eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🍲تدبر در طعام (۲) ♻️تأثير غذا و لقمه در جان و انديشه انسان ✿←تأثير غذا و لقمه در جان و انديشه انسان و به دنبال آن در أعمال او، أمرى وجدانى و از بديهيّات است. و لذا حضرت ايشان مى‌فرمودند: 🔵مؤمن درباره غذاى خود بايد نهايت دقّت را بكند. چه‌بسا غذايى در ظاهر محكوم به حلّيّت و طهارت باشد، ولى واقع مطابق ظاهر نباشد و او از آثار وضعى آن در أمان نماند. علاوه بر اينها مى‌فرمودند: ▪️طهارت و إخلاص كسى كه انسان را به ضيافت دعوت ميكند و نيز محبّت و إخلاص كسى كه غذا را تهيّه و طبخ ميكند، در سبكى و نورانيّت آن بسيار موثّر است. رسول‌خدا صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم به أبى‌ذرّ غفارى مى‌فرمايند: يا أَبَاذَرٍّ! لاتُصاحِبْ إلّا مُؤْمِنًا و لايَأْكُلْ طَعامَكَ إلّا تَقىٌّ و لاتَأْكُلْ طَعامَ الفْاسِقينَ. يا أباذرٍّ! أَطْعِمْ طَعَامَكَ مَنْ تُحِبُّهُ فِى‌اللَهِ وَ كُلْ طَعامَ مَنْ يُحِبُّكَ فى‌اللَهِ عزَّوَجَلَّ. ❀←«اى أبوذرّ! جز با مؤمن همنشين مباش و جز انسان متّقى و پرهيزگار از غذاى تو نخورد و تو نيز از غذاى فاسقان تناول مكن. اى أبوذرّ! غذاى خود را به كسى ده كه او را به خاطر خدا دوست دارى و از غذاى كسى بخور كه تو را به خاطر خداوند عزّوجلّ دوست دارد.» 📚منبع؛ کتاب نور مجرد نوشته محمد صادق حسینی طهرانی ص۶۸۹ و ۶۹۰ 🏡خانواده بزرگ طبیبِ جان 👉 ❣•••●◍◍◍▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🌱 چگونه به رشد و شکوفایی استعدادهای فرزندانم کمک کنیم؟! ایشون قائل به خرید اسباب ‌بازی و اینجور چیزا نبودن، می گفتن: بچه باید یاد بگیره اسباب ‌بازی رو خودش بسازه، باید بتونه با جهان خارج ارتباط برقرار کنه و نیازش رو برآورده کنه. دختر باید یاد بگیره خودش با پارچه های اضافیِ خونه، برا خودش عروسک درست کنه. استدلالشون هم این بود که وقتی عروسک های اروپایی با موهای بور و چشم های رنگی بهش میدی، به خودی خود این فرهنگ توی باورش رسوخ می کنه و از طرفی هم تفکرش مصنوعی میشه، در حالی که وقتی خودش دست به کار بشه، هم ناچاره برای رسیدن به هدفش، فکر کنه و هم در اثر نیازی که احساس می کنه، ناچار به استفاده از خلاقیت میشه. این جوری استعدادهای بچه به جریان می افته و رشد می کنه، نه این که هر چی خواست بدون معطلی در اختیارش باشه... 🔹حجة الاسلام موسی صفایی حائری، به نقل از پدرشان مرحوم استاد حاج شیخ علی صفایی حائری 📚 رد پای نور/ج ۳/ص ۱۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عزیزانی که مدام اعتراض می کنید چرا دولت برای تورم کاری نمی کند، خواهشا این فیلم کوتاه را ببینید و واقعیت را عینا مشاهده کنید. روحانی در ۶ ماه آخر دولتش، ۱۳۵ هزار میلیارد تومان از بانک مرکزی استقراض کرد/ معلوم است تورمی که امروز در جامعه وجود دارد، محصول چه اقداماتی است! حجت الاسلام غلامرضا مصباحی مقدم، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام: 🔹از بهمن پارسال تا پایان دولت دوازدهم، مجموعا آقای روحانی ۱۳۵ هزار میلیارد تومان از بانک مرکزی استقراض کرده است. 🔹با ضریب فزاینده ۸ می‌توان گفت دولت روحانی فقط در شش ماه هزار میلیارد تومان پول چاپ کرد. @ma_va_o
