شرح و تفسير
گفتار دانشمندان، درد يا دارو؟
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آثار مثبت و منفى گفتار دانشمندان اشاره كرده، مىفرمايد:«گفتار دانشمندان اگر صحيح و درست باشد دوا (داروى شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بيمارى است»؛ (إِنَّ كَلاَمَ الْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً كَانَ دَوَاءً، وَ إِذَا كَانَ خَطَأً كَانَ دَاءً) .
اين سخن از آنجا سرچشمه مىگيرد كه مردم چشم به سخنان دانشمندان مىدوزند و گوش جان به گفتار آنها مىسپارند به خصوص حكيم و دانشمندى كه آزمايش خود را در ميان مردم پس داده و سابقۀ تقوا و وارستگى او در ميان آنان مشهور باشد. چنين كسى هرچه بگويد بسيارى از مردم آن را بهكار مىبرند به همين دليل اگر گفتار درستى باشد داروى دردهاى فردى و اجتماعى مادّى و معنوى مردم خواهد بود و اگر به راه خطا برود باز ناآگاهانه مردم از آن پيروى مىكنند و موجب دردهاى مادى و معنوى جامعه مىشود.
اين سخن هشدارى است به دانشمندان و علما و حكماى جامعه كه دربارۀ سخنان خود درست بينديشند و دقت كنند و بدانند يك گفتار نابجا از سوى آنها ممكن است جامعهاى را بيمار كند و عواقب سوء آن دامن خود آنها را نيز بگيرد، ازاينرو گفتهاند: لغزش عالِم به منزلۀ لغزش عالَم است.
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام مىخوانيم:
«زَلَّةُ الْعَالِمِ كَانْكِسَارِ السَّفِينَةِ تَغْرِقُ وَ يُغْرِقُ مَعَها خَلْقٌ؛ لغزش عالِم مانند شكستن كشتى است كه هم آن كشتى غرق مىشود و هم تمام سرنشينانش». ١
چه تعبير شگفتى! امام عليه السلام جامعۀ انسانى را به سرنشينان كشتى تشبيه كرده كه سرنوشت آنها با هم گره خورده و لغزش عالم را به منزلۀ سوراخ كردن يا درهم شكستن كشتى دانسته است كه سبب غرق شدن گروه بسيارى مىشود.
در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است:
«زَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِدُ عَوالِمَ؛ لغزش عالم، جهانى را فاسد مىكند». ٢
اين گفتار حكيمانه در عصر و زمان ما كه وسايل ارتباط جمعى بهقدرى گسترده شده كه گفتهاى ممكن است به فاصلۀ بسيار كوتاهى در تمام دنيا پخش شود، ظهور و بروز بيشترى دارد.
قرآن مجيد مىگويد:«حتى در قيامت هنگامى كه گروهى از مردم به جرم گناهانشان در دادگاه عدل الهى حاضر مىشوند مىگويند: «رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ» ؛خداوندا ما از رؤسا و بزرگانمان پيروى كرديم و آنها ما را از راه راست منحرف ساخته و گمراه كردند». ٣
گرچه واژههاى «سادَتَنا» و «كُبَراءَنا» مفهوم وسيعى دارند؛ ولى دانشمندانِ مقبول جامعه يكى از مصاديق آن محسوب مىشوند.
🍁
من خدایی دارم ، که در این نزدیکیست . . .
نه در آن بالاها !
مهربان ، خوب ، قشنگ . . .
چهرهاش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید ،
با دل کوچک من ،
سادهتر از سخن ساده من
او مرا میفهمد !
او مرا میخواند،
او مرا میخواهد ،
او همه درد مرا میداند . . .
یاد او ذکر من است ، در غم و در شادی
چون به غم مینگرم ،
آن زمان رقصکنان میخندم . . .
که خدا یار من است ،
که خدا در همه جا یاد من است .
او خدایست که همواره مرا میخواهد ،
او مرا میخواند
او همه درد مرا میداند . . .
🌺❤️
🌿امام رضا عليه السلام
حينَ سُئِلَ : مَا العَقلُ؟ - : التَّجَرُّعُ لِلغُصَّةِ ، و مُداهَنَةُ الأعداءِ ، و مُداراةُ الأَصدِقاءِ .
در پاسخ به اين پرسش كه خِرد چيست؟ - : جام اندوه را جرعه جرعه نوشيدن و با دشمنان به تسامح و با دوستان با مدارا رفتار كردن.
منبع: الأمالي للصدوق : 358 ح 441
شرح حدیت از امام خامنه ای😍
کسانی که با شما دوستند، با اینها مدارا کنید!
مدارا به معنای ظاهرسازی نیست، یعنی ملاطفت کنید، رفتار خوب و خوش داشته باشید.
دوستانتان را، کسانی که صدقِ دوستیِ با شما دارند، اینها را با رفتار خوش خودتان از خودتان راضی نگهدارید.👌
❤️❤️❤️
صالحین تنها مسیر
🍃🥀🍃🥀 رمان مذهبی#باد_برمیخیزد #قسمت1 پارت_اول انتخاب -ااااه باز هم ماشین خاموش شد. معصومه کلافه ا
🍃🥀🍃🥀🍃
رمان مذهبی #بادبرمیخیزد
پارت2
در هر حال علاوه بر دغدغه های دیگر، این قضیه هم تبدیل به یکی از بزرگترین معضلات دو ماه اخیرش شده بود.
خواهرش ک کنارش نشسته بود به آرامی پرسید:
- خب چرا از این مسیر اومدی?
معصومه که بالخره ماشین را روشن کرده بود،آن را توی دنده گذاشت و در حالی که از بوق پیکان پشت سرش خسته شده بود گاز را فشار داد و بی توجه ب سوال خواهرش غر زد:
- خدا نکنه آدم زن باشه و خاموش کنه!عالم و آدم براش شاخ و شونه می کشن...
بالاخره از نمازی رد شدند و بعد از فلکه دانشجو وارد بلوار چمران شدند و معصومه توانست نفس راحتی بکشد. بعد در حالیکه به نظر می آمد تازه افکارش را مرتب کرده باشد پرسید:
- راستی تو چیزی پرسیدی?
- پرسیدم چرا از فلکه ستاد اومدی?میدونی ک این مسیر این موقع روز شلوغه
معصومه شیشه را پایین داد و گفت:
-می خواستم برم جواب ازمایش مامان رو بگیرم که بعدش یادم اومد امروز تعطیله... البته دیگه دیر شده بود و افتاده بودیم توی ترافیک...
خواهر بزرگتر ب این فکر کرد که اگر سوال بیشتری بپرسد معصومه فکر میکند قصد دارد اشتباهش در رانندگی را ب رخش بکشد و نارحت شود برای همین دیگر چیزی نگفت.. هنوز ب پل زرگری نرسیده بودند که باز هم ترافیک شروع شد. معصومه ک حالا کمی خوش خلق تر شده بود گفت:
-امروز قطعا روز شانس من نیست..پووووف
کمی ک جلوتر رفتند معلوم شد تصادف شده. بالاخره نوبت انها شد که از کنار صحنه تصادف بگذرند...
- اااع... نگاه کن!این همون ماشینه ست
همان پژوی سبز رنگ رینگ اسپورت بود. هر دو خنده شان گرفت. معصومه پنجره را پایین داد تا مطمئن شود. هر سه پسر پیاده شده بودند.
ادامه دارد...
میم.مشکات