eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
326 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
7.8هزار ویدیو
67 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می‌خوایم بریم مشهد!🌙 مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی میگی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم.🌱 فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.✨ عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد.🌙 آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.🌙 مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.🥀 اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.🥀 دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.✨ و عاقبت به شهادت رسید و همانطور که گمنامی را آرزو داشت پیکرش هرگز پیدا نشد🕊
‍ 💜 🔴شهید حمید باکری  حمید باکری کسی است که: بی دلیل از سپاه ارومیه اخراجش کردند بسیجی به جبهه رفت با زدن انگ و تهمت او را برگرداندند گفتند صلاحيت جبهه رفتن نداری  مجددا خواست جبهه برود او را وادار به نوشتن توبه نامه نمودند گفت کشور نیاز دارد آبرو برای چه می خواهم وادار به خواندن توبه نامه در نمازجمعه کردند.... اما... زیر بار این نقشه موذیانه نرفت.... رفت جبهه پیش بچه های آذربایجان و کنار برادرش مهدی باکری..... و دیگر به شهر برنگشت..... جنگید و جهاد کرد.....  تا در عملیات خیبر کنار پل شحیطاط جایی که از زمین و آسمان آتش می بارید به شهادت رسید....  پیکرش در معرکه ماند...💥 برادرش مهدی فرمانده لشکر مانع برگرداندن پیکر او به تنهایی شد و گفت : همه شهدا حمید هستند هر موقع همه را آوردید او هم.... لجبازی در عقبه جبهه و ستاد نشینان ادامه یافت.... حاضر به قبول و اعلام شهادت حمید نشدند..... گفتند. : از کجا معلوم پناهنده نشده.... از کجا.... باید پیکر وی را بیاورید تا شهید اعلام کنیم..... مهدی برادرش هم در عملیات بدر در دجله به حمید پیوست و شهید شد.... و مخالفان و تهمت زنندگان به باکری ها نفس راحتی کشیده...... و بعدها لقب... میلیاردی را به خود اختصاص دادند..... سفارشات منتسب به حمید باکری چه زیبا شرح حال رزمندگان را می دهد..... ✍ ما تا الان چقدر پای کار انقلاب بودیم؟ از وقت و مال و آبرو هزینه کردیم برای دفاع از اسلام؟ یا فقط طلبکار و مدعی بودیم و در برابر بی‌مهری فلان مسئول و فلان نهاد  قیافه حق به جانب گرفتیم و مدعی انقلابی‌گری شدیم!!
سردارِ رازِ ۲۱ 🌹مادرش← یکبار درمسجد ساری یادواره ای برگزار شد سید علی هم حضور داشت🌙 اما برای خوردن ناهار نیامد🍽️ از او پرسیدم: روزه ای؟ گفت: به دلایلی یک شب نتوانستم نماز شب بخوانم🌙10 روز خودم را تنبیه کرده ام که روزه بگیرم.🥀برای یک شب نماز شب نخواندن 10 روز را روزه گرفت💫 همرزم← او یخ ها را خُرد می‌کرد🧊وقتی آب میشد با آب یخ غسل شهادت میکرد🌙 کارش اطلاعات و عملیات بود📞 صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود🍂و گفته بود هر کس مُرده یا زنده سید علی را بگیرد جایزه دارد✨به سید علی شیر مازندران میگفتند💫 میرفت وسط عراقی ها و کار شناسایی که تمام میشد بر می‌گشت. او بارها مجروح شد.🥀علی می‌گفت: کسی نمی تواند من را شهید کند مگر با کالیبر 60💥و من ۲۱ رمضان به دنیا آمده‌ام و ۲۱ رمضان هم شهید می‌شوم.» در آخر هم کالیبر 60 خورد به قلبش و آسمانی شد💥🥀مادرش← وقتی به دنیا آمد ۲۱ سال سن داشتم🎊علی در ۲۱ ماه رمضان به دنیا آمد🎊و در حالی که ۲۱ سال سن داشت🍂در ایام شهادت مولا علی🏴 در ۲۱ ماه رمضان شهید شد🕊️ و به سردار راز ۲۱ معروف شد✨در نهایت او با کالیبر 60 به قلبش🥀به آرزویش رسید🕊️🕋
💚عنایتـــ امام حسین علیه‌السلام *🌷 ذاکر اهل بیت (ع) بود در عملیاتی موج انفجار مجروحش كرد💥تمام بدنش از كار افتاده بود🥀وقتی شهدا را جمع می‌كنند او را در پلاستیک می‌پیچند🌙حاجی صداها را می‌شنید اما نمی‌توانست حرف بزند یا حركتی كند🥀در آن حال به امام حسین(ع) متوسل می‌شود 🌙به آقایش می‌گوید،من با تو عهد بسته‌ام بدون سر شهید شوم🥀پس شرمنده‌ام نكن🥀وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند🌙دیدند كیسه‌ای كه شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق كرده است💫 كیسه را باز می‌كنند می‌بینند حاجی هنوز زنده است‼️فورا اكسیژن وصل می‌كنند و به بیمارستان منتقلش می‌كنند، در نهایت زنده ماند🌙همسرشهید← چهلم شهید دستغیب بود💫 دیدیم تلفن زنگ میخورد📞گروه منافقین بودند که گفتند: دستغیب را كشتیم حال نوبت توست‼️حاجی به او می‌گوید: آنچه خدا بخواهد همان میشود🕊️سردار می‌دانست كه مولایش شرمنده اش نخواهد كرد🥀تا عاقبت در عملیات فتح المبین خمپاره‌ای سرش را از تنش جدا کرد🥀پیكر بی سرش در قبر کوچکی كه با دستان خودش در كتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده كرده بود به خاک سپردند*🕊️🕋 تاریخ شهادت: ۲ فروردین ۱۳۶۱ ▫️▫️▫️
مغز متفکـر انقلابـــــ🌙 آیت الله شهید مرتضی مطهری🌷 تاریخ تولد: ۱۳ / ۱۱ / ۱۲۹۸ تاریخ شهادت: ۱۱ / ۲ / ۱۳۵۸ محل تولد: مشهد محل شهادت: تهران مزار: حرم حضرت معصومه *🌷ساعت حدود ۷ شب بود🌙 که گروه فرقان،تیم سه نفره ترور، شامل بصیری، نیکنام و وفا قاضی‌زاده⭕ مقابل منزل شهید مطهری در خیابان دولت تهران توقف می‌کنند.🚘 در تاریکی شب آن‌ها خودروی استاد مطهری را تعقیب می‌کنند⭕و هنگامی که استاد به منزل شخصی‌اش میرفتند ظاهرا در این هنگام🍂 قاتل اصلی به استاد مطهری نزدیک می‌شود و او را به نام صدا می‌کند⁉️ و پس از برگشتن آیت الله مطهری گلوله‌ای به زیر گوش او شلیک می‌کند💥 که از اَبروی چپش خارج می‌شود🥀و شربت شهادت را می‌نوشد🕊️ قاتل پس از این اقدام، از طریق یک کوچه فرار می‌کند و خود را به اتومبیل خود می‌رساند🚘 و با دو نفر دیگر به سمت شرق تهران فرار می‌کنند و سرانجام دستگیر میشوند❌استاد مطهری روحانی شیعه، استاد فلسفه اسلامی، و کلام اسلامی تفسیر قرآن و مغز متفکر انقلاب🍃 ترور او در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ صورت گرفت🥀روز کشته شدن استاد با یک روز تأخیر عنوان شد🌙 و ۱۲ اردیبهشت مجدداً به این مناسبت به نام روز معلم نام گرفت🌷پیکر او به دستور امام(ره) به قم منتقل شد💫و در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد*🕊️🕋 💙🌷
از نماز📿 تا شهادت🕊️ شهید حسن تُرک🌷 تاریخ تولد: ۱۲ / ۷ / ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۲ / ۱۲ / ۱۳۶۴ محل تولد: تهران، مزار←همدان محل شهادت: فاو *🌷همرزم← شهید حسن تُرک در عملیات مسلم بن عقیل در منطقۀ سومار نیمه شب مجروح شد.🥀ترکش به پشت گردنش خورده بود🥀لب و صورتش مجروح شده بود خون زیادی ازش میرفت🥀خیلی طول کشید تا آمبولانس آمد، نفس کشیدن هر لحظه برایش مشکل و مشکل تر میشد🥀وقتی او را روی برانکارد گذاشتند صبح شده بود🌤️ با اشاره به آن هایی که سرِ برانکارد را گرفته بودند فهماند که بایستند🍂خون میجوشید و از گلویش بیرون میزد🥀همه نگرانش بودند چون ممکن بود هر لحظه از شدت خون ریزی و مشکلات تنفسی بلایی سرش بیاید🥀نشست تیمم کرد و با همان حال نمازش را خواند📿 این موضوع تا مدت ها دهان به دهان میچرخید‼️همرزم← داخل سنگر بودیم سپیدۀ صبح میزد. سرش را بالا آورد، کلاهش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی💥حدود 30 متر با بعثی ها فاصله داشتیم صدای تقه‌ای داخل سنگر پیچید💥 مثل صدای برخورد یک تکه سنگ با کلاه خود،🥀سرش خم شد روی سینه اش، نیم خیز شدم طرفش،🥀سرش را بالا گرفتم صورتش سرخ شده بود🥀گلولۀ تک تیرانداز دشمن به سجده گاهش خورده بود🥀وسط پیشانی‌اش مثل خورشید می‌درخشید💫 او با گلوله‌ای به پیشانی شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋 💙🌷
متولد غدیر،🌙داماد غدیر،💐شهیدِ غدیر🕊️ 🌷شهید حاج علی کسائی تاریخ تولد: ۱۴ / ۵ / ۱۳۳۴ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۵ / ۱۳۶۶ محل تولد: شیراز محل شهادت: منطقه سومار *🌷همسر شهید← آقا علی در روز عید غدیر در شیراز به دنیا آمد،🎊 معلم، مفسر و حافظ نهج البلاغه بود.🍃ایشان سرسپرده ولایت امیر مؤمنان (ع) بود.🌙مراسم عروسی‌مان را ظهر گرفتیم که به چشم نیاید🎊و حرمت داغداری خانواده شهداء حفظ شود.🌙آمدیم توی اتاق که ناهار بخوریم؛🍲علی در را بست و پشت آن ایستاد،‼️رو به من کرد و گفت: می‌دونی که تو این لحظه دعای ما مستجابه؟🌙 گفتم: آره ولی الان بیا ناهار بخوریم.🍲گفت: روزه ام.‼️گفتم: تو روز عروسی روزه گرفتی؟؟⁉️ گفت روزه‌ی نذره، گفتم: چه نذری؟ گفت: این که همون طور که خدا منو تو عید غدیر متولد کرد🎊 تو عید غدیر هم مزدوج کرد🎊حالا میخوام تو عید غدیر هم شهادت رو نصیبم کنه،🕊️حاج علی سالها به جبهه جنگ رفت💥 و حتی مجروحیت هایش باعث نشد که او دست از جنگ بردارد،🥀شب آخر قبل از شهادتش، که شب عید غدیر بود🎊 انگار می‌دانست آخرین دیدار است🥀 برای همین تا صبح به راز و نیاز با خدا پرداخت📿و پس از آن آخرین وصیتش را کرد.📄عید غدیر بود که لباس سفید عروسی را به تن پوشیدم💐و ۷ سال بعد درست عید غدیر بود که لباس سیاه بر تن پوشاندم🥀و چهار فرزند از ۶ ماهه تا ۶ ساله به رسم امانت از علی پذیرفتم.🌱حاج علی می‌گفت: «من در عید غدیر به دنیا آمدم،🌙در عید غدیر سنت ازدواج را به جا آوردم💐و در عید غدیر پای از این دنیا بر می نهم.»🌙و درست در روز عید غدیر🎊 در منطقه سومار شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋 💙🌷
ماجرای سر شهیدے که چند ماه در اتاق پدر بود🥀 🌷شهید محمدرضا آل مبارک تاریخ تولد: ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۱۴ / ۹ / ۱۳۶۱ محل تولد: دزفول محل شهادت: منطقه شرهانی *🌷برادرشهید← محمدرضا متولد ۲۸ صفر بود🌙می‌گفت دوست دارم مانند مولایم حسین(ع) بی سر باشم🥀سال ۶۱ در عملیات محرم و در آستانه‌ی اربعین حسینی🏴 در حالی که روزه بود بر اثر اصابت گلوله ۱۰۶💥به سرش بی‌سر شد و به آرزویش رسید🕊️تنها بدن تکه‌ تکه محمدرضا به خوزستان برگشت🥀و سرش به دست ما نرسید🥀بدن بی‌سرش در روز اربعین تشییع شد🏴 هفت روز پس از خاکسپاری فَک محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهند🥀و بعد هم فَک را کنار پیکر بی‌سر به خاک می‌سپارند🥀 او تا اینجا برای 2 بار به خاک سپرده شد🥀سر محمدرضا پس از 7 سال و انجام آزمایشات DNA برگردانده شد🥀شبانه سر محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهند🌙که پدرم نیز ۲ تا ۳ ماه یعنی تا زمانی که اجازه نبش قبر گرفته شود،💫 سر شهید را بدون اطلاع ما و مادرم، در کُمد اتاقش نگهداری می‌کند🥀لحظات سختیست🥀پدرم برای این‌که شوکه نشویم، حرفی در این خصوص به ما نمی‌گوید🥀 ولی در این مدت شب‌ها با محمدرضا در اتاق درددل می‌کرده🥀پدر مرحوم شهید← زمانی که نبش قبر صورت گرفت💫 و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،🥀دیدم که هنوز لباس‌های محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل است🌙و بوی عطر میدهد💫 پیکرش برای سومین بار خاک‌سپاری شد*🕊️🕋 💙🌷
شهیدی که آیت الله بهجت وعده شهادتش را داد🕊️ 🌷شهید عبدالمهدی کاظمی تاریخ تولد: ۱۴ / ۱۱ / ۱۳۶۳ تاریخ شهادت: ۲۹ / ۹ / ۱۳۹۴ محل تولد: اصفهان محل شهادت: سوریه 🌷همسرشهید← عبدالمهدی یک بار یک خوابی دیده بود. بعد از آن پیش یکی از علمای اصفهان رفت و خواب را تعریف کرد💫 آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با آیت الله بهجت دیدار کنی🌙او به محضرآیت الله بهجت شرفیاب میشود تا خوابش را به ایشان بگوید. آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می گویند جوان شغل شما چیست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم🌙 ایشان فرموده بودند: باید به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی🌱و سپس پرسیده بودند اسم شما چیست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود)💫ایشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض کن اسمتان را یا عبدالصالح یا عبدالمهدی بگذار🌙آیت الله بهجت فرموده بودند: شما در شب امامت امام زمان(عج) به شهادت خواهید رسید.❗️ شما یکی از سربازان امام زمان(عج) هستید و هنگام ظهور امام زمان (عج) با ایشان رجوع میکنید)💫🕊️وقتی عبدالمهدی از قم برگشت اقدام به تعویض اسمش کرد و مدتی بعد با لباس سبز سپاه داوطلبانه به سوریه رفت🕊و سرانجام آنطور که آیت‌الله بهجت وعده کرده بودند💫در شب امامت آقا صاحب الزمان (عج)💚با اصابت موشک کُورنت شربت شهادت را نوشید🕊️🕋 💙🌷
اگر درد و دل داشتید به سراغ من بیائید🕊️ 🌷شهید سجاد زبرجدی تاریخ تولد: ۱۹ / ۱۱/ ۱۳۷۰ تاریخ شهادت: ۷ / ۷ / ۱۳۹۵ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه 🌷خواهرشهید← سجاد از بچگی سر کار می رفت. از دوران ابتدایی کار می کرد، در پارک بلال کباب می کرد تا خرجش را خودش در بیاورد.🌱بعدها در مکانیکی کار کرد، در بستنی فروشی و پیک موتوری مشغول شد. تنها وقتی پاسدار شد در شغلش ماند و سراغ کار دیگری نرفت..»🌙 سجاد همه داشته‌ی مادری بود که بعد از فوت همسرش با وجود مشکل شنوایی و عدم قدرت تکلم،🥀 فرزندانش را با حب اهل بیت(ع) پرورش داده تا اینکه یکی از دست‌پرورده‌هایش شهید مدافع حرم شد.🕊و عاقبت مهر ماه ۱۳۹۵ در سوریه در حین دیدبانی با اصابت خمپاره به خاکریز،💥و ترکش آن به صورت و سمت چپ سرش باعث آسمانی شدنش شد.🕊 قسمتی از وصیت نامه:✍🏻نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد.🌙سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند.💫انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد.🌙سه چیز را هر روز تلاوت کنید 1:- زیارت عاشورا 2- نافله 3- زیارت جامعه کبیره.📿 اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.🌙من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است،💫 پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.📿 خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من🕊🕋 💙🌷
