eitaa logo
صالحین تنها مسیر
234 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ به روایت حانیه ................................................... 6 جلسه از کلاسا گذشته بود و من جواب خیلی از سئوالام رو گرفته بودم. . . رو تخت فاطمه نشسته بودم و با ناخنام بازی میکردم. فاطمه_خب من حاضرم بریم؟ پالتوم رو برداشتم ، شالم رو جلو کشیدم و رو به فاطمه گفتم: بریم. . . با اینکه تازه اواسط دی بود هوا حسابی سرد بود و پالتو نازک من کفایت نمیکرد. تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا پیشنهاد دادم پیاده بریم . وقتی رسیدیم دم موسسه دوییدم تو بدون اینکه منتظر فاطمه باشم از پله ها رفتم بالا. در زدم و بدون سلام علیک دوییدم سمت شوفاژ. بعد از اینکه گرم شدم تازه متوجه بچه ها شدم برگشتم سمتشون دیدم دارن بهم میخندن. خدا رو شکر فاطمه سادات نبود و آبروم پیش اون نرفت. _ چیه خب ؟ سردم بود. با اومدن فاطمه سادات بچه ها دست از خندیدن به من برداشتن و رفتن برای سلام و علیک منم به تبعیت از بقیه رفتم جلو. . . فاطمه سادات_ خب بچه ها اگه کسی سئوال داره بپرسه. امروزو میخوایم سئوالا رو جواب بدیم. منم که منتظر فرصت سریع گفتم _ من من فاطمه سادات _ بگو عزیزم _ مگه نمیگید نماز آدم رو از گناه دور میکنه؟ پس چرا این همه ادم نماز میخونن گناه هم میکنن؟ چرا هیچ تاثیری نداره؟ فاطمه سادات _خیلی سئوال خوبیه. بچه ها مشکل ما اینه که نمازامون نماز نیست ، نمازی که شده پانتومیم برای پیدا کردن وسیله ها، نمازی که فرصتی برای ایده های بکر و تصمیم گیری هاس. نمازی که گمشده هامونو توش پیدا میکنیم ، به نظرتون اینا نمازه؟ نمازمون اگه نماز بود میشد مصداق عن الفحشا و المنکر. میشد کیمیا و مس وجودمون رو طلا میکرد ، میشد عشق، دوا، آرامش...... تو نماز فکرمون پیش همه هست غیر از خدا ، تازه خوندش هم که ماشالا. ده دقیقه مونده قضا بشه تازه یادمون میوفته باید نماز بخونیم بعدشم اگه سرعتی که تو نماز داریم رو تو مسابقه دو داشته باشیم تو مسابقات جهانی مدال طلا میگیریم . آره قوربونت برم نماز میخونیم ولی نماز داریم تا نماز ..... طبق همیشه حرفاش منطقی بود و منم تصمیمی که برای گرفتنش دو دل بودم رو قطعی کردم. بعد از کلاس خاله مرضیه زنگ زد و گفت که شب اونجا دعوتیم و من و فاطمه هم از کلاس بریم خونشون . فاطمه _ زنگ بزنم بابا بیاد دنبالمون ؟ 😂 _ نه. نخند عه. میریم خودمون. فاطمه_ دوباره منو جا نذاری وسط کوچه بدویی تو خونه. 😒 _ نه بیا بریم 😂 فاطمه_پس زود بریم تا هوا تاریک نشده. _ فاطمه فاطمه_ جونم؟ _من تصمیمو گرفتم. میخوام نماز بخونم... فاطمه با ذوق دستاشو زد به هم و گفت _ این عالیه. لبخندی به روش زدم ولی تو دلم نگران بودم ، نگران این که نتونم نماز واقعی بخونم ، نتونم نمازی بخونم که خدا ازش راضی بشه ، که نمازم بشه مسخره بازی. کل راه تا خونه با سکوت طی شد وقتی رسیدیم هوا یکم تاریک شده بود زنگ در رو زدیم و وارد شدیم. خاله مرضیه اومد به استقبالمون و بعد از این که مهمون آغوش پرمهرش شدیم گفت _ بدویید که کلی کار داریم. . . . فاطمه_ خب دیگه مامان اینم از سالاد ، دیگه؟ خاله مرضیه_ هیچی دیگه برید استراحت کنید. _ خاله😳 . کلی کاری که میگفتید این بود؟ خاله مرضیه_ اره دیگه. با فاطمه راهی اتاقش شدیم. تازه ساعت 5 بود و مامان اینا اگه خیلیم زود میخواستن بیان ساعت 7 میومدن. _ فاطمه؟ میشه نماز خوندنو بهم یاد بدی خیلی یادم نیست؟ فاطمه _ اره عزیزم حتمااااا. فاطمه باذوق رفت و دوتا سجاده با چادر اورد و سجاده هارو پهن کرد رو زمین. یکی از چادرا رو سرش کرد و اون یکی چادر رو به طرف من گرفت ، با تردید بهش نگاه کردم با دیدن لبخندش دلم گرم شد . فاطمه دونه دونه ذکرای نماز رو برام یادآور شد ، یاد نمازای زورکی افتادم که تو مدرسه میخوندیم ، خوشبختانه حافظم خوب بود و خیلی زود ذکر ها و طریقه نمازخوندنو یادم اومد . با شنیدن صدای الله اکبر ، آرامشم بیشتر شد و متاسف تر شدم برای سالهایی که این خدایی که تازه به لطف امیرعلی و فاطمه و فاطمه سادات شناخته بودم رو ستایش نمیکردم. با تموم شدن اذون بدون اینکه منتظر حرفی از جانب فاطمه بشم قامت بستم. _ سه رکعت نماز مغرب میخوانم به سوی قبله عشق قربت الله . الله اکبر....... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ نماز عشق میخوانم قربة الله ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌷  با قدم های آهسته نزدیکش رفتم ...متوجه شد نگاهم کرد. مقابلش ایستادم _اگه خوشت نیومد میخواهی یکی دیگه روامتحان کنم. لبخندی...زد نه خوب بود... اون شب ، شب خوبی بود..  خوب که نه عالی بود ...پر از حس های جدید که تو نگاه ها و لبخند های امیر حسین بود...  دستهای حمایتگرش گاهی قفل دستهای یخزده من می شد و گرمای دل منو بیشتر میکرد..  ساعت دوازده شب بود.  روی تخت دراز کشیده بودم ...وقتی هر لحظه از اتفاق های امشب یادم میومد ته دلم قنج میرفت  ...   روی صفحه تلگرام امیر حسین رفتم ...اسم ناشناس رو پاک کردم...  نوشتم امیر حسین .. بعد از پاک کردن...  انگشت هام بی اراده نوشتن  "امیرحسینم" این میم مالکیت عجیب دلچسب بود. براش یک متن نوشتم  "و آرامش روح بزرگ تو قلب کوچک مرا تسکین میدهد"  آنلاین شد در حال تایپ بود ....پیامش آمد  "برو بخواب خانوم ...فردا کلی کار داریم"...  خانوم گفتنش رو دوست داشتم  "خوابم نمیاید آقا"...  استیک تعجب فرستاد...  وبعد نوشت  _"آقاش قشنگ بود.. .شبت بخیر عزیزم"  قبل از اینکه شب بخیر بفرستم برام یک متن شعر فرستاد  "ماییم که از باده ی بی جام خوشیم...  هر صبح منوریم و هر شام خوشیم...  گویند ندارید سرانجام شما...  ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم"...  لبخندی زدم و استیکر شب بخیر فرستادم...  چند بار متنش رو خوندم ...گوشی رو بالای سرم گذاشتم و زیر پتو رفتم...  الان دقیقا شرح و حال من بود که بی هیچ سرانجام خوش بودم...  صدای پیام گوشیم بلند شد.  با ذوق نیم خیز شدم و گوشی باز کردم ..  تو صفحه پیامش رفتم...  یک پیام داشتم از خط دیگم...  از شماره آرمان که نوشته بود  "سلام ماهی خانوم....  بُهت زده به صفحه گوشیم نگاه کردم که پیام دوم آمد  " بعد هشت سال چرا دوباره پیدات شده ...؟ بسرعت دستم روی کیبورد گوشی حرکت کرد  ولی برای یک لیحظه دستم از کار افتاد ...همه رو پاک کردم...  من نمی خواستم این ماجرا کش پیدا کنه...  پیام سوم آمد  "دوست دارم ببینمت ماهی خانوم  ...چیزهای زیادی واسه گفتن دارم ...شاید بخوای بدونی کی  پشت تمام اون اتفاق ها بوده"...  نفسم توی سینه حبس شد.  شماره ش رو گرفتم یک بوق نخورده برداشت:  _او...مای گاد ...ماهی خانوم ...  نفس نفس میزدم.  _کی بوده ؟ صدای خنده چندشناکش شنیدم  _دیگه ...دیگه ...شرط داره ؟ -چی ؟ سکوت کرد  _یک مهمونی با دوست جون جونی ت شراره خانم خونه ی ما .. یک دور همی سه نفره   ...اونجا بهت میگم که بازیچه ی دست کی بودی؟ با عصبانیت داد زدم:  _خفه شو عوضی ...شراره شوهر داره زندگی داره.  ...می خوای بگی بگو میخوای نگو...دیگه مشتاق شنیدن نیستم..  صداشو شنیدم  _حتی اگه بدونی اون طرف بهت خیلی نزدیک بوده..  مات شدم