eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تصاویر خیزش جوانان دانشجوی آمریکایی و اروپایی را که می‌بینم با خودم فکر می‌کنم: 🔸دنیا قبل از طوفان‌الاقصی چگونه بود؟ 🔸مردم مظلوم غزه که سال‌ها دربزرگترین زندان روباز دنیا، در محاصره‌ بودند کجای دغدغه‌های روزانه‌ی جهانیان بودند؟ 🔸چند درصد جوانان دنیا از ظلم‌های اشغالگران آگاه بودند و یا به آن اهمیت می‌دادند؟ 🔸این بیداری جهانی، آیا علتی جز ایمان و مقاومت مردم مظلوم غزه در برابر ظلم دارد؟ ✅ قطعا اگر تسلیم ظلم می‌شدند دیگر نه خاکی از فلسطین باقی می‌ماند و نه نامی! اسرائیل و حامیانش از این پس با این آگاهی و بیداری وجدان‌ها مواجه خواهند بود و بی‌شک این بزرگ‌ترین چالش برای آنهاست. ✍ درنا مهاجر کنشگران انقلابی ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ا مروز سعد اكبر است روزى كه دعا درحق فرزندان به اجابت ميرسد... امروز تلاوت آيه29و30سوره فاطر باعث نزول بركت است. شما هم مثل من برای دوستاتون ارسال کنید. بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيم إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ ﴿٢٩﴾ لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ( ۳۰) سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين حضرت محمد(ص) فرمودند هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود... فقط امروز *با این دعاء براى فرزندانتون ،ان شاء الله در حفظ و مراقبت الله قرار خواهند گرفت.🚩 هر پدرومادری:این دعاء را در این روزها تکرار کنند:* بجای نقطه چین (( نامهای فرزندانتون بگویید)) *بار الها تو….... را بدون اینکه من قدرت و توانایی داشته باشم به من داده ای پس آنها را در پناه خودت بدون قدرت و توان من حفظ بفرما.* *بار الها آنها را از هر بدی و شر و ضرری حفظ بفرما.* *خداوندا آنها را از مریضیها حفظ بفرما.* *خداوندا آزمایش و امتحان من را در آنها قرار مده.* *بار الها آنها را در آزمایشات پنهانی و آشکار مأجور بفرما.* *خداوندا آنها را از بندگان صالح خودت و حافظان کتاب خودت قرار بده و آنها را از نظر دین و عبادت و اخلاق بهترین مردم و از نظر زندگی خوشبخترین مردم و بهترین زندگی قرار بده* *بار خدایا آنها را با حلالت از حرامت بی نیاز بگردان و با فضل و بخشش خود از احتیاج به غیر تو بی نیازشان بگردان.* *خداوندا همانطور که کتابت را تا قیامت حفاظت می کنی آنها را از شیطان رانده شده محفوظ بدار .* *بار الها دوستی با بهترین افراد و خصلتها ی پاک و توکل بر خودت را نصیبشان بفرما یا قادر و یا جبار.* *بار الها تمامی مرضهای قلبی و بدنی از آنها دور بفرما و با قدرت و توان خودت مرا به نهایت آرزویم درباره آنها نائل بگردان یا کریم یا منان.* *بار الها مرا از احسان و نیکی آنها در حیاتم برخوردار بفرما و با دعایشان بعد از مرگم مرا خوشحال بگردان.* *(بار الها فرزندانم را ، تکه ای از قلبم را به تو سپرده ام در مکانی که از. دیدگان من پنهان هستند اما از دیدگان تو پنهان نیستند ،پس آنها را با حفاظتی که لائق عظمتت می باشد حفظشان بفرما) و همّ و غم آن کسی که این پیام را برای من فرستاده است را برطرف بفرما و هر آنچه را که آرزو دارد نصیبش کن.* آمین *هر کس این دعاء دریافت کرد،به دوستان عزیزش هدیه کنه ،صدقه جاریه باشد از من و پدر و مادرم*طرح قرائت ۲۰میلیون سوره مبارکه کوثر به نیت برآورده شدن حاجات،شفای عاجل بیماران ، نابودی تمام ویروس‌ها در جهان *سهم شما سه مرتبه و ارسال به ۵ نفر ، لطفا قطع کننده نباشید!