┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_حسین_میردوستی🕊🌹
#یگان_نیروویژه_صابرین🌟
زندگینامه
☄️بخش پایانی☄️
#شهیدمیردوستی یک پسر سیزده ماهه به نام «#سیدمحمدیاسا» از خود به #یادگارگذاشته است. وقتی پیکر شهید را آوردند و به #معراج_الشهدا رفتیم پدرم گفت: پسرم در راه ولایت و امام حسین(ع) به #شهادت رسید و این باعث سرافرازی و مایه افتخار من است.
*عبارت اشتباه بر سنگ قبر یک شهید مدافع حرم
چند روز پس از #خاکسپاری سازمان بهشت زهرا(س) یک سنگ بر روی مزار اخوی ما گذاشت که عبارت «#شادروان» بر آن درج شده بود. وقتی پیگیر شدم، گفتند: این سنگ قبرها را برای #شناسایی_بهتر مزار شهید درست میکنند و به طور اتفاقی عبارت شادروان بر آن درج شده و #مسئولین مربوطه هم کلی #عذرخواهی کردند.
*اولین و آخرین خداحافظی✋️
به دلیل اینکه با برادرم همکار بودم اکثرا #ماموریتهای متعددی با هم میرفتیم و #اصلاپیش نیامده بود که با او #خداحافظی کنم یعنی یک جورهایی #دوست_نداشتم خداحافظی کنم، اما این #اولین_وآخرین_خداحافظی با برادرم بود و اصلا نمیدانم که چطور شد، به او گفتم: #مواظب_خودت_باش و او هم در #جواب گفت: #شما هم #مراقب_زن_و_بچه_من باش.
*#من طاقت ندارم #برادرم را تنبیه کنند و #تماشاچی_باشم
در دوره آموزشی هم با محمد حسین یکجا بودیم. #قشنگترین خاطرهای که از او دارم هم در این دوره اتفاق افتاد. #مربی_آموزش من را #تنبیه کرد و یک مسافتی را تعیین کرد تا غلت بخورم. #لحظاتی بعد دیدم یک #پاسدار دیگر هم با من #غلت_میخورد. وقتی ایستادم متوجه شدم #سیدمحمدحسین است، بلند شد #پرسیدم: مگه تو را هم #تنبیه_کردند؟ گفت: «نه! #من_طاقت_ندارم_برادرم را تنبیه کنند و #تماشاچی باشم».😭😭😭😭
*#ماازشهادت و کشته شدن در #راه_خدا هیچ باکی نداریم
#وقتی برادر باشی گاهی ممکن است #دعوا هم بکنی دیگر! ما هم گاهی دعوا می کردیم #اما یک ساعت بعد #آشتی_بودیم. انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش اوقات همدیگر را تلخ کردیم.
این را هم باید #تاکید کنم که ما از #شهادت و کشته شدن در راه خدا هیچ باکی نداریم و انشاءالله با قدرت این #مسیرراادامه_میدهیم و ان شاءالله که در این مسیر ما هم به #شهادت برسیم.🕊
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده🌹
#زندگینامه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین💫
☄️بخش اول☄️
در خرداد 1362 ، در محله ساختمان (کوی شهدا ی فعلی) #اندیمشک و در دامان #مادری_عفیف_وپدری سخت کوش و مؤمن و در #خانواده_ای_متدین چشم به جهان گشود. نامش را "#مجتبی" گذاشتند.
دوران کودکی او همزمان با سالهای پر بار #دفاع_مقدس بود .#تربیت صحیح پدر و آموزه های اخلاقی مادر از همان دوران که فضا مملو از بوی #جهادوشهادت بود باعث شد او متفاوت از هم سن و سالانش بار بیاید.
دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در اندیمشک و در دبستان "فردوسی" و مدرسه "آزادگان" گذراند.
از همان #دوران_کودکی و نوجوانی #اخلاق_خوب و پسندیده، نجابت و سخت کوشی، جدیت و نظم و انضباط همراه با #تدین_وتقوا در او نمود داشت.
تعصب و تقید به #مسائل_شرعی از او نوجوانی نمونه و #ایده_آل_ساخته_بود و از همین رو مورد احترام و تحسین همه بود.
در نوجوانی او شخصیتی منطقی و معقول داشت و آنچنان #صلابت و وقاری در رفتارش هویدا بود که او را از دیگر همسن و سالانش #متمایزمیکرد.برخورد خوب و لحن کلامش و آرامش در رفتارش سبب برانگیختن احترام و تحسین همگان می شد. ارتباط عمیق #عاطفی با #خانواده و اقوام و دوستان داشت.
