صالحین تنها مسیر
قسمت بیستم «مقتدا» نمازم که تمام شد، دیدم یک کاغذ تاشده روی جانمازم است. پشت سرم را نگاه کردم، آ
قسمت بیست و یکم
«مقتدا»
آخرین امتحان که تمام شد،از دانشگاه بیرون زدم.
خیلے وقت بود منتظر چنین فرصتے بودم.سوار اتوبوس شدم؛ به طرف گلستان شهدا.
یادش بخیر!۵سال پیش من و زهرا سوار همین اتوبوس ها به گلستان شهدا میرفتیم و آن روز بود که طیبه متولد شد.
درفککر گذشته بودم که یاد آقاسید افتادم.
اتوبوسجلوے در گلستان ایستاد.با پل هوایے از خیابان رد شدم.وقتے رسیدم به در گلستان شهدا هول عجیبے در دلم افتاد.
یادروز اولے افتادم که آمدم اینجا… همان بدو ورود شروع کردم به گریه کردن.
همان احساس روز اول را داشتم؛ کسے مرا صدا میزد.
زیارتنامه شهدا را خواندم و یکراست رفتم سراغ دوست شهیدم – شهید تورجے زاده-.چون وسط هفته بودیم گلستان خیلے شلوغ نبود اما مثل همیشه آقا محمدرضا مشترے داشت!
براے اینکه بتوانے کنار شهید تورجے زاده یڪ خلوت حسابے بکنے باید صبح خیلے زود وسط هفته بیایے.
ده دقیقه اے کنار مزار نشستم و بعد بلند شدم به بقیه شهدا سربزنم.رسیدم به قطعه مدافعان حرم.دلشوره رهایم نمیکرد.
براے شهید خیزاب فاتحه اے خواندم و مثل همیشه ام نشستم کنار مزار یکے از شهداے فاطمیون.قلبم تند مے زد.درحال و هواے خودم بودم که متوجه شدم مردے وارد قطعه شد.
کمے خودم را جمع کردم.نشست روبروے شهید کنار من.پنج دقیقه اے که گذشت،خواستم بروم.درحالیکه در کیفم دنبال دستمال مے گشتم تا اشڪ هایم را پاڪ کنم،او هم بلند شد.
یڪ لحظه قلبم ایستاد؛ سید روبرویم ایستاده بود!سخت بود بدون لباس روحانیت بشناسمش.اما او مرا زودتر شناخت.
چند ثانیه هردو مبهوت به هم نگاه میکردیم.
سےدبا تعجب گفت:خ… خانم… صبوری…!
قسمت بیست و دوم
«مقتدا»
کمے بر خودش مسلط شد،سرش را پایین انداخت و گفت:سلام!
مقنعهام را کمے جلوتر کشیدم و گفتم:علیکم السلام!
وراه افتادم که بروم.قدمهایم را تند کردم.
سےددستپاچه شد و دنبالم دوید :خانم صبورے!یه لحظه…صبر کنید!
امامن ناخواسته ادامه میدادم.
اصلانمیدانستم کجا میروم.سید پشت سرم میامد و التماس میکرد به حرفش گوش بدهم.
برگشتم و ایستادم.اوهم ایستاد.گفتم :آقاے محترم!من قبلا هم گفتم حرفامو.
وبه راهم ادامه دادم.بازهم پشت سرم آمد و صدایم زد :خانم صبورے یه لحظه وایسین!بذارین حرفمو بزنم بعد…
دوباره برگشتم :خواهش میکنم بس کنین!اینجا این کارتون صورت خوشے نداره!
بهخودم که آمدم دیدم ایستادم جلوے مزار شهداے گمنام.
بے اختیار لب سکو نشستم.سید ایستاد،نفس نفس میزد.
اشکم درآمد.گفت :الان پنج ساله میام سر همین شهید تورجے زاده که گره کارم بازشه!پنج ساله بعد جواب منفے شما فکر ازدواج رو از سرم بیرون کردم.
آخهخودتون بگید من چه دسترسے به خانوادتون داشتم؟میخواستم ازتون اجازه بخوام که بیام رسما خدمت پدر ولی…
نشست و ادامه داد:شایدم اصلا نباید حرفے میزدم!اینم قسمت ما بود!یعنے واقعا دوطرفه نیست؟
بلندشدم و گریه کنان گفتم :اگه نبود بدون لباس روحانیت نمے شناختمتون!
وراه افتادم به سمت در،سید همانجا نشسته بود،دیگر دنبالم نیامد.