* *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* *إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ* *فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ* *إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ* *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* *إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ* *فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ* *إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ* *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* *إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ* *فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ* *إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ* *اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد* *اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد* *اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد* *اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد* *اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد*. *اگه نشردهید تا آخر امشب چندین هزارصلوات و سوره کوثر خوانده میشودکه اجروثواب این کارشامل حال شماهم خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رهبر انقلاب در دیدار کارگزاران حج: حج امسال، حج برائت است. آنچه که امروز در غزه اتفاق می‌افتد شاخص عظیمی است که در تاریخ می‌ماند و راه را نشان خواهد داد. ۱۴۰۳/۲/۱۷ ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب در دیدار کارگزاران حج: اگر کمک آمریکا نبود رژیم صهیونیستی قدرت و جرات این رفتارهای وحشیانه را داشت؟ با مباشر قتل و پشتیبان قتل نمی‌شود با روی خوش و ملایمت رفتار کرد. ۱۴۰۳/۲/۱۷ ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 رهبر انقلاب در دیدار کارگزاران حج: امسال حجاج باید بتوانند منطق قرآنی برائت را به همه دنیای اسلام منتقل کنند. ۱۴۰۳/۲/۱۷ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✘ حالت اشتیاق یک قلب سالم به خداوند در نشاط و لذت، با زمان شدت و محنت فرق می کند! • توجه به خدا در هنگام شدت، اگر بعد از برطرف شدن مسئله قطع شود؛ راه انسان را بسمت اُنس و قرب مسدود می‌کند. • و همینطور چنانچه رابطه قلبی انسان با خداوند در زمان رویارویی او با نعمات نیز به غفلت تبدیل شود نشانه‌ی مستی او در نعمت و فراموشی ولیّ نعمت است.
یاد خدا ۶۹.mp3
9.9M
مجموعه ۶۹ | صدق اهل ذکر، در دو حالت آزموده میشه: 1- وقتی که مشکلات و مصائب‌ ازشون برداشته میشه! 2- وقتی که با نعمت بزرگ و شادی‌بخشی روبرو میشن! حالت یک ذاکر صادق در این دو موقعیت چگونه است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
gereftaram-abalfazl-finaببl (1).mp3
6.74M
این حرف دل یه ارمنیه 💔 دلم به غمش وصله🔒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_24🌹 #محراب_آرزوهایم💫 وقتی که می‌شینیم نگاهی می‌چرخونم. همه هستن
