✍رهبر معظم انقلاب: وحدت و اتحاد مسلمانها یک امر #تاکتیکی نیست که بعضی خیال کنند حالا به خاطر شرائط خاصی ما بایستی باهمدیگر متحد باشیم، نه یک امر #اصولی است.
✍با اتحاد امّت واحده اسلام، فتح قدس با جامعیت و سرعت روز افزون رقم خواهد خورد.
✍«صبر، عدل و اخلاق» سه ستاره از کهکشان وجودی نبی مکرم ص.
✍اسوه_حسنه بودن پیغمبر یعنی؛ خصلتهای ایشان الگوی حرکت ما باشد.
#راه_روشن
🌹امام خمینی (ره):
🔺ما در آستانه روز مقدسی هستیم و عید مبارکی که در آن روز، بزرگترین شخصیت عالم برای اصلاح بشر و تحول بزرگتر تحولات، و نیز ولادت با سعادت فرزند او حضرت صادق -سلام الله علیه- که مذهب را ترویج و اسلام را ارائه داد به مردم.
#راه_روشن
🌹امام جعفرصادق عليهالسلام فرمودند:
🔺أُطلُبُوا العِلْمَ وَتَزَیَّنُوا مَعَهُ بِالحِلْمِ وَالوَقارِ وََتَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ العِلْمَ؛
🔻دانش را بجوئید و آن را با بردباری و متانت بیارایید
و در برابر کسی که به او دانش
میآموزید، فروتن باشید.
📚کافی، جلد۱، صفحه۳۶
#راه_روشن
🌹امام خامنهای:
🔺پیغمبر با دشمن مدبّرانه، قدرتمندانه، با صبر و حوصله، بدون دستپاچگی و بدون حتّی یک قدم عقب نشینی برخورد کرد و روزبه روز و لحظه به لحظه به طرف جلو پیش رفت.
۱۳۸۰/۰۲/۲۸
رهبر انقلاب: قدرتهای دنیا سعی میکنند فردی بودن اسلام را تئوریزه کنند
🔹اسلام، دین جامعی است. باید حق این جامعیت را ادا کرد. قدرتهای سیاسی مادی اصرار دارند بر اینکه اسلام را منحصر کنند در عمل فردی و عقیدهی قلبی؛ این تلاش از قدیم بوده است. در دورهی تشکیل جمهوری اسلامی این تلاش مضاعف شده است.
🔹این قدرتها با گرایش باطناً سیاسی و ظاهراً فکری، سعی میکنند فردی بودن اسلام را تئوریزه کنند. به متفکرین و نویسندگان و فعالان فکری مأموریت داده میشود دربارهی این مساله بنویسند و اثبات کنند که اسلام به مسائل اجتماعی، مسائل زندگی، مسائل اساسی بشریت کاری ندارد و اسلام یک عقیدهی قلبی است.
🔹ادای حق جامعیت اسلام در درجهی اول این است که تلاش کنیم نظر اسلام را دربارهی خودش که به کدام عرصه از عرصههای زندگی اهتمام میورزد، در آنها نظر دارد و اقدام دارد، تبیین و ترویج و بیان کنیم؛ اول قدم این است، بعد هم سعی کنیم آن را تحقق ببخشیم.
🔹آنچه که اسلام مطرح میکند این است که عرصهی فعالیت این دین تمام گسترهی زندگی بشر است؛ از اعماق قلب او تا مسائل اجتماعی، تا مسائل سیاسی، تا مسائل بینالمللی، تا مسائلی که به مجموعهی بشریت ارتباط دارد.
🌺@IslamlifeStyles
دوستان میتونید عکس های زیباتون از جشن امروز رو برای ما ارسال کنید
تا در کانال به اشتراک گذاشته شده و همه با هم در جشن میلاد دو نور غرق شادی و شعف بشیم 🎊🎊🦋🦋🎉🎉🎉
4_6026183229067762816.mp3
11.14M
🎤•|سیدرضانریمانۍ|•
🔊سرود_توی میخونه ی حضرت ساقی مطرب عشقمووترانه پردازم..؛💚✨•~
مداحی آنلاین - عزیز عالم اومده - بنی فاطمه.mp3
6.19M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐عزیز عالم اومده
💐شرف آدم اومده
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #سرود
🎈🎈🎈🎈🎈
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم،
#مولاي_غريبم !