#ادامه_دارد•••
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده🌹
#زندگینامه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین💫
☄️بخش دوم☄️
در این دوران بود که با #عضویت در هیأت های #فرهنگی_ومذهبی عرصه دیگری در زندگی پر ثمرش نمودار شد.#همواره در راهپیمایی ها و تجمعات و مراسم #مذهبی شرکتی فعال داشت.
#پاتوقش_پایگاه_بسیج مسجد حضرت #ابوالفضل(ع) و #مسجدامام_حسین (ع) بود . از #بارزترین اقدامات فرهنگی و تبلیغی ایشان #حضوردرپیاده روی مسیر اندیمشک – تهران جهت شرکت در #مراسم_سالگرد ارتحال حضرت #امام_خمینی (ره) در سال 1378 بود. در انتهای این برنامه بود که موفق به #دیدارحضوری از نزدیک با #مقام_معظم_رهبری شدند.
در سالهای بعد نیز با پای پیاده رهسپار #زیارت_عتبات_عالیات شد. گفتنی است که همانجا #کفنی_خریداری_وتبرک میکند که سالها بعد بنا به #وصیت_خودش با همین #کفن سر بر خاک میگذارد.🍂
مجتبی.،،،،
ادامه دارد.....
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده🌹
#زندگینامه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین💫
☄️بخش سوم☄️
#مجتبی بعد از پایان دوره متوسطه و اخذ دیپلم با #اشتیاق فراوان با #پوشیدن_لباس_سبزسپاه وارد این یگان مقدس شده و زندگیش وارد مرحله جدیدی می شود.
#شوری در او افتاد ، #عاشق_بود به معنای واقعی. به #مقام_معظم_رهبری ، #شهداوارزشها عشق می ورزید.
#آرام_وقرار نداشت،
همه زندگیش را #وقف این عشق خالصانه کرده بود.
در بدو ورود به
#سپاه_یگان_مخصوص_صابرین " را برای خدمت برگزید و چندین سال
#آموزشهای سخت و طاقت فرسا را با موفقیت پشت سر گذاشت
این آموزش ها از او #تکاوری_دلاوروشجاع ساخته بود
در رزم و جنگ به گفته همرزمان و فرماندهانش از #قویترین_وباهوشترین نیروهای عملیاتی محسوب می شد و دارای قدرت عملیاتی بالایی بود.
#تکاوری دلاور بود که به دلیل توانایی بالای #ذهنی_و_جسمی در چندین عملیات سخت و موفق بر علیه دشمنان مرزی نظام مقدس شرکت کرده بود.
در سال 1387،،،،،،،
#ادامه_دارد•••
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده🌹
#زندگینامه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین💫
#بخش_پایانی🌱
📌در سال 1387 با #خانواده_ای_متدین "پارسا مهر" ازدواج کرد و با برادر بزرگتر خودش باجناق شد. #زندگی_ساده و با صفای مجتبی و همسرش #زبانزداست. مجتبی خود این جمله را بر زبان می آورد که من مطمئنم که #همسرم مرا عاقبت به خیر میکند.
در ادب و نزاکت، رعایت شئون #دستگیری_ازمحرومین، ادای فریضه #نمازصله_رحم کوشا بود و عدم تعلق خاطر به امور دنیایی و مسائل مادی زبانزد بود.
همیشه در برخوردها #لبخند بر چهره داشت حتی اگر از مسئله ای ناراحت بود لبخند میزد.
فرزند #قهرمان_اندیمشک در تاریخ 1390/6/13 در #عملیات پاکسازی مرزهای شمال #غرب_کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به #آرزوی_دیرینش رسید و به فیض #شهادت 🕊نائل شد. در هنگام شهادت #ذکریاعلی_بن_ابی_طالب" بر زبانش جاری بود و به خیل شهدا پیوست🕊🌹
#مراسم تشییع این شهید با شکوهی و#صف_ناپذیر که یاد آور سالهای دفاع مقدس بود در روز پنجشنبه 1390/6/17 برگزار شد .
روحمان با یادش شاد باد،
وراهشان پررهرو 🌹
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_صیادی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۱
#شهید_علی_صیادی انسان صادق و ساده دلی بودند و از ابتدای زندگی مشترکشان به #شهادت🌷 خودشون واقف بودند .
#مصاحبه_با_همسرشهید🌸
زندگی ما بعد از چهار ماه از عقد و عروسیمون صورت گرفت و اومدیم تهران . از نعمت این زندگی خدا دو تا فرزند بهمون داد همون اوایل عقدمون بهم گفت خانم من که اسمم #علی💙 هست شما هم که اسمتون از القاب حضرت #فاطمه_زهرا💖 هست از خدا خواستم که دو تا فرزند پسر بهمون بده که اسماش رو بذارم #حسن و #حسین . عین همین ها رو بهم گفت،
البته آقاحسن که دو سال و دو ماهش بود و حسین سه ماهش بود که آقای صیادی به شهادت رسیدند😭😭 .
