eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ... 🔸سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست. 🔸سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب ‌لامر در سرداب مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠آیت الله فاطمی نیا رحمةالله: 🔸در قاموس خدا و اهل بیت علیهم السلام "تاحالا کجا بودی؟وجود ندارد!" 🔸هر زمان توبه کنیم و باز گردیم ما را راه می‌دهند.پیامبر اکرم صلی الله فرمودند: "ولله الذی لااله الا هو،هر بنده ای گمانش را به خدا نیکو کند،خداوند طبق همان گمان با او رفتار میکند" 🔸حسن‌ظن داشته باشید به خدا ! یقین کنید وقتی توبه میکنید خدا شما را میبخشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۱۱۹.mp3
11.23M
۱۱۹ ☜ برای خدا، مهم نیست ما اهل عبادت هستیم، یا اهلِ معصیت.... اگـــر ؛ محصول زندگی ما، یک قلب سالم نباشد! ✘ ▪️من از کجا باید بفهمم؛ ۱ـ قلب من سالم هست یا نه؟ ۲ـ آیا اساساً در مسیر رسیدن به سلامت قلب، قرار دارم یا نه؟ @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ صلی الله علیه و آله فرمودند: 🍃مردگانتان را که در قبرها آرمیده‌اند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. آن‌ها زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. شما صدقه و دعایی به آن‌ها هدیه کنید. 📖 انوار الهدایه، ص 115 امروز پنجشنبه یادی كنيم از مسافرانی که روزی در کنارمان بودند و اكنون فقط یاد و خاطرشان در دلمان باقیست با ذكر فاتحه و صلوات روحشان را شاد کنیم اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ از دوست داشتنی‌هایت هرچه بیشتر قربانی کنی حسین‌تر می‌شوی ... ( علیه‌السلام )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا اربعین با شهدا هر روز به یاد یک شهید ، سلامی تقدیم سید الشهدا علیه السلام 🏴 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ وَعَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللّٰهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَلَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَتِكُمْ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلَىٰ أَصْحابِ الْحُسَيْنِ به یاد بزرگمردی از شهیدان دفاع مقدس شهید فرانسوی شهیدی که به واسطه دعای کمیل جهت زندگی اش تغییر کرد شفیع و واسطه سلام ما بر سالار شهیدان و یارانش باش 🏴🏴🏴 زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری •┈┈••✾•🌿🏴🌿•✾••┈
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#قسمت_پنجاه_وهشتم کوچ غریبانه💔 حالا چرا اخم کردی؟نکنه قهری؟اگه از این ناراحتی که بیموقع اومدم ملاق
پنجاه نهم کوچ غریبانه💔 روز بعد بابا و مسعود هر دو برای بردن ما آمده بودند.وقتی شوق و ذوق مسعود را دیدم که جعبۀ شیرینی را همراه با مقداری وجه نقد بین پرستارها و کارکنان بیمارستان تقسیم می کرد،بیشتر دلم گرفت.بعد از پایان این کار،بچه را از پدرم گرفت و در حینی که قربان صدقه ا ش می رفت به سمت اتومبیلی که تازه خریده بود به راه افتاد. بابا هوای مرا داشت و در راه رفتن کمکم می کرد: -بابا...امروز چه طوری؟دیگه جائیت درد نمی کنه؟ -نه آقا جون،خیلی بهترم.امروز بخیه ها رو کشیدن نمی خواستم با گفتن واقعیت او را نگران کنم: -راستی آقا جون مامان اینا هنوز برنگشتن؟ -نه،مثل این که بهشون خوش گذشته.مهری دیروز تلفن زد گفت،پس فردا میان. -شما که چیزی بهش نگفتین؟ -چون سفارش کرده بودی هیچی نگفتم. -دستتون درد نکنه.یه خواهش دیگه هم دارم. -چیه؟هر چی هست بگو،رودر بایستی نکن. -دلم می خواد موضوع این نقصی که برداشتم پیش خودتون بمونه.نه این که روی مامان و بچه ها حساس باشم...