داخلاتوبوس نشستم و نامه سید را از لاے قرآن جیبے ام در آوردم.پنج سال بود که نخوانده بودمش.وقتے رسیدم خانه دیدم نامه خیس خیس است…
#جانم_بسوختی_و_به_دل_دوست_دارمت…
قسمت بیست و سوم
«مقتدا»
پریدم بالاے اتوبوس خواهران و لیست حضور و غیاب را چڪ کردم.آقاے صارمے صدایم زد:خانم صبورے!یه لحظه بیاین!
بازهرا رفتیم پایین.
آقاے صارمے کنار ماشین تدارکات ایستاده بود.
گفت:ما با ماشین تدارکات میایم،ولے شما مسئول برادرا رو بشناسید که اگه کارے داشتید بهش بگید.
بعدصدا زد:آقاے حقیقی… آقاے نساج… بیاین…
وقتے گفت حقیقے سرجایم خشکم زد.سید و یڪ جوان دیگر جلو آمدند:بله؟
هردواز دیدن هم شوکه شده بودیم.
نمیدانم چرا لباس روحانیت نپوشیده بود.به روے خودم نیاوردم.
آقایصارمے گفت :خانم صبورے و خانم شمس مسئول خواهرا هستن.خواهرا شمام مسئول برادرا رو بشناسید که مشکل پیش نیاد.
بعداز سید پرسید:تغذیه برادرا رو توزیع کردید؟
–بله فقط اتوبوس خواهرا مونده.
گفتم:ما خودمون توزیع میکنیم.
اماآقاے صارمے گفت :جعبه ها سنگینه،آقاے حقیقے و نساج میان کمک.
سےدهم از خدا خواسته گفت :چشم!
برادرهاجعبه ها را برداشتند و آمدند طرف اتوبوس.
سےدجعبه را گرفته بود و من و زهرا یکے یکے تغذیه را به بچه ها میدادیم.کار توزیع تغذیه که تمام شد،سید پایین رفت.
همانجا پایین پله ها ایستاد و به زمین خیره شد:اگه کارے داشتید به بنده بگید،با راننده هم هرکارے داشتید بگید من بهش میگم!
باصداے گرفته اے گفتم ” چشم” و در اتوبوس را بستم و راه افتادیم.
تمامراه به این فکر میکردم که چرا من و سید باید در یڪ اردو باشیم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام
دوشنبه تون معطر
به ذکر عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌹وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
در پناه لطف خدای مهربان و
عنایت اهل بیت علیهم السلام
زندگی خوب و خوشی داشته باشید
ان شاء الله تعالی
🌹 دوشنبه تون پر خیر و برکت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این #هشت_ثانیه رو ببینید که چطور یک نیروی امنیتی خودش فدا میکنه تا تروریست رو سالم دستگیر کنه. راستی اگر بمب به خودش بسته بود که شهادتش این نیرو هم قطعی بود ولی باز این کار رو کرد.
یا همین دو هفته پیش که ۴۳ بمب را کشف کردند و قرار بود محرم خونینی رو در کشور رقم بزنند و دهها اقدام تروریستی دیگه که کشف شد و صداش در نیومد.
اینها را نمیبینیم ولی اگر در یه کشور پنهاوری مثل ایران، یه تروریست یه اسلحه تهیه کنه و بیاد مردم رو به رگبار ببنده، همه چیز رو فراموش میکنیم.
دقیقا الان وقتشه که بگیم امنیت اتفاقی نیست و چه مجاهدتهایی انجام میشه تا این امنیت برقرار بشه.
#هشت_ثانیه شجاعت
هشت ثانیه فداکاری
هشت ثانیه تربیت حسینی
هشت ثانیه همه چیز را فداکردن
و ... این هشت ثانیه را فراموش نکنید و نکنیم.
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
@BDON_SANSOR
اتفاقی که در شاهچراغ افتاد
ترور کور بود
ترور کور و ناموفق یعنی ضعف دشمن
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
@hosein_darabi
عدهای نه شناختی از دشمنان ایران اسلامی دارند نه از توانمندیهای دستگاه اطلاعاتی امنیتی کشور باخبرند، فقط خودتحقیرند!
ما درمقابل دهها سرویس امنیتی پیشرفتهِ متفکر همچون موساد، سیا و... و چند بازوی انتحاری بدونفکر تکفیری همچون #داعش قرار داریم!
با این حال #ترور_کور نشان از استیصال دشمن است نه قدرت آن!
👤محمدرضا شیخی
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
@hosein_darabi
چطور یک ایرانی با یک کلت کمری 376 افسر آمریکایی تا دندان مسلح را بی آبرو کرد؟
توضیحات در مطلب بعد👇
سوم خرداد ۱۴۰۱، یه نوجوان 18 ساله تو یووالدی تگزاس شروع به تیراندازی به افراد داخل یه مدرسه ابتدایی می کنه.