از سال 82 تا 86 ما با همدیگه زندگی کردیم که حدودا چهار سال ، چهار سال و نیم ما با هم زندگی کردیم . همه این زندگی درس بود البته یک سال و نیم این زندگی رو بزنیم چون ایشون همش مأموریت بود ، مأموریتشون هم متنوع :سی روزه ، ده روزه ، پنج روزه بود ، سه روزه بود و...
- مأموریتهای طولانی ایشون براتون سخت نبود؟❓❓
من همش گریه 😭می کردم . ایشون یه کیف کوچیکی داشت . بعد وسایل شخصیشون ، ناخنگیرش ، مسواکش ، وسایل شخصی اش رو داخلش می گذاشت. من های های گریه می کردم 😭😭. می گفت خانم اینقدر به من وابسته نشو . با زبون بی زبونی به من می گفت . اینقدر به من وابسته نشو . شما اول و آخرش تنها هستی . تو این دنیا فقط تنها کسی که آدم رو تنها نمی گذاره #خداست . اینقدر به من وابسته نشو !😔
من نمی دونستم علی آقا چی داره میگه .😔
#ادامه_دارد......
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_صیادی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۲
زمانی که حسن شش ماهه بود به من گفت خانم بیا برو رانندگی یاد بگیر . گفتم نه من نمی تونم حسن کوچیکه واقعا مراقبت می خواد. با حسن می اومد پشت می نشست سوپ درست می کردم ، پشت به حسن سوپ می داد که گریه نکنه تا من بتونم رانندگی یاد بگیرم .
ایشون همه چی رو داشت تند تند به من یاد می داد ولی خودم نمی دونستم به خاطر چی بود ولی الان به این نتیجه می رسم که می خواست همه چیز رو به من یاد بده .
بعضی مواقع که ماموریت می رفت پول ، برق ، گاز ، همه اینها می موند می گفتم علی آقا خودش می یاد پرداخت می کنه .می گفت خانم همش منو نگاه نکن یه موقع تفریحی برو بیرون ، یه هوایی بخور ، اینها را هم پرداخت کن .
نمی دونستم برای چی این حرفها رو می زنه ولی یادمه زمانی که یک ماه قبل از #شهادت❣️ ایشون بود خیلی نسبت به زندگی سرد شده بود هم نسبت به بچه ها ، هم نسبت به زندگی !‼️
قبل از این جریان ما در اتوبان قزوین تصادف خیلی خیلی بدی کردیم
- چیزی هم شده بود ❓❓
خیر حتی باید بگم این چند سالی که با آقای صیادی زندگی کردم ایشون همیشه عادت داشتند پیراهن سفید بپوشن . اگه هم تو عکسهاش نگاه کنید همیشه با لباس سفید بودند ، اون روز هم پیراهن سفید تنش بود ، در آن تصادف که ماشینشون به کلی داغون هم شده بود بطوریکه هرکسی میدید ، میگفت این راننده اش قطعا مرده ولی هیچ چیزیش نشده بود و پیراهن سفیدشون یه لکه خالی هم بر نداشته بود... ‼️‼️!
نگو خدا باز هم داشت به من تلنگری می زد !
#ادامه_دارد....
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_صیادی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۳
-❓ آیا شهید صیادی قبل شهادت خوابی هم دیده بودند ؟❓
⏮،،همسرگرامی شهید:
#شش ماه قبل از شهادتشون تو منطقه مأموریت بودند چادر زده بودند ، بلند میشه از خواب ، میاد بیرون ، #نگهبان یکی دیگه از دوستانش بود .
دوستشون گفت علی چرا نمی خوابی ؟❓
#علی گفت نمی دونم خوابم نمی گیره ، فردا شب #دوباره همین اتفاق براش می افته ، می یاد بیرون دور می زنه ، یکی دیگه از دوستاش می گه بابا بگیر بخواب دیگه . ما اگه جای تو بودیم الان می گرفتیم می خوابیدیم ...
#میگه اگه یکی دو شب ، سه شب مرتب به #خوابت مدام بیاد بگه می خواهی بری علی این #طرز رفتن نیست ،😔 خودت رو #آماده کن تو چکار می کنی ؟🕊🌹
...