نه،اما نمی خوام این خبر به گوش ناصر و خانواده ش برسه و دشمن شاد بشه. -خیالت راحت باشه،من حتی به آبجی و بچه هاشم سفارش کردم در این مورد پیش هیچ کس حرفی نزنن. -دستتون درد نکنه. با رسیدن به منزل از دیدن عمه،زهرا و شهلا تعجب کردم.گویا مراسم استقبال از قبل تدارک دیده شده بود.شهلا ظرف اسپند را در اطراف من وسحر به گردش درآورد.قصاب محله هم گوسفند چاق و چله ای را قبل از ورود ما ذبح کرد.زهرا همراه با نوزادش به سویم آمد.بعد از روبوسی و خوش وبشی با او،چشمم بی اختیار به دخترش افتاد که درشت و تپل به نظر می رسید؛بر عکس نوزاد من.در بین حاضرین خانم وکیلی هم مرا در آغوش گرفت و از این که جان سالم به در برده بودم خدا را شکر کرد.به کمک او و عمه،به جای طبقۀ بالا به اتاقی که قبلا متعلق به فهیمه بود هدایت شدم.به محض ورود با تعجب نگاهی به دورو برم انداختم: -عمه،وسایل منو کی آورده پایین؟!این تخت بچه رو کی خریده؟! لبخند عمه مرموز بود: -من خبر ندارم،از خان داداش بپرس. داشتم روی تخت دراز می کشیدم که چشمم به گلدان بزرگی در زاویۀ اتاق افتاد و تازه فهمیدم تمام این تغییر و تحول از همت چه کسی بود. بچه را شهلا درون تختش خواباند.زهرا و نوزادش پایین پایم روی تخت نشسته بودند.خانم وکیلی گفت: -من برم یه پارچ عرق نسترن درست کنم بخورید دلتون خنک بشه.او به خاطر صمیمیت و رفت و آمد های مکرر از بیشتر مسائل زندگی ما خبر داشت.وقتی لیوان ها را تقسیم می کرد،سرش را نزدیک آورد و آهسته پرسید: -به مامان خبر ندادین؟ -نه،نخواستم ناراحت شون کنم.بذار مرخصی بهشون خوش بگذره. -خدا خیرت بده مادر جون،کاشکی قدر خوبیای تو رو هم می دونستن. بغض کردم.از بعد از ماجرای تصادف دل نازک شده بودم و به هر بهانه ای فوری اشکم سرازیر می شد.مسعود هم به جمع اضافه شد.خانم وکیلی یکی از لیوان ها را به دستش داد: -اینو بخور آقا مسعود خستگیت در بره.امروز از صبح تا حالا داری یکریز زحمت می کشی.ان‌شاالله روزی خودت باشه. نگاهش به من افتاد.بغضم شدیدتر شد. -دست شما درد نکنه خانوم وکیلی،ولی لطفا از این آرزو ها واسه من نکنید که حوصله شو ندارم. خانوم وکیلی لبخند زنان گفت: -حوصله شم پیدا می کنی.حالا صبر کن... با سینی محتوی باقیماندۀ لیوان ها به حیاط رفت که از پدرم و آنهای دیگر پذیرایی کند.بابا یکی به شیشۀ پنجره زد و از همان جا صدا کرد: -آبجی بیا این گوشت ها رو هر جور صلاح می دونی تقسیم کن بدیم بیرون. زهرا ندا کوچولویش را کنار سحر خواباند و به دنبال عزیز به راه افتاد: -منم بیام کمکت کنم. مسعود که مشغول تماشای دخترها بود به سوی خواهرش برگشت: -اگه قرار شد گوشت ها رو جای خاصی بفرستین خبرم کنین. با رفتن آنها متوجۀ من شد:
کوچ غریبانه💔 -مامان کوچولوی ما چه طوره؟ -خوبم. کنار تختم آمد: -اگه راست می گی پس چرا بغض کردی؟ -دست خودم نیست،نمی دونم چرا دلم گرفته...راستی یادم رفت ازت تشکر کنم. -بابت چی؟ -بابت این همه زحمت -زحمت؟این نصف اون کاری نیست که تو واسه من کردی.کاش لااقل می تونستم خوشحالت کنم.ظاهرا که نتونستم. -چرا تونستی،اما در مورد من اثر معکوس داره.می دونی،این قدر از بچگی توجه خاص به خودم ندیدم که حالا از دیدن این همه توجه و محبت دلم گرفته؛بخصوص که می دونم عمر این دوره هم خیلی کوتاهه،واسه همین نمی تونم خوشحال باشم. -درست می شه،تو فقط غصه نخور.من مطمئنم یه روزی بالاخره زندگی روی خوشش رو به من و تو نشون می ده. *** مامان چنان از اوضاع و احوال موجود،به دنیا آمدن سحر،در بستر بودن من وتغییر وتحول منزل جا خورده بود که درست نفهمیدم چه واکنشی نشان داد!انگار روز اول را در شوک گذراند،چون غرغرهایش از روز بعد شروع شد. -همش یه هفته تو این خونه نبودم،ببین هیچی سر جای خودش نیست!مثل اینکه قوم مغول به این خونه حمله کردن!سعیده پا شو ببین این ظرف اسپند رو پیدا می کنی یه کم اسپند دور بدم این بوی بدی که تو خونه پیچیده از بین بره.