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 روش رو برمی‌گردونه و از خاله خداحافظی می‌کنه. مشغول پوشیدن کفش‌هاش که میشه آروم بهم میگه: - خیالت راحت، باهم در ارتباطیم. کفش‌هاش رو که پاش می‌کنه، بلند میشه و صداش رو بالا می‌بره. - حاج خانم هانیه خدافظ. نگاهم به داخل کشیده میشه که هانیه با سرعت از اتاق بیرون میاد. - خداحافظ دایی. دایی چه خوب توازن رو رعایت می‌کنه! بعد از اینکه همه رفتن، شب بخیر میگم و میرم داخل اتاق جدیدم، اگه قرار باشه تو پذیرایی و کنار خاله بمونم، باید تا صبح بشینم و به حرف‌های خاله گوش بدم. روی تخت دراز می‌کشم و منتظر خاموشی مطلق می‌مونم تا برم سراغ سوژه، تقریبا پنج دقیقه بعد از اینکه خاله چراغ‌ها رو خاموش می‌کنه و صدای بسته شدن در اتاقش میاد، پاورچین پاورچین میرم توی اتاق بقلی که اتاق هانیه‌ست. اول که وارد میشم متوجه‌م نمیشه، تا اینکه می‌رسم بالای تختش و تا می‌خواد جیغ بزنه جلوی دهنش رو می‌گیرم. - ساکت باش! الآن خاله بیدار میشه. دستم رو از روی دهنش برمی‌دارم، هندزفری رو از توی گوشش برمی‌داره و میگه: - چرا یهو میایی؟ آدم سنگ کپ می‌کنه. هلش میدم سمت دیوار و کنارش زیر پتو می‌خوابم. - نرگس تخت یک نفره می‌دونی چیه؟ - هیس هیچی نگو، سریع اطلاعات بده می‌خوام برم بخوابم. دستش میره سمت گوشیش و چیزی که پخش میشه رو خاموش می‌کنه. - تو روانی نمیشی دائم مداحی و سخنرانی گوش میدی؟ - تو این همه آهنگ گوش میدی روانی میشی؟ بعد هم من به جای اینکه روانی بشم، آرامش می‌گیرم. چند ثانیه‌ای مبهم نگاهش می‌کنم و وقتی که می‌بینم حرفش منطقیه‌ سعی می‌کنم چیزی نگم و برم سمت اصل مطلب. مشتاق نگاهش می‌کنم و میگم: - خب، از این شاهزاده سوار بر اسب سفید بگو. یکم سر جاش تکون می‌خوره و چشم توی چشم می‌شیم، آروم می‌زنه توی سرم و میگه: - چی میگی تو نرگس؟ - زود باش هانیه بگو کی هست؟ چی کاره‌ست؟ از کجا شناختیش؟ توی تاریکی شب بازهم می‌تونم لپ‌های گل انداخته‌ش رو ببینم. - یکی از پسرهای هیأته. - همین هیأتی که همه‌تون می‌ر‌‌ین جز من؟ لبخند تلخی می‌زنه و ادامه میده. - خب از اونجا از طرف دایی وارد میشه. چند ثانیه‌ای میرم توی فکر دایی که یهویی صدای هانیه از غرق شدن توی افکارم نجاتم میده. - تازه یکی از دوست‌های امیرعلی هم هست. چشم‌هام رو گرد می‌کنم و با تعجب میگم: - واقعا؟ با باز و بسته کردن چشم‌هاش تأیید می‌کنه. - حالا دایی چی گفته؟ نگاهش رو ازم می‌گیره و آروم زیر لب میگه: - دایی تأییدش کرد. گفت از همه لحاظ پسر خوبیه. خودم رو بهش نزدیک تر می‌کنم و زل می‌زنم توی چشم‌هاش که متعجب یکم خودش رو عقب می‌کشه. - دوستش داری؟! تعجبش دو برابر میشه که باعث میشه تیر خلاص رو بزنم تا راحت اطلاعات رو کامل کنم. - به من که خواهرتم دروغ نگو. دوباره از خجالت نگاهش رو ازم می‌گیره. - من تو رو خوب می‌شناسم، هانی به من نگاه کن و راستش رو بگو. از قیافه‌ی هیجان زده‌م و لحن صحبت‌هام خنده‌ش می‌گیره که این موضوع به منم سرایت می‌کنه. - خب...شاید نسبت به پسرهای دیگه بیشتر به چشمم اومده ولی فقط به چشم اومدنه و هیچ عشق و علاقه‌ی خاصی نیست، از این موضوع مطمئنم! - از کجا می‌دونی؟ - خب رفتارهاش به چشمم اومده، اینکه اصلا به خانم‌ها نگاه نمی‌کنه و نگاه پاکی داره، چند باری که اومده بود توی بخش خانم‌ها فقط نگاهش به جلوی پاش بود و اصلا سرش رو بلند نمی‌کرد...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 نگاهم رنگ شیطنت می‌گیره و لبخند کوچیکی‌هم روی لب‌هام می‌شینه. - خوب می‌پاییدیش‌ها! با پاش می‌زنه توی شکمم و میگه: - دفعه‌ی آخرت باشه‌ از این وصله‌ها به من می‌چسبونی. - خیلی خب حالا تو بقیه‌ش رو بگو. - چند باری هم که با ما سر دستگاه‌های صوت و چراغ‌ها صحبت می‌کرد یکبارهم نگاهم نکرد. خیلی پسر مؤدب و متینیه. راستش رو بخوایی اون روزهم از طریق آقا امیرعلی در مورد شغلش پرس و جو کردیم، گفتن تو سپاه کار می‌کنه و دایی هم تأییدش کرد. اما نرگسی اینا اصلا کامل نیست فقط مقدمه‌ایه برای اجازه‌ی اومدن. با خوشحالی بغلش می‌کن، جیغ خفه‌ای می‌کشم و میگم. - آخ جون! خواهر گلم داره عروس میشه. با وجود لپ‌های سرخش می‌خنده و حرفم رو رد می‌کنه. - دیوونه! هنوز هیچی معلوم نیست انقدر نگو عروس، اه. در حالی که می‌خندم از کنارش بلند میشم و با شب بخیری کوتاه توی اتاق خودم میرم. روی تخت می‌خوابم و باعث میشه صداش بلند بشه، قبل از اینکه خاله جویای حال بشه و سرکشی کنه‌، سعی می‌کنم زودتر فضا رو صحنه سازی کنم. - خدایا ممنون که هانیه رو بهم دادی، واقعا برام مثلِ یک خواهره. حالا چرا این خواستگاره باید دوست اون باشه؟ آخ! یادم رفت اسمش رو بپرسم، باید فردا مفصل باهاش حرف بزنم هنوز خیلی سوال‌ دارم که باید بپرسم. همینطور که توی فکر هانیه‌م، کم‌کم چشم‌هام گرم میشه و به خواب میرم... *** از دانشگاه به خونه میام، خاله رو می‌بینم که داره میره. - سلام، خِیره خاله. کجا می‌رین؟ - سلام عزیز دلم، میرم خونه‌ی نسرین خانم نوه‌ش به‌دنیا اومده. - مبارکه. خداحافظی می‌کنه و میره. تا یاد دیشب می‌افتم، سریع کفش‌هام رو در میارم و توی اتاق هانیه میرم. سر راه، نگاهم به میوه‌های توی دیس بلوری می‌افته و یک سیب قرمز از داخلش برمی‌دارم، دوباره مسیر مقصدم رو پیش رو می‌گیرم و سراغ شکارم میرم. پشت میز مطالعه‌ش نشسته و تا گردن توی لپ‌تاپشه. توی چارچوب در وایمی‌ایستم و در حالی که سیب رو با حرکت انگشت‌هام به بازی درمیارم میگم: - هانی، کی می‌خوان بیان حالا؟ اصلا حواسش بهم نیست و غرق کارش شده. - اولا که سلام، دوما کیا؟ - اه چقدر تو شوتی همین خواستگارت دیگه! راستی اسمش چیه؟ کمی سرش رو بالا میاره و از بالای لپ‌تاپش نگاهم می‌کنه. از قیافه‌ش خنده‌م می‌گیره و خودش‌هم می‌خنده. - نمی‌دونم کی می‌خوان بیان ما دو روز رو مشخص کردیم، قراره خبر بدن. - کی مشخص کردین؟ - دیروز. - آخ جون پس امشب خبر میدن. - نگفته بودی علم غیب داری! بعد هم اینجوری که مشخصه تو از من هول تری. سیب رو سمتش پرت می‌کنم که با دو دست مهارش می‌کنه، دست‌هام رو جلوم حلقه می‌کنم و با حالت خاصی میگم: - حالا ببین کی گفتم. نگفتی اسمش چیه؟ دوباره مشغول کارش میشه و زیر لب میگه: - مهدیار هاشمی. - آهان. وقتی که می‌بینم هیچ توجهی بهم نداره، کلافه میرم سمتش و روی میز می‌شینم، لپ‌تاپش رو به سمت خودم می‌چرخونم. - چیکار می‌کنی دو ساعته کله‌ت رو تا گردن این تو کردی؟ به صفحه‌ی مانیتور نگاه می‌کنم و عکس یکی از مدافعان حرم رو می‌بینم که زیرش یک متن بلند بالایی نوشته شده. - عه اینا! - مگه تو می‌شناسیشون؟ دوباره لپ‌تاپ رو سمتش برمی‌گردونم و میگم: - اسمشون رو که نه، ولی می‌دونم چیکار می‌کنن...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 رنگ نگاهش مهربون میشه و بهم خیره میشه. - حالا از روی این چی داری می‌نویسی؟ این مدافعِ حرمِ اسمش چیه؟ یک دفعه ذوق می‌کنه و با هیجان میگه: - برای بسیج دارم می‌نویسم، تازه قراره فردا بعد از ظهر بریم خونه‌شون با مادرشون مصاحبه کنیم. سیب توی دست هانیه رو می‌گیرم و گازی بهش می‌زنم. - خب برای چی با خودشون مصاحبه نمی‌کنین؟ سرش رو پایین می‌ندازه و آروم زیر لب میگه: - آخه شهید شدن. - اسمشون چیه؟ - شهید حسین هریری. یکدفعه یاد امتحان فردا می‌افتم، با صدای بلند میگم: - وای هانیه! - چته ترسیدم؟ - بلندشو بریم درس بخونم فردا امتحان دارم. - تو امتحان داری، به‌ من‌ چه؟! دستش رو می‌کشم، همراهش با عجله کتاب و جزوه‌هام رو زیر بغل می‌زنم و توی حیاط می‌ریم. سمت تخت چوبی قدیمی کنار حیاط میرم. برگ گل شکوفه‌ها رو با دستم از روی گلیم قرمز_آبی کهنه‌ی‌ پهن شده‌ی‌ روش کنار می‌زنم، دمپایی‌هامون رو در میاریم و می‌شینیم. شاخه‌های بیدمجنون بالای سرمون به رقص در میان و مانع گرمای خورشید میشن. چند ساعتی می‌گذره که مامان و خاله درحالی که دارن باهم حرف می‌زنن، میان داخل. - به‌به خواهران عزیز تر از جان همدیگه. سلام علیکم، حال شما؟ احوال شما؟ خوش گذشت؟ مامانم با لبخند مهربونی میره سمت خونه و میگه: - سلام عزیز دلم الآن براتون چایی و شیرینی میارم، حتما خیلی خسته شدین. خاله‌هم بدون هیچ حرفی میره بالا، تقریبا نیم ساعت بعد دوباره باهم از پله‌ها میان پایین. آروم دم گوش هانیه میگم: - مشکوک می‌زنن‌ها. شونه‌ای بالا می‌ندازه و در جوابم میگه: - شاید نسرین خانم چیز خورشون کرده. دوتایی خیلی آروم می‌خندیم. مامان سینی چایی رو می‌زاره روی تخت و خودش‌ هم لبه‌ی تخت می‌شینه. می‌تونم خنده و خوشحالی رو از چهره خاله تشخیص بدم. درحالی که لب حوض می‌شینه. ابرویی بالا می‌ندازم و ازش می‌پرسم. - اتفاقی افتاده به ما نمی‌گین؟ - آره خاله جان همین چند دقیقه‌ی پیش خانم هاشمی زنگ زد. - خانم هاشمی کیه؟ سقلمه‌ی هانیه توی پهلوم فرود میاد و درجا حرف‌های ظهرش توی ذهنم تلنگر می‌زنه. در حالی که دستم رو می‌زارم روی پهلوم، ماساژش میدم و ادامه میدم. - آهان یادم اومد، چی گفتن؟ - گفتن فردا شب ساعت شیش میان خواستگاری... *** روی صندلی کنار آشپزخونه می‌شینم و پا رو پا می‌ندازم، در صورتی که هانیه داره کابینت‌ها رو برق می‌ندازه و غر می‌زنه. - نمیری تو از دیروز دست به سیاه و سفید نزدی، یک وقت النگوهاتون نشکنه. منم که از دیروز مثل کوزتِ بدبختِ بیچاره همه جا رو تمیز کردم، بعد تو به بهانه‌ی درس همه‌ش کله‌ت توی گوشیته. خدایا این چه زندگی‌ایه واقعا؟ خودم رو کنترل می‌کنم که نخندم، یک صدای کوچیک ممکنه که هفت نسلم رو بسوزونه. اون لحظه تنها چیزی که از نخندیدن نجاتم میده، صدای آیفونه که توی کل خونه پخش میشه و همه خشکشون می‌زنه. بخاطر شناخت قبلی خانواده‌ها از هم، آقا داماد رو هم با خودشون آورده بودن. هانیه چندتا نفس عمیق می‌کشه، استکان‌های چایی رو پر می‌کنه و زیرلب با خودش چیزی زمزمه می‌کنه. - هانی؟ - هوم؟ - چی میگی زیر لب؟ داری ورد می‌خونی که عاشقت بشه؟!
کَران و کورانِ آخرالزمان.mp3
11.87M
🚫 در دنیا اتفاقات مهمی در حال وقوع است! چرا عدّه‌ای اصلاً توان ادراک آنرا ندارند؟ انگار نه می‌بینند، و نه می‌شنوند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| کسی که توان درک «تغییرِ وضعیت اضطراری جهان»، و «ورودِ آن به تمدن جدید» را در این روزها ندارد، به «سلامت قلب» خود شک کند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آیا مقایسه ی همسر یا خودمان با دیگری کار درستی است ⁉️ چرا ⁉️ استاد_تراشیون
هیچ کس‌غیرتومارا‌به‌خدا‌راه‌نداد ما‌پناهنده‌به‌دربار‌تو‌هستیم‌حسیـن! ♥️ ):
‌‌فـرزنـدم چهار چيز را بـہ خاطر بسپار كـہ چون كارهايت را بـہ آنها بـہ انجام رسانے، هرگز زيانے بـہ تو نرسـد: ۱- بالاترين سرمايـہ‌ها، عقل است. ۲- بزرگترین فـقر، نادانے است. ۳- بـدترین وحشت، خودپسنـدے است. ۴- گرامے ترین جایگاه خانوادگے، اخلاق نیکوست. - برگرفـتـہ از حکمت ۳۸ - ✍🏻 🌹✨