یعنی این #جوری بگم بهتون بارها بود ساعت 11 از #مأموریت می اومد ، خدای من گواهه . آقای #صیادی یه دوش می گرفت ، یک حال و احوالی ، چی شد و چی نشد ، بهر حال من خسته بودم ، باید هم منتظر این می بودم که بیاد و هم بچه و اینها ، سخت بود . تا من بگیرم بخوابم ، ایشون داشت #نمازشب می خوند ، می رفتم می گفتم شما تازه از مأموریت اومدی بیا بگیر بخواب . می گفت بگذار این رو بخونم ، #بالاخره ما که هیچی نداریم تو اون دنیا ببریم شاید این به دردمون خورد ، می گفت خانم شما هنوز نخوابیدی می گفتم نه ، می گفت اگه شما هم خوابتون نمی گیره #بیایید شما هم نماز شب بخونید...
✍️وقتی حضرت امام روح الله(ره)می فرمایند، ۵۰سال عبادت کردیم، یک بار هم زندگینامه وصیت نامه شهدا را مطالعه کنید، وتفکر کنید،
به این دلیل است که شهدا چگونه این پاداش را از خداوند متعال گرفتند🌹
روحمان بایادشان شاد❤️
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_صیادی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۴
#روزهای جمعه همش می گفت خانم تا 11 من دربست در خدمت شمام چه کار دارید ؟ #امرکنید انجام بدم ...
می خواهید #حسن رو نگه دارم ، #حسین رو نگه دارم ؟ چکار داری برات انجام بدم ؟ از 11 به بعد اگه کاری #نداری من برم تو اتاق خودم !
ایشون #نمازجعفرطیار ، #دعای امام زمان (عج)، غسل جمعه همه رو انجام می داد ، یعنی به هیچ #وجه اینها رو ترک نمی کرد ، حتی اگر #مهمانی هم جایی می رفتیم حتی اگه خانه خواهر خودم هم بود ؛ غسل جمعه اش را بدون هیچ خجالتی انجام میداد .
علی آقا می گفت #تکلیف الهی به هیچ وجه خجالت نداره !
#اولین شهدای صابرین آقای صیادی و شهید #ایثاری بودند که در سال 86 شهید شدن ، ما بعد اونها #شهدای دیگری هم دادیم ولی همه دوستاشون میگن داغ همه این #شهیدان خیلی سنگین بود ولی داغ دوری از علی صیادی یه چیز دیگه است 😭.
دوست و آشنا و فک و فامیل #همشون این رو میگن ، خیلی سنگین بود ، حتی الان من چند ساله که آقای صیادی شهید شدند ، هر #روزش احساس می کنم که برای من #تازه است .😭🕊🌹
#الان 25 ساله که داداشم شهید شده ، یه موقع هایی #مامانم میگه امروز همرزم شهید احمد رضا اومده ، اینقدر مامانم #خوشحال میشه ...✨
الان می فهمم مادرم چی میگن ...🌟
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_صیادی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۵
#شهید صیادی اوایل هر شب ، یعنی به شما بگم 2 سال مرتب به #خوابم می اومد. کاملا می دیدمش ، احساسش می کردم ، سایه اش رو می دیدم . اما دوری ایشون برام خیلی سسخت بود و ازشون خواستم کمتر بیان به خوابم .
💢از اخلاق و رفتارهای شهید در زندگیتون #بفرمایید :
من #همیشه می گفتم : خدایا میگن زن و شوهر با هم دعوا می کنن . خدایا چرا این #موضوع یکبار هم تو زندگی ما اتفاق نیفتاده ؟⁉️
یعنی هر زمان هم عصبانی می شد #ساکت میماند !❗️ اصلا حرف نمی زد !❗️ صبور بود😔
می گفتم علی آقا بالاخره عصبانی میشی یه جور خودتو بریز بیرون دیگه . اینطوری من #بیشتر داغون میشم .😭
می گفت #میترسم خدای ناکرده یه حرفی بزنم ، اطرافیان ناراحت بشن . همون بهتر #سکوت اختیار کنم ، بهتره دیگه ، چی بگم ؟.❓ همین !❗️ تمام !❗️
کافیه اون لحظه فقط می دیدش که فقط آدم چشم بزنه می فهمه آدم اون طرف چی گفته .
الان مامانم چند تا بچه داره ، واقعا میگه #احمدرضای ما رو خدا برد ، خدا گلچین کرده ، راست میگه .🕊🕊
الان مادرشوهرم ، 9 تا بچه داره . می گفت #علی یه چیز دیگه بوده من اینو صبح تا شب پشت کولم می ذاشتم تو باغ مزرعه این ور اون ور کارامو می رسیدم این جیک نمی زد نه می گفت غذا می خوام یا چیزی می خوام ...🌴
خدا همه بنده های #خوبش رو می بره پیش خودش و بازماندگان را با #صبر امتحان میکنه🍃🍃
⏮ادامه دارد،،،