هر چند خیلی
گنهکار و روسیاهم!
هر چند خیلی
بنده ی خوبی نبودم
و اون جور که باید و شاید تغییر نکردم!
اما خوشحالم !
که غمم با غم شما بوده
و شادیم با شادی شما...
ان شاءالله
یه روز لبخندتون می بینیم
خیلی زود ...
روز انتقام...
#سلام_علی_آل_یاسین
ساعت به وقت #دعای هفتم صحیفه سجادیه
به نیت از بین رفتن تمام موانع ظهور، موفقیت همیشگی جبهه حق و سربلندی ایران قوی به زعامت آقاجانمون "امام خامنه ای" ✅🌺
رفع بیماری کرونا و شفای بیماران کرونایی 🌷🌷
"اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم♡
صالحین تنها مسیر
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨ 📚 #نگاه_خدا 📝 #قسمت_هجدهم عاطی: چی شده باز - هیچی بابا... آها به خاطر هیچی منو کشوندی
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨
📚 #نگاه_خدا
📝 #قسمت_نوزدهم
رسیدیم بهشت زهرا ،اول رفتیم سر خاک مامان فاتحه ای خوندیم بعد رفتیم سمت گلزار ،راست میگفت عاطفه اینجا آدم حس خوبی پیدا میکنه نمیدونم برای چی ولی این حسو خیلی دوست داشتم عاطفه طبق معمول نشست کنار شهیدش و زیر لب زمزمه میکرد و گریه میکرد، منم رفتم یه دوری اون قسمت زدم و به سنگ قبر ها نگاه میکردم چقدر اینا جووون بودن ،چقدر سنشون کم بود
عاطفه: سارا بیا اینجا بشینیم
نزدیکی گلزار چند تا نیمکت بود رفتیم نشستیم
عاطی: خوب ،حالا شروع کن!
- از کجاش بگم ،من یه تصمیمی گرفتم
عاطی: چه تصمیمی
- اینکه با یکی ازدواج کنم صوری بعد که رفتیم اون ور از هم جدا شیم
عاطی: بسم الله ،سرت به جایی خورده احتمالا نه؟
- دیگه هیچ راهی نمیمونه برام
عاطی: دیونه شدی تو ،زندگیتون میخوای خراب کنی به خاطر اینکه میخوای بری اون ور درس بخونی ،،، واییی سارا این چه کاریه - من تصمیم خودمو گرفتم ،،موندن تو اینجا هم هیچ فایده ای نداره
عاطی: سارا جان ،قربونت برم چرا با آینده ات بازی میکنی - آینده، کدوم اینده ، من اصلا آینده ای دارم ؟
چپ و راست خاله زهرا و مادر جون دارن زنگ میزنن که راضیم کنن بابام ازدواج کنه حالا تو میگی آینده
عاطی: نمیدونم چی بگم بهت
- بگذریم حالا ،نمیخوام حال امروزم با این حرفا خراب بشه ،بگو ببینم برادر شوهر داری
عاطی: عمرن فکرشم نکن ،اون از این بچه مثبتای عالمه
- هیچی پس بدرد من نمیخوره
عاطی: الان همه پسرا میرن خاستگاری ،مال تو برعکسه تو داری میری خاستگاری
- اره دقیقا چقدرم کار سختیه
بعد از یه عالم صحبت کردن ،عاطفه رو بردم رسوندم دم خونشون خودمم رفتم خونه
رسیدم خونه ساعت ۸ بود بابا هنوز نیومده بود
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که بابا در و باز کرد اومد داخل
چه حلال زاده
سلام بابا جون خسته نباشین؟
بابا رضا: سلام به روی ماهت ،بیا غذا رو بگیر تا من برم لباسامو عوض کنم بیام - چششششم
شامو که خوردیم میزو جمع کردم ،ظرفا رو شستم، داشتم میرفتم توی اتاقم که
بابا رضا: سارا جان بابا - جانم بابا
بابا رضا: خاله زهرا و مادر جون زنگ زدن گفتن از دیروز هر چی زنگ میزنن برات یا بر نمیداری یا خاموشی
- ببخشید بابا شارژ گوشیم تمام شده بود ،الان میرم زنگ میزنم
بابا رضا: اره بابا حتما زنگ بزن نگرانتن
- چشم
بابا : چشمت بی بلا....
ادامه دارد ....
🌾🌾🌷🌷
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨
📚 #نگاه_خدا
📝 #قسمت_بیستم
رفتم توی اتاقم شماره مادر جونو گرفتم
- الو مادر جون خوبین؟
مادرجون: واییی سارا مادر،ما که از دلشوره مردیم - ببخشید مادرجون گوشیم شارژش تمام شده بود یادم رفته بود بزنم به شارژ
مادر جون: دخترم چرا یه سر نمیزنی خونه ما ،از من دلخوری
- الهی فداتون بشم این چه حرفیه ،دانشگاه دارم بعد اینقدر خستم که جایی نمیرم اصلا
مادر جون: سارا جان فردا میتونی بیای خونمون - چیزی شده؟
مادر جون : نه مادر کارت دارم
- چشم شنبه بعد دانشگاه میام
مادر جون : قربونت برم پس منتظرتم - باشه ،به اقا جون سلام برسونین ،خداحافظ
وااییی میدونستم چیکارم داره ،باز میخوان همون حرفای قبلو بزنن فردا جمعه بود و دلم نمیخواست جایی برم ،تصمیم گرفتم یه کم اتاقمو تمیز کنم و دستی به خونه بکشم
بابای بیچارم هم هیچی نمیگفت بابت خونه
اینقدر تمیز کردن خونه سخت بود که بدون شام رفتم اتاقم خوابیدم
صبح به زور از خواب بیدار شدم که برم دانشگاه ،بلند شدم لباسامو پوشیدم مقنعه امو سر کردم رفتم پایین
یه لقمه واسه خودم درست کردم که تو راه بخورم به دانشگاه رسیدم ماشین و پارک کردم پیاده شدم وارد محوطه دانشگاه شدم احساس میکنم همه دارن منو زیر چشمی نگاه میکنن نمیدونستم چرا
یه دفعه دیدم یه دختری اومد جلوی من : سلام اسم من مرجانه - سلام درخدمتم ( مرجان ،همکلاسیم بود ولی اسمشو هنوز نمیدونستم ،من زیاد ازش خوشم نمیاومد،همیشه دورو بره یاسریه ،ظاهرش هم که ،یک کیلو مواد مالیده بود به صورتش ،مانتوش اینقدر تنگ بود و کوتاه بود نگاه همه رو به خودش جلب میکرد ،همیشه هم از حراست بهش گیر میدادن)
مرجان: چرا پویا دوروبرت میچرخه ؟
- هااا، پویا دیگه کیه؟
مرجان:خودتی دختر...
همونی که چند روز پیش داخل کافه اومد پیشت - آها یاسری و میگی،من اصلا نمیخوام سر به تنش باشه
مرجان : عکسایی رو که فرستادم دیدی
- تو فرستاده بودی؟
مرجان: اره ،قشنگ بودن نه؟
- به چه منظور این عکسارو برای من فرستادی؟
مرجان: هیچی همینجوری خواستم بدونی طرفت کیه - اول اینکه من خودم میدونم طرفم کیه ،دومم الان چرا تو اینقدر ناراحتی...
اصلا خودت تو عکس نبودی چرا؟
( همین لحظه یاسری وارد محوطه شد از کنارمون داشت رد میشد)
مرجان : سلام پویا جان خوبی
( یاسری هم بدون هیچ حرفی رفت) ...
ادامه دارد ....
🌾🌾🌷🌷