از در که وارد می شی بوی مریضی همه جا پیچیده. سعیده که مشغول تماشای شیر خوردن سحر بود،نگاهی مهربان به من انداخت و از کنارم بلند شد: -اگه خواستی سحرو بذاری تو تختش صدام کن بیام. -باشه،دستت درد نکنه. بعد از خواباندن سحر،به سختی از جا بلند شدم.از روز قبل مقدار زیادی از کهنه های او کثیف شده بود و اگر به همین ترتیب پیش می رفت روز بعد دیگر هیچ کهنه ای برای عوض کردن نداشت.در این فکر بودم که بهترین جا برای شستن آنها کجاست،چون باید به حالت ایستاده آنها را می شستم.مامان را درون آشپزخانه پیدا کردم. -مامان اگه اینا رو توی دستشویی بشورم اشکال داره؟ -به حق چیزای نشنیده.تو تا به حال کیو دیدی که کهنۀ کثیف بچه رو توی دستشویی بشوره؟!مثلا ما خیر سرمون نماز می خونیم،انگار نجسی پاکی حالیت نیست؟ می خواستم در جواب بگم تو که نجسی و پاکی رو می فهمی پس باید بفهمی بچه ای که هنوز غذا نمی خوره نجسی نداره ولی چه فایده؟با این درد حوصلۀ بحث و سر وصدای بیشتر را نداشتم.به حالت تاتی و آهسته به سمت حیاط به راه افتادم.با برداشتن هر قدم درد شدیدتری در پایین تنه آزارم می داد به هر حال چاره ای نبود.سعیده به طرفم دوید. -آبجی بده من اینا رو می شورم. صدای اعتراض مامان بلند شد: -سعیده مگه قرار نبود به کارات برسی؟ -ولی من که کاری ندا... -گفتم بیا برو به کارت برس،بذار مانی به کار خودش برسه. -سعیده جون برو،من می تونم اینا رو بشورم. با دیدن آفتاب و گرمی هوا خدا را شکر کردم که زمستان نبود.تشت کوچک کهنه ها را زیر شیر آبی که کنار حوض بود گذاشتم.باید برای شستن آنها دولا می شدم،اما این کار به راحتی امکان نداشت.عاقبت با تمام درد شروع به شستن آنها کردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 🔸السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْكافِرِينَ الْمُتَكَبِّرِينَ الظَّالِمِينَ... 🔸سلام بر شما! می گویند می‌آیی و در دادگاه عدالتت ، هیچ ظالم متکبری در امان نخواهد ماند. منتظریم! و ایمان داریم به چنین شنیده‌ای... 📚 صحیفه مهدیه، دعای استغاثه به حضرت صاحب‌الزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چه جوابی دارم بدهم؟ 🌱 وقتی می‌توانم با سه روز پیاده‌روی اسلام را تقویت کنم، چرا نیایم؟ اگر نیایم و بعداً از من سؤال کنند چرا نیامدی، چرا به این قدرت نیافزودی، چه بگویم؟ اگر بگویند: «آیا دلیلش این نبوده که تو به قدرت اسلام اهمیت ندادی؟» چه جوابی بدهم؟ آن‌وقت اگر روز قیامت خون‌های مظلومین را به پای من بنویسند، چه خاکی بر سرم بریزم؟ حضور در پیاده‌روی اربعین را یک وظیفه بدانیم. 👤علیرضا پناهیان
🔰 به شیعیان بگویید زیارت حسین(ع) برای شیعیان است! 🔸امام باقر(ع): شيعيان ما را امر كنيد كه به زيارت قبر حضرت حسين بن على(ع) بروند. زيرا زيارت آن حضرت بر هر مؤمنى كه امامتش از جانب خدا را قبول دارد، واجب است. 🔻کتاب کامل الزیارت، ص۱۲۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ.... سلام بر آن خون هاى جارى ، سلام بر آن اعضاىِ قطعه قطعه شده🥀 - زیارت ناحیه مقدسه -
جمعه با خود غالبا چشمان تر می آورد با خودش دلتنگی و خون جگر می آورد کل عمرم بی تو مانند غروب جمعه هاست جمعه ها عمر مرا دارد به سر می‌آورد بوی یاس انگار می آید میان ندبه ها باد از پیراهنت وقتی خبر می‌آورد بت پرستان هم حساب کار خود را میکنند بت شکن وقتی به همراهش تبر می آورد در دلم امّید دیدار رُخت را کاشتم هر گیاهی عاقبت روزی ثمر می آورد العجل هایم چه بی تأثیر شد، رویم سیاه قلب آلـوده دعـای بی اثر می‌آورد تشنه ات هستم ولی این تشنگی خیلی کم است تشنگی یک انتظار شعله ور می آورد تشنگی گاهی میان یک نبرد تن به تن یک پسر را سوی دامان پدر می آورد وای از آن وقتی که گوید یک پسر نزد پدر تشنگی دارد مـرا از پای در می آورد : 💔 هر صبحِ جمعه ناحیه ها ندبه می‌کنند می‌آید او که منتقم و دادخواهِ ماست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا