eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
325 دنبال‌کننده
19هزار عکس
7.9هزار ویدیو
67 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ خاطرات در کتاب 📚ملاقات در ملکوت📚 این قسمت: نحوہ شهادت🥀 🗣راوی:سیده سلام بدرالدین(مادر شهید) . 🔸 بہ گفتہ دوستانش شب آخر ظرف🍜🍴🍽 غذاے همرزمانش را شست،🚰 ‌نماز شب خواند و بعد از یڪ راهپیمایے طولانے در منطقہ صوامِع در اِدلَب 🗺ڪہ بسیار حساس و استراتژے بود،‌ مورد حملہ تڪفیریان قرارگرفتند💣. درگیرے بسیار شدید بود و در یڪ لحظہ از ناحیہ سر و پا به شدت مجروح شدہ و در اثر شدت جراحت بہ شهادت رسید🥀. 🔹 شهادت را با همہ شیرینے و حلاوتش چشید، ‌باهمہ ے لذتش درڪ ڪرد و آن را در آغوش ڪشید. او از سوریہ🇸🇾 بہ آسمان🌉 پل زد ...دنیا🌏 را بہ اهلش وا گذاشت و بال در بال ملائڪ🕊 بہ شوق دیدار حضرت اباعبداللہ علیہ السلام ، حضرت زینب سلام اللہ علیها، ‌و دوستان شهیدش بسوے حق پر ڪشیدند و روزے در رڪاب امام زمان عجل اللہ تعالے فرجہ الشریف با سپاهے ازشهیدان خواهدآمد و انتقام سیلے مادرش را خواهد گرفت...🔸 .
🍁 : 🌹 خلبان محمد رضا حق شناس شهيد محمد رضا به همراه شهيد رشيدي در منطقه نصرت آباد زاهدان به جنگ اشرار مي شتابند. پس از چند نوبت درگيري با آنها بالاخره اشرار با سلاحهاي ضد هوائي خود چرخ بال آنها را به آتش مي کشند و اين دو شهيد در آتش می سوزند. 💌 وقتی به قلب دشمن می زنم لذتی بمن دست می دهد. هر وقت تانکی از دشمن را مورد هدف قرار می دهم انگار باری از دل من برداشته می شود. 🌷
🌹 سردار شهید مدافع حرم عباس عبدالهی 🍁 : در عملیات های کربلای ۵ و والفجر ۸ به ترتیب از ناحیه دست و پا مجروح شده و به درجه جانبازی رسیده و سرانجام ۲۳بهمن سال ۹۳ به آرزوی قلبی خود که شهادت در راه خدا بود، رسیدند 👌 : بسیج، ورزش(تیر اندازی)و علاقه خاصی به یادمان طلائیه داشت 📜 : در توصیه ای به جوانان از زبان شهید بهنام محمدی گفتند: جسمم را به خاک، روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم و از جوانان خواست پاسدار خوبی برای راه و آرمان شهدا باشند
🌴سنگر عشق🌴
چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب، بدون اینڪه خودت بفهمے. 🍁 توے زندگیت ظاهر میشن و. 🍁 زندگیت
goo.gl/Ltvcqq شهید میرزا "مهدی صابری" گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد جنگ بچه‌ها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیری‌ها گلاویز شده و بچه‌های خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیری‌ها زد و خورد می‌کردند تکفیری‌ها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی می‌ریختند و بچه های "فاطمیون" از بس با دوشکا و سلاح‌های سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاح‌ها هم از کار افتاده بود سختی و شدت جنگ، توان بچه های " " را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاح‌ها، دشمن را امیدوار کرده بود تنها اسلحه‌ای که با آن نفرات دشمن را به درک می‌فرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلوله‌های بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاح‌های مدرن هدیه در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی می‌کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می‌پرداخت و یکجا بند نمی‌شد» همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد هدیه‌ای بود از طرف « (توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا می‌داند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچه‌های خط شکن ایجاد کرد از آنجا که بچه های "فاطمیون" نسبت به تکفیری‌ها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات‌ نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجک‌ها با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ می‌کردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ می‌شدند، اما انگار تعدادشان کم نمی‌شد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد می‌شدند و بالا می‌آمدند آنها اهمیت تپه را می‌دانستند و نمی‌خواستند شکست را قبول کنند در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشی‌های تکفیری صف آرایی می‌کرد و جنگ نفر به نفر شروع می‌شود شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لب‌هایش از شدت خشک شده و دریغ از یک قطره برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمی‌رود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید.
