یزد، برای خانواده ارسال نمودم:
• بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. ٱلحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلعالَمِينَ والسَّلامُ علی رَسولِ اللّه وَ علی آله آلِ اللّه.
• با همه ی پستی و بلندیها، ایام میگذرد و عمر عزیز سپری میگردد! تنها نکتهای که به نظرم میرسد آرام بخش است، آن است که حضور در این محیط به جهت آن بوده که گمان داشتیم و از خداوند هم طلب خیر نمودیم که طی این دوره بتواند شرایط را برای خدمتگزاری بیشتر، سهلتر نماید؛ پس امید آن است که این گذران وقت بیاجر نماند. انشاءالله. و اگر نیّتمان خالصانه باشد، چون از اسبابی است برای خدمت، خود ارزنده خواهد بود.
• علّت ارسال نوشته آن است که اطمینان داشته باشم که عازم یزد نخواهید بود، که این امر همان گونه که در نامه ی قبل متذکّر شدم مرا ناراحت خواهد کرد. خودم چندان پیگیر تماس تلفنی نیستم – گر چه هنوز نوبت هم به من نرسیده - چون این گونه زمان را سهلتر و آسانتر میگذرانم.
• بعضی از بچهها جهت مرخصی کوتاه مدّت برای دانشگاه سراسری و آزاد پیگیر هستند. گرچه چندان امیدی به هر دو فرجه نیست، لیکن اگر به نتیجه رسید خبر میدهم که دقیقاً چه زمان، مرخصی کوتاه مدت دو سه روزه خواهیم داشت. همشیره ی گرامی را به مطالعه ی دقیق و درک مطالب در ازای حفظ مطالب توصیه مینمایم.
https://t.me/Kheradmand_S_M