حبیب حرم..🕊️ 🌷سردار شهید حاج حسین همدانی تاریخ تولد: ۲۴ / ۹ / ۱۳۲۹ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۷ / ۱۳۹۴ محل تولد:آبادان مزار:همدان محل شهادت:سوریه 🌷۵۰ سال مجاهدت شبانه روزی،مبارزه با رژیم منحوص پهلوی،رشادت های فراموش نشدنی و دفاع مقدس،⚡️بصیرت در دشمن شناسی و مقابله با فتنه ۸۸ و دفاع از حرم در سوریه، شهید حسین همدانی را به حبیب بن مظاهر انقلاب اسلامی تبدیل کرده است.🌙فرزند بزرگ ایشان وهب نام دارد که به همین علت سردار در سوریه به نام ابووهب مشهور بود.💫یک هفته قبل از شهادت،سردار از همسرش خواسته بود تا تمام فرزندان را دور هم جمع کند،با اینکه پسر بزرگشان مشغله داشت اما سردار اصرار کرد تا حتما خودش را به جمع خانواده برساند،❗️آن شب روحیه شادابی داشت گویا می‌دانست قرار است دیگر بر نگردد.🥀همسر سردار در این ملاقات گفت: از رفتن شما به سوریه راضی نیستم که سردار در پاسخ گفت شهادت آرزوی من است.🕊همسرش هم به شرط شفاعت وی بعد از شهادت آرام و راضی شد.🥀آن شب سردار با هر کدام از پسرانش وهب و مهدی جداگانه صحبت و سفارش‌هایی کرد.🌙و عاقبت سردار هم به یارانش شهیدش پیوست،🕊ایشان پنجشنبه عصر ساعت 15:00 با همکارانش برای بازدید و شناسایی به منطقه‌ای که دست تکفیری‌ها بود رفته و در راه به کمین بر میخورند،💥پاره ای از آتشی که دشمن در آن جا روشن کرده به ماشین اصابت می کند و ماشین را منحرف کرده و به رگبار می بندند.💥راننده از ناحیه کمر و سردار از ناحیه چشم و سر🥀آسیب جدی دیده و به بیمارستان فرستاده می‌شود🥀که ساعت 8 شب ۱۶ مهر ماه ۱۳۹۴ شهید می شود🕊🕋 سردار سرلشکر پاسدار 💙🌷
بزرگ مَرد کوچک🕊 🌷شهید بهنام محمدی تاریخ تولد: ۱۲ / ۱۱ / ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۷ / ۱۳۵۹ محل تولد: خرمشهر محل شهادت :خرمشهر مزار:مسجد سلیمان 🌷۱۳ سال داشت ریزه بود و استخوانی اما فرز،چابک،بازیگوش و سر زبان دار.⚡️در جنگ خرمشهر حضور اثرگذاری داشت.💥بهنام می‌رفت شناسایی گاهی گیر عراقی‌ها می‌افتاد.🥀چند بار گفته بود:«دنبال مامانم می‌گردم، گمش کردم.» عراقی‌ها فکر نمی‌کردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی؛رهایش می‌کردند.🌱بهنام می‌جنگید،و زمان بمباران به داد مجروحین میرسید🌙این کودک شجاع بارها به دست دشمن افتاد و اسیر شد اما هر بار به روشی از دست آنها میگریخت.⚡️بهنام با کمک جسارت و هوش خود توانست اطلاعات خیلی مهمی از دشمن به دست بیاورد و به فرماندهان جنگ برساند.🌙یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود.⚡️شهر دست عراقی‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می‌شد که کمین کرده بودند،🍂بهنام خودش را خاکی می‌کرد.موهایش را آشفته می‌کرد و گریه‌کنان می‌گشت خانه‌هایی را که پر از عراقی بود به‌خاطر می‌سپرد و به فرماندهان اطلاع میداد.🌙عراقی‌ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند.⚡️گاه می‌رفت داخل خانه ها پیش عراقی‌ها می‌نشست مثل کرولال‌ها از غفلت عراقی‌ها استفاده می‌کرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمی‌داشت.💫راوی← خمپاره‌ها امان شهر را بریده بودند و درگیری شدت گرفته بود.💥ناگهان بچه‌ها متوجه شدند که بهنام گوشه‌ای افتاده است🥀و از سر و سینه‌اش خون می‌جوشید.🥀پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود او در ۲۷ مهر ۱۳۵۹ پَر کشید🕊🕋 💙🌷
وَهَب زمان🕊 🌷شهید هادی شجاع تاریخ تولد: ۲۳ / ۸ / ۱۳۶۸ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۷ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت :سوریه 🌷مادر شهید← هادی ۹ ساله بود. یک روز وقتی آمد خانه، کاپشنش را درآورد، قوطی تیله‌هایش را توی کمد گذاشت و گفت: از این به بعد دیگه نمی‌رم کوچه.🥀 گفتم چی شده ‌هادی جانم؟ گفت: تیله‌بازی و الک، دولک دیگه بهم حال نمی‌ده. می‌خوام از این به بعد بچه مثبت بشم. می‌خوام برم بسیج و بسیجی بشم.»🌙 در سال ۱۳۸۹ وارد دانشگاه دامغان شد و در رشته معماری به تحصیل پرداخت.🌱سال 91 به زیارت خانه خدا در مکه مشرف شد. یک شب در خواب دید که خداوند برگه شهادت را به دستش داد.🌙با آغاز درگیری‌های گروه‌های ‌تروریستی عازم سوریه شد آن هم درست ۱۰ روز پس از دامادی‌اش! 💍همسر شهید← آخرین بار که در شهرمان شهید آوردند، رو کردند به من و گفتند:«فاطمه جان! شهید بعدی إن شاءالله خودمم»🕊 همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می‌دهم.🥀همان هم شد و شهید بعدی آقا هادی شجاع بود.🌙همیشه می‌گفتند که من به سوریه می‌روم و سعی می‌کردند ما را آماده کنند. ده روز بعد از عروسی💍به سوریه رفتند،🕊یعنی ۵ مهر ۱۳۹۴ عروسی کردیم و ایشان ۱۵ مهر عازم جهاد شدند.🌙ایشان تک‌تیرانداز ماهری بود که به گفته همرزمانش حتی یکی از گلوله‌هایش خطا نمی‌رفت.💥عاقبت ۲۸ مهر ۱۳۹۴ در سن ۲۶ سالگی به شهادت رسید🥀تا تاریخ خونبار عاشورا ، وَهبی دیگر در خود ببیند.🕊🕋 نکته: برادر شهید هادی شجاع، مرحوم کربلایی حامد شجاع هم تازه داماد بود که چند سال بعد از شهادت هادی ایشان هم دار فانی را وداع گفت و به برادرش پیوست🥀 💙🌷
خوابی که تعبیر شد🕊️ 🌷شهید محمد سخندان تاریخ تولد: ۲۵ / ۱ / ۱۳۷۱ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: مشهد محل شهادت: سوریه *🌷مادرشهید← در زمان تولد، اسم محمد را چیز دیگری انتخاب کرده بودیم🌙اما خواب دیدم که خانمی پوشیه زده، کنار ضریح بزرگی قرار داشت🌙بچه‌ای را به من داد و گفت: «این بچه پسر است اسمش را محمد بگذار، ما این بچه را برای مدتی به تو می‌دهیم و دوباره از تو می‌گیریم این بچه مال ماست...»🌙سالها بعد محمد داوطلبانه به سوریه رفت، او لهجه افغانستانی یاد گرفت و خود را افغانستانی جا زد تا از تیپ فاطمیون باشد💫تأکیدش به خانم‌ها، «داشتن عفت» بود و اینکه چادر خاکی حضرت زهرا (س) را زمین نگذاریم و تأکیدش به مرد‌ها «داشتن غیرت» بود.🌱همرزم← محمد در منطقه به بچه‌ها گفته بود: می‌شود شبیه حضرت زهرا(س) و مثل خوابی که دیده‌ام،به سبب جراحت در ناحیه پهلو به شهادت برسم؟؟؟»⁉️عملیاتی در پیش داشتند،محمد با تیر اندازی داعشی ها خودش را داخل مزرعه ذرت می‌اندازد💥و شروع می‌کند به یا زهرا گفتن،🌙همرزمان به او تذکر می‌دهند که ساکت باش،داعش نزدیکه،اما محمد ساکت نمی‌شود و به مرور صدایش دردناک می‌شود.🥀آنها به حالت سینه خیز خود را به محمد می‌رسانند،متوجه می‌شوند که مچ‌های دست محمد تیر خورده و به شدت خونریزی می‌کند🥀و همچنین از ناحیه پشت، ران، و پهلو تیر خورده،🥀دلیل یا زهرا گفتن‌های او هم همین بود،چون از پهلو جراحت دیده بود به یاد بی‌بی دو عالم افتاده بود🥀محمد در ظهر جمعه در حالی که ذکر یا زهرا را تکرار می‌کرد، همانند حضرت زهرا (س) شهید🥀و به آرزویش رسید*🕊️🕋 💙🌷
بیست سال و سه روز..🕊️ 🌷شهید سید مصطفی موسوی تاریخ تولد: ۱۸ / ۸ / ۱۳۷۴ تاریخ شهادت : ۲۱ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه،حلب 🌷مادرشهید← *مصطفی دانشجو بود تابستان ها هم گچکاری میکرد هم روزه میگرفت🌙 یکروز با شخصی که میگفت هیچ حق الناسی نکردم صحبت کرده بود:🥀مصطفی به او گفته بود:« مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی؟⁉️حق الناس فقط مربوط به خوردن مال مردم و اذیت کردن مردم نیست،⚡️حق الناس یعنی بخاطر گناه من و تو یک نفر دیگر نتواند امام زمانش را ببیند🥀حق الناس یعنی با هر گناه من و تو چندین روز ظهور امام زمان (عج) به تعویق می افتد🥀و ما حق کسانی که گناه نمی‌کنند تا امامشان زودتر ظهور کند را زیر پا میگذاریم...»🥀مصطفی که از نسل دهه 70 بود بر خلاف خیلی از هم نسل‌هایش و با معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به فرمان رهبر بودن به دست آورده بود خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد،🌙شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد🕊️ او داوطلبانه به سوریه رفت، و تنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی🎊 در سوریه جام شهادت را نوشید🕊️ و جوان ترین شهید مدافع حرم نام گرفت،....🌙(کتاب بیست سال و سه روز به شرح زندگی سید مصطفی پرداخته شده)💫 او به همراه شهیدان محمدرضا دهقان، احمد اعطایی، و مسعود عسگری با گلوله ۲۳💥و ترکش بر قسمت های گلو، قلب،پهلو،چانه و پیشانی🥀شربت شهادت را نوشید🕊و این ۴ شهید به شهدای اربعه حلب معروف شدند*🕊️🕋 💙🌷
دانشمند هسته ای و دفاعی 🌷شهید محسن فخری زاده تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۳۶ تاریخ شهادت: ۷ / ۹ / ۱۳۹۹ محل تولد: قم محل شهادت: تهران *🌷همسرشهید← حاجی همیشه تا دیروقت سر کار بود و گاهی نیمه شب بر می‌گشت🌙یک شب به ایشان گفتم وقتی دیر برمی‌گردی، بچه‌ها نگران می‌شوند🥀لبخندی زد و گفت هر چه من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش می‌آید پس اجازه بده بیشتر کار کنم🌱«وقتی حاجی شهید شد، نتانیاهو از شنبه‌ی آرام صحبت کرد🌙تازه فهمیدم شهید آرامش را از صهیونیست‌ها گرفته بود.»⚡️ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن ولی بخاطر محدودیت های امنیتی که داشت نمیتونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود.🥀یه بار با اصرار زیاد میخواد که ببرنش نزدیکترین جا از مرز و میبرن شلمچه و از اونجا زیارت انجام میده.🌙یه بار هم یکی از اعضای تیم حفاظت، از حاج قاسم میخوان که ایشونو به کربلا ببرن🕊که حاج قاسم میگه 'خیر' چون اگه اتفاقی برا فخری‌زاده بیفته کسی نمیتونه جاشو بگیره...»🥀ایشان یکی از 5 شخصیت ایرانی بود که نامش در فهرست ۵۰۰ نفرهٔ قدرتمندترین افراد جهان که از سوی نشریهٔ آمریکایی فارن پالیسی منتشر می‌شود،قید شده بود و صهیونیستها به دنبال ترور ایشان بودند⚡️او از دانشمندان موثر و رده بالای حوزه تحقیقات علمی در کشور بود🌙ترور این دانشمند جمعه 7 آذر ماه 99 در منطقه آبسرد دماوند اتفاق افتاد🥀که از ۱۳ تیرِ تیربار، ۴ تا ۵ تیر به او برخورد می‌کند💥که یکی از تیرها به کمرش میخورد🥀و بر اثر قطع نخاع و خونریزی🥀تا رسیدن به بیمارستان،این دانشمند قهرمان به شهادت می‌رسد*🕊️🕋 💙🌷
