🥀بعد از چهلمش رفتم کربلا. تل زینبیه را که دیدم، از خانم خجالت کشیدم. من که ندیده ام سر احمد را کی بریده، اصلاً چطور بریده، فقط شنیده ام توی تپه ها محاصره شده بودند و بی سیم زده بودند که برگردید عقب.
🥀 احمد کنار گوشش تیر خورده بود. گیج بوده و نمی توانسته راه برود. از بچه ها خواسته بود هر طور شده برگردند. گفته بود: «من نمی تونم، شما برید» . کولش کرده بودند و با خودشان آورده بودند. کمی که آمده بودند، چون خودشان هم زخمی بودند، نتوانسته بودند احمد را هم بیاورند.
🥀داد زده بود سرشان که تو رو خدا شما برید. صدای پای داعشی ها را می شنیدند. هر آن ممکن بود برسند. با داد و هوار راهی شان کرده بود. وقتی میرسند بالای سر احمد، هنوز جان در بدن داشته، سرش را میبرند و تنش را رها می کنند وسط بیابان.
#بریده_کتاب
#دم_عشق_دمشق
#شهید_احمد_حسینی
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98