🌴سنگر عشق🌴
چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب، بدون اینڪه خودت بفهمے. 🍁 توے زندگیت ظاهر میشن و. 🍁 زندگیت
شهید میرزا "مهدی صابری" گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد جنگ بچه‌ها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیری‌ها گلاویز شده و بچه‌های خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیری‌ها زد و خورد می‌کردند تکفیری‌ها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی می‌ریختند و بچه های "فاطمیون" از بس با دوشکا و سلاح‌های سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاح‌ها هم از کار افتاده بود سختی و شدت جنگ، توان بچه های " " را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاح‌ها، دشمن را امیدوار کرده بود تنها اسلحه‌ای که با آن نفرات دشمن را به درک می‌فرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلوله‌های بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاح‌های مدرن هدیه در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی می‌کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می‌پرداخت و یکجا بند نمی‌شد» همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد هدیه‌ای بود از طرف « (توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا می‌داند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچه‌های خط شکن ایجاد کرد از آنجا که بچه های "فاطمیون" نسبت به تکفیری‌ها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات‌ نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجک‌ها با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ می‌کردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ می‌شدند، اما انگار تعدادشان کم نمی‌شد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد می‌شدند و بالا می‌آمدند آنها اهمیت تپه را می‌دانستند و نمی‌خواستند شکست را قبول کنند در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشی‌های تکفیری صف آرایی می‌کرد و جنگ نفر به نفر شروع می‌شود شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لب‌هایش از شدت خشک شده و دریغ از یک قطره برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمی‌رود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید.
روایت مدافع حرم 🌺🌿 شهید رضا کارگر برزی از زبان مادر رضا روز بيست و چهارم ماه رمضان شهيد شد، به گفته دوستان و همرزمانش، رضا ايام ماه رمضان را روزه مي‌گرفت و گاهي هم در شرايط سخت و كمبود افطار مي‌كردند و روز شهادتش روز جمعه، روز قدس بود. گويي رضا با توجه به اينكه شب قبلش درسه منطقه كارهاي مربوط به خودش را انجام مي داد و تا سحر مشغول كارش بود، بعد از صرف سحري، نزديك‌هاي صبح خبر مي‌دهند كه دوستانشان كمين خورده و تعدادي مجروح شده‌اند و مهدي عزيزي هم شهيد شده است، رضا براي كمك به همرزمانش و همچنين بر‌گرداندن مجروحين و شهيد عزيزي به همراه فرمانده‌اش به منطقه مي‌روند. در آنجا پس از درگيري رضا از ناحيه سينه و پهلو با سه گلوله قناسه زخمي مي‌شود. بچه‌ها را سوار وانتي مي‌كنند و به بيمارستاني كه در آن نزديكي بود مي‌رسانند. رضا پشت وانت بوده و سر يكي از مجروحين را هم روي پايش گذاشته بود. بعدكه به بيمارستان مي‌رسند، مجروحين را با برانكارد به بيمارستان مي‌برند اما رضا با پاي خودش به بيمارستان مي‌رود اما از شدت خونريري داخلي كه بخاطر از بين رفتن جگر، كبد و شكستن استخوان سينه‌اش بود، به شهادت مي‌رسد. رضا خودش گفته بود: «من اسير نمي‌شوم، پيكرم برمي‌گردد و سالم به نزد شما مي‌آيم.» او به قولش عمل كرد و پيكرش سالم به وطن بازگشت. پ ن ؛ رضا هم مانند مادر سادات سینه و پهلوش مجروح شد ... این شهدا انتخاب شده بی بی فاطمه زهرا (س) هستند .. هر کدومشون رو میبینی یه نشونه ای از مادر دارن ... یا زهرا (س)
شهیدمدافع حــــ🕊ـــــرم محسن فانوسی"ابوزهرا" 🌺🌿 شهید تخریبچی بودن در تاریخ ۹ آبان ۹۴ در روستاهای اطراف حلب درحین خنثی سازی تله انفجاری بودن که با تک تیرانداز به شهادت میرسند شهید خیلی تاکید بر نماز اول وقت داشتند هر هفته تو میرفتیم فوتسال ساعتی که ما بازی میکردیم همزمان با اذان مغرب بود به محض اینکه اذان و میدادن کنار زمین شروع میکرد به نماز خواندن با همون لباس ورزشی 🔹امام صادق(ع) میفرمایند: با سه چيز شيعيان ما را امتحان کنيد، چگونه مي کنند، چگونه اسرار خود را حفظ مي کنند و آن را از دشمنان ما پنهان مي دارند و اين که با اموال خود چگونه با برادران خود همدردي و دلجويي مي کنند. 🌹
شهید مسعود عسگری مدافع حرم آل الله🌹 در آخرین روز محرم ۹۴ دم اذان مغرب مصادف با شب اول صفر روز جمعه همراه با شهیدان محمدرضا دهقان سید مصطفی موسوی و احمد اعطایی به درجه شهادت نائل شدند و بدن شهید با توپ ۲۱ که چند برابر تیر های معمولی هست اربااربا شد😭🌹❤️ وقتی پیکر مسعود را آوردند، مادرش همان دم در به همرزمانش گفت: مسعود من رفت، خدا شما را حفظ کند. مدافع ولایت باشید. شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید. مثل کسانی نباشید که در ظاهر حرف از آقا می‌زنند اما برعکس خواست ایشان عمل می‌کنند.
خمپاره‌ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود. مثل همیشه بهنام سر رسید، اما نارحتی بچه‌ها دیگر تأثیری نداشت؛ او کار خودش را می‌کرد. کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود؛ ناگهان بچه‌ها متوجه شدند که بهنام گوشه‌ای افتاده است و از سر و سینه‌اش خون می‌جوشید. پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود. چند روز قبل از سقوط خرمشهر، شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۲۸/مهر/۱۳۵۹ پر کشید و امروز آشیانه بهنام، این کبوتر خونین بال، در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