eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
78 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ ✍️انشاالله در داریم درکانال نیروهای ویژه (بهترین فرمانده) بااستفاده از مطالبی که به همت امنیتی دفاعی خبرگزاری که درسالروز این عملیات تهیه گردیده سلسله مطالبی عنوان «فتح قله‌های امنیت» به جنبه‌های مختلف و صورت گرفته در جهت ایجاد در این مناطق شمالغرب بپردازیم: که نه با زور اسلحه، بلکه با رویکرد بکارگیری مردم منطقه و سازندگی و آبادانی مناطق، بومی شده است. در زیر می‌خوانید روایت سردار فرمانده قرارگاه (ع) سپاه در شمالغرب از درگیری با گروهک تروریستی پژاک است؛ که در این عملیات‌ها در خط درگیری حاضر بود. ✨✨✨✨🚩 * جلوی دهانه تونل ضدانقلاب تا ارتفاع را تصرف کردیم در گوئیدزه دست‌مان آمد. اینکه توانمندی‌های بچه‌های ما بود. از حیث آمادگی جسمانی و آمادگی روحی روانی بچه‌های ما دست‌بردار نبودند. 3 بار قله را از دست دادیم دوباره برگشتند که این خیلی موضوع مهمی بود. 3 بار متوجه خلاءها شدیم. 🕊🌹خیلی خوب عمل کرد. چون مسیر عبوری آنها شد و دهانه تونل عبورشان ایستاد تا اینکه ساعت 3 بعدازظهر ارتفاع گوئیدزه شد. حدود 38 نفر تلفات داشت. ما هم روی هم رفته 3،4 مجروح و 🌹 داشتیم.🕊 ،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 ☄️بخش سوم☄️ *فارس: بلافاصله پس از ازدواج رفتند جبهه؟ همسر شهید: خیر، حدود یک سال بعد بعد رفت. البته به صورت ساده وارد جبهه شدند و بعدها یعنی سال 65وارد شد. *فارس: زمان بچه‌ها شهید مایلی کنار شما بودند؟ همسر شهید: ، زمان تولد بچه‌ها کنارمان نبودند، اما بعد از آن بیشتر به ما سرمی‌زدند؛ یعنی تا چهار، پنج سال این‌طور بود. بعد ازآن وضعیت کمی بهتر شد. بیشتر او را می‌دیدم. *فارس: از دورانی که ایشان به می‌رفتند خاطره‌ای دارید؟ همسر شهید: در چند اتفاق افتاده بود که عراقی‌ها محاصره‌شان کرده بودند، ولی آنها نذر کرده بودند اگر از این محاصره نجات پیدا کنند، به امام رضا بروند که این اتفاق افتاد. به محض بازگشت همگی با هم به رفتیم و وقتی برگشتیم به جبهه رفتند. *فارس: قبل از اینکه به زاهدان بروند و هوایشان چطور بود؟ منظورم روزها و ماه‌های قبل از شهادتشان است. همسر شهید: احمد بیشتر دوست داشت به برود و اکثر آنجا بود. حدود یک هفته، شاید هم کمتر پیش ما می‌ماند و دوباره می‌رفت. وقتی می‌گفتم بیشتر بمان، می‌گفت ما باید آنجا باشیم، اگر شما نمی‌توانید اینجا در شهر زندگی کنید. *فارس: وقتی شهادتشان را به شما رساندند، کجا بودید؟ چه کسی شما را باخبر کرد؟ همسر شهید: منزل بودم. زنگ زدند. همسر برادر احمدآقا آمد خانه‌مان. شور می‌زد. بچه‌ها هم همگی آمده بودند. اول گفتند زخمی شده، اما بعد خبر دادند که به رسیده است. *فارس: روز قبل از حادثه با شما تماس نگرفت؟ حرفی نزد که معنی بدهد؟ همسر شهید: دو سه روز قبلش گرفت. گفت شاید چند روزی با شما تماس بگیرم. بچه‌ها دارند گروه می‌شوند؛ یک گروه می‌روند سمت سراوان و گروهی سمت ایرانشهر. گفتم شما جزء کدام هستید؟ ادامه دارد....✨ —----------------------------
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۶ که این فکرها را می کنم به خود می لرزم و تمام بدنم می شود و بعد از گذشت مدتی به این نتیجه می رسم که اگر بودیم شاید خدای نکرده در جلوی امامان ایستاده بودیم، و حالا همه ما می گوییم: عجل لولیک الفرج … ای عصر ما بیا ولی من به خودم می گویم که اگر مان آمد و ما نیز همانند مردم در جلوی ارباب مان صف آرایی کردیم چه خواهد شد. من از منان دائمامی خواهم که به من شهادت را عطا کند، تا با این کار بگویم که ای آقا، امام ما، من و همرزمانم داخل آن کوچه نبودیم، ما پشت درب نیمه نبودیم، ما روز نبودیم که جانمان را فدا کنیم در راه از دین و قرآن و حالا که هستیم با تمام وجودمان هستیم. من از خدای تبارک و تعالی خواسته، و دائما می خواهم که دست رد به سینه من و دوستانم نزند، من از خدا می خواهم که در زمان حال به من عنایت کند و از خداوند می خواهم زمانی که زمان ظهور کرد دوباره ما را زنده کند و از خاک بلند کند تا در رکاب امام زمان (عج) دوباره و به برسیم تا دیگر عاشورا اتفاق نیفتد خدایا به من و دوستانم و باقی ماندگان ۱+۱۰ زیبا اعطا کند … ⏮ادامه دارد،،،