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى... سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین . سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3️⃣ روز تا شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها باقی مانده است... با دل خسته و بشکسته مولا تنها ماند.. لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَةَ الْوَفَاةُ بَكَتْ فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ قَالَتْ أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي فَقَالَ لَهَا لَا تَبْكِي فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكِ لَصَغِيرٌ عِنْدِي فِي ذَاتِ اللَّهِ قَالَ وَ أَوْصَتْهُ أَنْ لَا يُؤْذِنَ بِهَا الشَّيْخَيْنِ فَفَعَلَ. موقعى كه وفات حضرت زهراى اطهر نزديك شد گريه كرد، حضرت امير به وى فرمود: اى سيده من! چرا گريه ميكنى؟ فرمود: براى آن مصيبتهائى كه تو بعد از من خواهى ديد.امير المؤمنين فرمود: گريان مباش، بخدا قسم آن مصائب نزد من براى رضاى خدا كوچك و ناچيزند، آنگاه به على وصيت كرد كه به آن دو نفر اجازه تشييع جنازه و نماز ندهد، حضرت وصيت آن بانو را اجرا نمود. 📚بحارالانوار، ج43، ص218
چادر سر می‌کردی... وصله‌دار و ساده! مهربان بودی... زلال و پاک! و سَروَر زنان عالَم شدی! تا همیشه‌ی تاریخ... کسی مثل تو را ندیده و نمی‌بیند! دختر پادشاهان ایران و روم... پارچه‌های زربافت تن می‌کردند و... تو، نمی‌خواستی مثل همه باشی! تو فاطمه بودی... حبیبه‌ی خدا! و عالَم در بُهت فرورفت وقتی گفتی: ای رسول‌خدا! فرش خانه‌ی ما، از پوست گوسفند است... و بالش‌مان... از لیفِ خرما! تو محبوب خدا بودی و... گرگ‌صفتان... چشم دیدنت را نداشتند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
بهار نارنج: قسمت(۶۰) #دختربسیجی بدون توجه به پرهام، مقابل میز منشی وایستادم و رو به نازی گفتم: امر
قسمت(۶۱) پرهام چیزی نگفت و در عوض در سکوت پشت دیوار شیشه ای وایستاد و به  بیرون خیره شد. *چند روزی از اون روز گذشته بود و من مشغول دیدن طرح هایی بودم که برای  تبلیغ محصولاتمون طراحی شده بودن و من می بایست در موردشون نظر می  دادم تا اگه مشکل دارن برطرف بشه.  چشمم به مانیتور بود که آرام بعد در زدن وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.  به چهره ی نگرانش خیره شدم و پرسیدم :مشکلی پیش اومده؟  با نگرانی جواب داد:نه! ..یعنی آره.  _بلاخره آره یا نه؟  _آره.  سئوالی نگاهش کردم که ادامه داد:راستش از حساب شرکت پول برداشت شده ولی  این که به کدوم شماره حساب ریخته شده مشخص نیست.  _یعنی چی که مشخص نیست؟  _یعنی اینکه شماره حساب مقصد از حافظه ی سیستم پاک شده.  _مگه می شه؟ حالا مبلغش چقدره؟ _۱۰۰......میلیون!.....تومن. ....  از صبحه دارم بررسی می کنم و هر حسابی رو هم که به نظرم رسیده گشتم ولی بی فایده بود.  نفسم رو بیرون دادم و گفتم : باشه خودم بررسی می کنم ببینم چی شده تو برو  به کارت برس.  آرام با تردید و اضطراب از اتاق خارج شد و من با رفتنش پیش اکبری رفتم و ازش  خواستم ته و توی ماجرا رو در بیاره و خبرش رو بهم بده.  اون روز پرهام به شرکت نیومده بود و خبری هم ازش نداشتم و هر چی هم که بهش زنگ میزدم بی فایده بود و گوشیش در دسترس نبود.  به خیال اینکه این مشکل یه مشکل جزئی توی جابه جایی پول بوده به اتاقم  برگشتم و به ادامه ی کارم مشغول شدم که مد تی نگذشت که اکبری با یه کاغذ توی دستش وارد اتاق شد و کاغذ رو رو ی میز و جلو ی من گذاشت .  با تعجب نگاهش کردم و پر سیدم: این چیه؟  _من سیستم اتاق آقای سهرا بی که سیست م های اتاق حسابداری بهش متصلن  رو برر سی کردم و شماره حسابی رو که پول بهش واریز شده رو در آوردم.  کاغذ رو به دست گرفتم و نگاهی به شماره حساب انداختم و گفتم:خب این برای  کدوم بخشه؟