ارادت به حضرت مادر(س)🕊️ 🌷شهید علیرضا زیبرم تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۴ / ۳ / ۱۳۶۷ محل تولد: تهران محل شهادت: پاسگاه زید *🌷مادرشهید← زمان شهادتش که ما بی خبر بودیم🥀نامه‌ای برای علیرضا نوشته بودیم که برگشت خورد🥀آن زمان روی نامه‌ها یک مهر قرمز رنگ می‌زدند که نوشته شده بود «برگشت»‼️همان مهر قرمز رنگ روی نامه،ما را نگران و بی‌تاب کرد🥀با خودم گفتم قطعاً شهید شده که نامه دستش نرسیده است🥀ابتدا از وضعیتش بی‌خبر بودیم تا اینکه برادرش برای تحقیق به منطقه رفت💫 کمی بعد با خبر قطعی شهادتش به خانه بازگشت🕊️اما پیکر علیرضا جاویدالاثر ماند.»🥀 دوست داشت گمنام باشد🍃خودش ما را برای شهادت و گمنامی‌اش آماده کرده بود🥀صوت ضبط شده‌ای هم از علیرضا داشتیم📼 که در آن صوت هم به این نکته اشاره کرده و گفته بود: دوست دارم مثل حضرت زهرا (س)‌گمنام باشم.»🥀اصلاً به این فکر نمی‌کردیم که روزی پیکرش بازگردد🕊️چون خودش اینطور دوست داشت🥀وقتی هم از ما خواسته شد آزمایش دی ان‌ای بدهیم، پیگیرش نشدیم،گفتیم خودش می‌خواهد گمنام بماند و اگه قرار باشه بیاد میاد،🕊اما هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کردم بین من و علیرضا فاصله‌ای ۳۰ ساله باشد🥀او ارادتی که به حضرت زهرا(س) داشت باعث شد که ۳۰ سال و ۷ ماه بی نام و نشان باشد🥀و عاقبت درست در ایام فاطمیه، شهادت آن بانوی بزرگوار🌙پیکر مطهر علیرضا پس از ۳۰ سال از طریق پلاک و وسایل شخصی شناسایی شد🌙و به آغوش وطن بازگشت*🕊️🕋 💙🌷
وقتی مهتاب گم شد 🌷شهید علی خوش لفظ تاریخ تولد: ۸ / ۸ / ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۲۹ / ۹ / ۱۳۹۶ محل تولد: همدان محل شهادت: بر اثر مجروحیت 🌷 گفتگوی جانباز 70 درصد شهید علی خوش لفظ با رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله)← آقا یک چیزی بگویید دلمان آرام بگیرد؟؟❓رهبر انقلاب← آرام باشید 🌱این چیزهایی که می‌بینید اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قله است.🏔داریم می رویم! داریم می‌رویم! اصلاً نگران نباشید! این حوادث اگر نبود باید تعجب می کردیم! انقلاب دارد حرکت می‌کند،🌙من آرامش دارم. من دارم حرکت میکنم. من دارم حرکت را می‌بینم. . .»♡💫خواهر شهید← برادرم امیر، اولین پسر این خانواده است که سال ۶۳ براثر عوارض شیمیایی در مناطق عملیاتی آسمانی شد.🕊بعد جعفر در سال ۶۶ هفت ماه پس از ازدوجش شهید شد🕊و سپس علی.🕊علی تمام هشت سال جنگ تحمیلی را در جبهه حضور داشت.💥در این مدت ۱۱ بار مجروح شد.هم شیمیایی شده و هم یک ترکش همسایه نخاعش بود.🥀در شیراز و تهران چند بار نخاع ایشان را باز کردند،ولی کسی حاضر نشد دوباره دست بزند.گفتند:«قطع نخاع می‌شود.»🥀بعد از جنگ هم دوبار برای درمانشان به آلمان اعزام شدند که متأسفانه تمام این تلاش‌‎‌ها نتیجه نداد،🥀او درد شیمی درمانی هم تحمل میکرد.🥀تهیه دارو مخصوصاً داروهای شیمی‌درمانی برایشان بسیار سخت بود.🥀"وقتی مهتاب گم شد" کتابی است که از زندگی این شهید قهرمان نوشته شده.🌙و عاقبت پس از سال‌ها تحمل درد و رنج ناشی از مجروحیت🥀و صبر در برابر دوری یاران و دوستان،29 آذر ماه 1396 آسمانی شد و به کاروان عظیم شهدا پیوست🕊🕋 💙🌷