سه دقیقه بعد از ورود مهاجم، پلیس میرسه.
اما ماجرا نه سه دقیقه بعد از ورود پلیس که وقتی تمام میشه که یک ارتش سیصد و هفتاد و شش نفره، بله
376 نفره!!!
از انواع و اقسام نیروهای پلیس و ارتش و اف بی آی و سی آی ای و او آر اس و هر کوفت دیگه تو آمریکا که فکرشو بکنید اونجا حاضر شدهاند، همراه با گشت هلی کوپتر و پشتیبانی و مهمات کافی برای فتح یک شهر!!
بله عملیات با موفقیت تمام میشه. البته موفقیت برای اون پسرک تیرانداز، که در نهایت آسودگی خاطر در مدت یک ساعت و ربع!!! سر فرصت به سی و هشت نفر با موفقیت شلیک می کنه که نوزده تا بچه کلاس چهارمی و دوتا معلم کشته می شن و هفده نفر هم زخمی.(عکس و فیلم مطلب قبل)
حالا بعد پنج ماه و نیم صدای تماس تلفنی بچه های گیر افتاده تو مدرسه منتشر شده بدون هیچ توضیحی.
فیلم لباس پلیس ها نشون میده اون ارتش مجهز به جلیقه ضد گلوله، سپر ضدگلوله، انواع مهمات، ماسک و... میدونند ضارب اونجاست! اما وجودمواجهه با یه نوجوون مسلح غیر حرفه ای رو ندارند.
یکی از بچه ها زنگ زده میگه لطفا کمک کنیدمن نمیخوام بمیرم معلممون تیر خورده ولی هنوز زنده است.
سی انان نوشته صدای گریه و ناله مجروحین و بچه ها در تلفن مشهوده!
سه دقیقه پس از ورود فرد مسلح "سالوادور راموس" افسران و نیروی آتش کافی برای متوقف کردن او مستقر شده بودند.
این یک شکست آشکار است آنها (ارتش مذکور) دقایق زیادی را صرف جستجوی کلید کلاسی کردند، که اگر دستگیره را امتحان میکردند، قفل آن را باز مییافتند.
نهایتا هفتاد و سه دقیقه بعد با توسل به روح پرفتوح جرج واشنگتن و فیلم های ابرقهرمانی شون، پلیس ها وارد کلاس می شند و ضارب رو که در کمد قایم شده بوده، از پشت در کمد می کشند!!
دقت کنید! ۷۳دقیقه!!
خدا می دونه چندتا بچه از شدت خون ریزی مردن که اگه زودتر رسیده بودن بیمارستان الان زنده بودند.
نمی دونم اگه آمریکایی ها بفهمند تو ایران تروریست انتحاری آموزش دیده ی د-ا-ع-ش که از اسمشم خیلی ها خودشونو خیس میکنند اومده و کمتر از سه دقیقه بعد یک نیروی لباس شخصی بدون جلیقه و تنها با یک کلت کمری زپرتی باهاش درگیر شده و متوقفش کرده چه احساسی نسبت به آمریکا بزرگترین نیروی نظامی و ابر قدرت جهان بهشون دست میده!
ای کاش احمق های هالیوود زدهی ایرانی هم می فهمیدند ابر قدرت بودن به مهمات جنگی نیست، مهمات اصلی چیز دیگه است، که تمدنا بعضیا ندارند.
این پست زمان حمله سال گذشته داعش نوشته شده، اما حالا که بعضی لالها بلبل زبون شدن، مرورش خالی از لطف نیست.
یک شهید و چند زخمی و طبق شنیدهها تا کنون شلیک تنها یازده گلوله از هشت خشاب سی تایی و زنده گیری ضارب از حمله پارسال هم از نظر امنیتی دفاعی، کارنامه درخشان تری است. اون هم در کشوری که سالهاست تمام همسایه های اطرافش درگیر جنگ اند و هزاران کیلومتر مرز مشترک زمینی باهاشون داریم، یعنی جاهایی که سلاح به وفور یافت میشه
بگذار به ما بگویند ماله کش ...
محسن آقایی
#شاهچراغ
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 آماده و مشتاق شهادت باشید. 🍂
🔶وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
(آل عمران/۱۶۹)
⚡️ترجمه :
و هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند؛ بلكه آنها زندگانى هستند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
🔴 شهادت، باختن و از دست دادن نيست؛ بلكه يافتن و به دست آوردن است.
✅در روايت آمده است: بالاتر از هر نيكى، نيكوترى هست، مگر شهادت كه هرگاه شخصى شهيد شود، بالاتر از آن خيرى متصوّر نيست.
🍁در روز قيامت، شهيد مقام شفاعت دارد.
☘و از همین روست که در زیارت امام زمان علیه السلام نیز برای توفیق شهادت در رکاب آنحضرت دعا می کنیم (وَالمُستَشهَدینَ بَینَ یَدَیه)
#سبک_زندگی_قرآنی
◼️ إنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
آه از غمی که تازه شود با غمی دیگر💔
🛑 شهادت مظلومانهی هموطنان عزیزمان در حرم شاهچراغ (ع) تسلیت باد...
#شاهچراغ #شیراز_تسلیت
#حادثه_تروریستی_شیراز
#محکومیت_حادثه_تروریستی در حرم #شاه_چراغ_ع
نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
نقاره میزنند... نوای جنون کیست؟
بر سنگفرش صحن حرم خط خون کیست؟
آهنگ دیگریست که نقاره میزند
خون کبوتریست که فواره میزند
هنگامه تقرب حبلالورید شد
آنکس که داشت نذر شهادت شهید شد..
عشاق دوست غسل زیارت به خون کنند
سرمست عطر یار، هوای جنون کنند
چاقوی کفر در کف تکفیر برق زد
جادوی غرب، شعله به دامان شرق زد
گر ابن ملجمی به مرادی رسد چه باک؟
حاشا که اوفتد علم «یا علی» به خاک
حاشا که دست تفرقه مسحورمان کند
از گرد آفتاب حرم دورمان کند
همسنگریم و همدم و همراه و همقسم
آری به خون فاطمیون حرم قسم
✍ محمدمهدی_سیار
💢 یک تجربه خونین....
حدود سه دهه قبل، در چنین روزهایی، در طول سه روز، بیش از ۸۰۰۰ نفر از اهالی سربرنیتسا در بوسنی کشته شدند.
یعنی روزانه حدود ۲۶۰۰ نفر یعنی در هر ساعت حدود ۱۱۰ نفر!
🔰 *تاریخ_بخوانیم
- اسلحهها را تحویل دهید؛
- شما در امان هستید؛
- سازمان ملل امنیت شما را تضمین میکند؛ - جامعه جهانی همراه شماست؛
- آنها نمیتوانند به شما نزدیک شوند!
📢 *اینها شعارهایی بود که از بیرون به گوش مردم شهر میرسید.*
- ما نمیتوانیم؛
- «آنها» قویتر اند؛ - اگر تسلیم شویم گرسنه نمیمانیم؛
-اگر وارد شهر شوند هیچ چیز برایمان نمیماند؛
🔕 *اینها حرفهای «تعدادی از مردم شهر» بود. حرفهایی که توانست بذر ناامیدی را در دل دیگر همشهریها بکارد. مردم مسلمانی که هم سلاح داشتند و هم توان دفاعی...*
⭕️ با این شعارهایی که از خودیها و ناخودیها شنیدند، اسلحهها را تحویل دادند و وارد کمپ شدند.
کمپی که سازمان ملل و جامعه جهانی حمایت از مردم در آن جا را ضمانت کرده بود.
🔴🔴 زنان و مردان را جدا کردند.
مردان از ۱۲ تا ۸۰ سال ماندند و بقیه افراد را با اتوبوس به شهرهای دورتر از کمپ فرستادند.
«تعدادی از مردم شهر» به «بقیه» گفتند: دیدید کار خوبی کردیم که تسلیم شدیم؟ دیدید حل شد؟
🔴⚫ «بقیه» فقط نگاه میکردند.
بعد از سه روز نیرو های سازمان ملل و همان جامعه جهانی از کمپ رفتند.
*انگار نه انگار باید پای تضمینشان میماندند.*
«آنها» وارد کمپ شدند و مردها را دسته دسته کشتند.
«بقیه» طوری به «تعدادی از مردم شهر» نگاه میکردند که انگار با چشمهاشان عمیقترین ناسزاهای تاریخ را نثارشان میکنند.
🔺 این ماجرای واقعی کمتر از سه دهه قبل در مهد آزادی و دموکراسی!
*همان اروپای افسانهای!*
در کشور مسلمان بوسنی و هرزگوین و در شهر سربرنیتسا اتفاق افتاد.
💢 مردم شهری که "با اعتماد به قول و تضمین آمریکا و سازمان های جهانی"، تسلیم شدند و در سه روز بیش از ۸۰۰۰ نفر از آنها کشته شدند ...
#اعتماد_به_شیطان
⭕️ @TehranTanhamasiri