قسمت(۶۲) بهتره خودتون ببینید، این یه شمار ه ی جدیده و برای اولین بار وارد سیستم شده.  برای اینکه بفهمم شماره حساب متعلق به کیه گوشیم رو در آوردم و از طریق همراه بانک، مبلغی رو به همون شماره پول واریز کردم که با دیدن اسم آرام محمدی به عنوان نام صاحب شماره حساب چشمام تا آخرین حد ممکن باز شد و با تعجب به اسمش خیره شدم.  برای اینکه مطمعن بشم اشتباه نشده چند بار دیگر هم این کار رو تکرار کردم و با  تعجب رو به اکبری که روبه روم وایستاده بود گفتم:این غیر ممکنه!  _راستش من هم اول که اسمش رو دیدم باورم نشد و برای همین هم فقط شماره  حساب رو بهتون دادم تا خودتون ببینید.  با عصبانیت میز رو دور زدم و به سمت اتاق پرهام پاتند کردم و وارد اتاقش شدم و  پشت سیستم نشستم و خودم همه چی رو چک کردم.  با تعجب و عصبانیت به اسم آرام توی مانیتور کامپیوتر روی میز پرهام خیره  بودم و باورم نمی کردم که آرام همچین کاری رو کرده باشه.  روبه اکبری که به دنبالم به اتاق پرهام اومده بود گفتم:تو مطمعنی این درسته.  _من نمی دونم آقا!  داد زدم:پس تو چی می دونی؟ _من سیستم خانم محمدی رو هم بررسی کردم، تاریخ وساعت انتقال پول یکیه فقط توی سیستم ایشون شماره حساب مقصد و اسم دارنده‌ی حساب مشخص نیست.  _یعنی می خوای بگی خودش شماره حساب رو پاک کرده.  _ممکنه! به نظر میاد خبر نداشته همه ی سیستما به این سیستم اصلی متصلن.  سرم رو پایین انداختم و گفتم:صداش کن بیاد اینجا.  _ولی آقا ممکنه اشتباه...  سرش داد زدم: گفتم صداش بزن بیاد.  اکبری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد آرام با نگرانی وارد  اتاق شد و روبه روم وایستاد.  به قدری عصبانی بودم که دلم میخواست با دست خودم خفه اش کنم ولی  سعی کردم عصبانیتم رو کنترل کنم و بهش نگاه کردم وگفتم: بیا جلوتر.  با تعلل دو قدم جلو اومد که گفتم:چرا شماره حساب مقصد از روی سیستمت پاک شده ؟  _ن....نمی دونم.  به چشمای نگرانش خیره شدم و گفتم:بیا اینجا تا بفهمی چرا!
قسمت (۶۳) از جاش تکون نخورد که داد زدم:گفتم بیا جلو تر....  چند قدم جلوتر اومد و من تونستم جمعیت کنجکاو جمع شده، توی سالن رو ببینم.  به مانیتور کامپیوتر اشاره کردم و گفتم:بخونش!  به مانیتور خیره شد و من به صورت او زل زدم و دیدم که ناگهان حلقه ی چشماش گشاد شد و رنگ صورتش پرید.  دستش رو به عنوان تکیه گاهش روی میز گذاشت و با فاصله ی کمی که ازم  داشت به صورتم خیره شد و با تته پته گفت:این....  این درست نیست.... این..  روی پام وایستادم و گفتم:این کاملا درسته و چیزی که درست نیست کار توئه!...... تو با خودت چی فکر کردی ؟ که اینجا هر غلطی دلت خواست می تونی  بکنی و هیچ کس هم کاری به کارت نداشته باشه؟  _منظورتون چیه؟  _منظورم رو خوب می فهمی پس خودت رو به موش مردگی نزن.  _شما می فهمین چی دارین می گین؟ شما میگین من پول رو به حساب خودم  ریختم؟ سرم رو بهش نزدیک کردم و گفتم:ما بهش می گیم دزدی. _این تهمته، این نوشته ی روی سیستم نمی تونه چیزی رو ثابت کنه. هر کسی می تونه این داده ها رو به سیستم بده.  _کارت پولت کجاست.  _می خواین چیکار ؟  _می خوام ازش موجودی بگیرم.  با شنیدن این حرف، خیلی سریع از اتاق خارج شد و چند ثانیه بعد با کیف پول  توی دستش برگشت.  دوتا کارت رو از کیفش در آورد و گفت: من فقط همین دوتا حساب رو دارم میتونین از هر دوتاش موجودی بگیرین.  بدون معطلی اکبری رو صدا زدم و ازش خواستم از یه عابر بانک از کارتی که شماره حسابش با شماره حساب توی سیستم یکیه موجودی بگیره و زود  برگرده.  اکبری کارت رو از دستش گرفت و بعد اینکه کارمندا رو به خاطر جمع شدنشون توی سالن سرزنش کرد از شرکت بیرون رفت.  با رفتن اکبری روی صندلی نشستم و منتظر موندم تا برگرده. دلم می خواست  حسابش خالی و چیزی که توی سیستم ثبت شده بود صحت نداشته باشه.
قسمت(۶۴) آرام هم همانطور که دو طرف چادرش رو رها کرده بود ، بی رمق به دیوار تکیه داد  و چشماش رو بست.  چیزی از رفتن اکبری نگذشت که برگشت و فیشی که موجودی گرفته بود رو به  دستم داد.  مبلغ موجودی رو خوندم و فیش رو به طرفش گرفتم و با نیشخند گفتم: حالا چی میگی؟ نکنه می خوای بگی اینم دروغ و ساختگیه.  با قدمای بلند خودش رو بهم رسوند و فیش رو از دستم گرفت و بهش نگاه کرد و  بعد خوندنش با نگرانی بهم زل زد و گفت:این غیر ممکنه!این حساب از مدتهاس که خالیه ومن ازش استفاده نمیکنم.  بهش غریدم:حالا که ممکن شده .  از جام برخاستم و در حالی که به سمت در می رفتم گفتم: من کارمند دزد و مظلوم  نمی خوام خیلی سریع وسایلت رو جمع می کنی و از اینجا می ری.  با التماس گفت:تو رو خدا یه لحظه صبر کنین حتما مشکلی پیش اومده.  به طرفش برگشتم و گفتم: حالا که دیدی همه چی لو رفته می گی مشکل پیش  اومده؟ نه خیر خانم! مشکل تویی که قبل انجام کارت به عاقبتش فکر نکردی.  _ شما حق نداری به من تهمت بزنی و منو دزد خطاب کنی.  به سمتش قدمای بلند برداشتم و سرش داد زدم:تو به من نمیگی حق دارم یا ندارم! از اولش هم ازت خوشم نیومد و حالا چراش رو می فهمم. به چشمای خیس اشکش خیره شدم و گفتم:بهت گفته بودم اینجا جای آدمایی  مثل تو نیست.  اشکاش روی گونه اش ریخت و بدون هیچ حرفی و با سرعت از کنارم رد و از اتاق  خارج شد .  من هم از اتاق خارج شدم و با عصبانیت رو به جمعیت فضول داخل سالن غریدم:نمایش دیگه تموم شد! شما احتمالا نمی خواین برین سر کارتون ؟  خانم رفاهی که تا اون موقع سر به زیر جلوی در اتاق حسابداری وایستاده بود جلو  اومد و خواست چیز ی بگه که بهش توپیدم :  خانم رفاهی لطفا احترام خودت رو نگه دار.  خانم رفاهی که دید من بیشتر از اونچه او فکر میکنه عصبیم چیزی نگفت و به اتاقشون رفت.  هنوز توی سالن وایستاده بودم که آرام در حالی که کیفش روی دوشش بود از  اتاق خارج شد و به سمت در ورودی شرکت رفت ولی قبل اینکه به در برسه به  طرفم برگشت و خواست چیزی بهم بگه که از گفتنش منصرف شد و با چشمای خیس از اشک از شرکت بیرون رفت.  به سمت اتاقم پا تند کردم و با قرار گرفتنم توی اتاق، در رو محکم به هم کوبیدم و روی مبل ولو شدم و عصبی چشمام رو با انگشتام مالش دادم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه بی تو سکون، نه بی تو سخن به یاد تو هستم، به یاد تو من ببین غم تو! رسیده به جانم، تنیده به تن بگو چه کنم....؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ از امام باقر علیه السّلام نقل است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: من اوّلین کسی هستم که در روز قیامت به پیشگاه خداوند توانمندِ جبّار وارد میشوم، بعد کتابِ خدا قرآن و اهلبیتم وارد می‌شوند و بعد امّتم وارد میشوند، آنگاه از آنان میپرسم: با کتابِ خدا و اهلبیتم چه کردید؟! کتاب شریف اصول کافی روایت شماره ی ۳۴۶۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1924931485.mp3
3.67M
13 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣صدای خدا رو می شنوی؟ داره عاشقانه و بیقرار، دعوتت می کنه! 📣حی...حی...حی الصلاه بدووو...من منتظرم! 💓گوش کن...صدای خدا میاد شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا