┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_محرابی_پناه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
بخش4️⃣
#پدر:
گفتیم خوب اختیار با خودته. چی کار می خوای بکنی؟❓
#گفت فعلاً می روم کشاورزی تا ببینم چه طور می شه. چون مقداری کشاورزی و دامداری هم داشتیم، #یکسالی رو توی کشاورزی گذروند. اتفاقاً همون سالی هم بود که خیلی سرد بود هوا و برف سنگینی هم آمده بود. قسمت این پیرمردها بود که این صحرا بماند. شاید به ده نفر از این #پیرمردها می گفت نیازی نیست بیایید صحرا؛ همه گوسفندهاشون رو علوفه می داد تا شب و بر می گشت.
این مدت گذشت تا یه روز آمد و گفت: #دانشگاه امام حسین(ع) ثبت نام می کنه و من هم ثبت نام کرده ام.
#گفتم به امید خدا، اشکال نداره.
شروع کرد یه مقداری درس ها رو خوند و دانشگاه قبول شد.
وقتی جواب آمد که قبول شده، گفت یه #خواهشی ازت دارم. گفتم چی؟ گفت: وقتی از سپاه برای تحقیقات می آیند به دوستانت #سفارشم را نکنی. بگذار واقعیت را بگویند. آن چیزی که حقم هست. #نمی خواهم خدای ناکرده پارتی بازی بشه. بگویند چون پسر فلانیه قبول شده. بینی و بین الله بگذار هرچی که باشه. قبول کردیم.
🌱در کنار شهیدان مصطفی (کمیل) صفری تبار و علی بریهی🕊🕊
توی اون مرحله هم قبول شد و با دوستانش رفتند دانشگاه امام حسین علیه السلام. توی دانشگاه هم #اولین کاری که کرده بود دوستی به نام آقای صفری (شهید مصطفی صفری تبار) پیدا کرده بود که با هم شهید شدند.🌹🕊🕊
#محمد با تعدادی از همشهریانش می رفتند تهران و می آمدند. یک روز یکی دو نفر از این همراهانش آمدند پیش من گله. گفتند محمد یک مقداری کمتر نزدیک ما می آید. من از او جویا شدم گفتم #علتش چیه؟ گفت اگر حرف هایی که در جمع دوستانه زده می شود #تهمت و #غیبت نباشد مشکلی نیست. متوجه شدم که اگر مقداری فاصله می گیرد می خواهد دچار #گناه غیبت نشود.
آقای #میریان (فرمانده سابق صابرین) می گفت ما رفتیم دانشگاه صحبت کردیم برای جذب داوطلب و چند تا از اون ها رو برای تیپ #صابرین انتخاب کنیم. ده نفر را قبول می کنند که بروند توی این جمع.⏯
#ادامه_دارد،،
#یادگاه_شهدای_صابرین✨
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_محرابی_پناه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
بخش5️⃣
#پدرشهید↪️
یک روز #تماس گرفت گفت می خواهم بروم #تیپ_صابرین، چه طور صلاح می بینی؟❓
#گفتم اونجا مشکلات خاص خودش رو داره؛ اگه می تونی #تحمّل کنی هرجا #دوست داری.
#گفت مثلاً؟❓
#گفتم آموزش های #سنگینی داره. دوری داره. مأموریت های بیرونی داره. #ممکنه بعضی کم و کاستی هایی هم داشته باشه.
#گفت من یه #استخاره گرفته ام که اون رو با #هیچ چیز عوض نمی کنم. فقط می خوام شما #راضی باشی.
#خب هر پدر و مادری #دوست داره خواسته بچه اش رو برآورده کنه، هرچی باشه. از اون بچه کوچیک بگیر که از شما تقاضای یه بسکوییتی یه پفکی یه اسباب بازی می کنه تا بچه بزرگ که شد تقاضای ماشین و خونه می کنه. تقاضای ازدواج می کنه، دوست داری تا اونجایی که دستت هست اونچه که #واقعاًدلش می خواد بهش برسه
🔅در کنار شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار🕊
#گفتم اگه واقعاً دوست داری #اختیار با خودته. بعد از این صحبت اونجا رو انتخاب کرد و رفت برای #آموزش تکاوری. دوستانش بعد از تمام شدن درسشون در دانشگاه امام حسین(ع) آمدند کاشان مشغول کار شدند
#اما او و یکی از اهالی کاشان با هم می روند #تیپ_صابرین آموزش تخصصی می بینند.
فرمانده گردان آموزشی در تیپ صابرین می گفت ما با توجه به شناختی که از متربیانمون داشتیم، هر #دوره تکاوری که شروع می شد، اگر 130 نفر شرکت می کردند ولی پس از پایان دوره 90 نفر طاقت آورده و مانده بودند، می گفتیم این دوره دوره خوبی بوده. علتش هم اینه که دوره ها، دوره های بسیار #سنگینی است و باید توان جسمی اش باشه که بتوانند طی کنند.
#همچنین می گفت افرادی که شرکت می کنند می توانیم تشخیص بدهیم که می توانند تا آخر دوره دوام بیاورند یا نه.
#گفت دوره این ها که می خواست شروع شود، #اولین کسانی که آمدند برای #ثبت_نام این سه نفر بودند: #مصطفی صفری تبار، #محمد محرابی پناه و #دوست کاشانی اش.
خودمون می گفتیم هر #سه تای این ها رفتنی اند. این ها دوره را تمام #نخواهندکرد. ورودی دوره هم اینگونه بوده که از این ها یک تستی می گرفتند. ظاهراً برای تست در مرحله اول، #پنجاه کیلومتر پیاده روی داشته اند. همراه با کوله پشتی که سی و پنج کیلو وزن دارد. #تست رو که گرفتیم دیدیم بر #خلاف پیش بینی، این سه نفر زودتر از همه رسیدند.
#بعد از استراحت و مرخصی چند روزه و برگشتشون، محمد را به عنوان #ارشد انتخاب می کنند. دوره های آموزشی اون ها بیست روزه است. اردوی کویر داشتند. بیست روز آب برد بود، بیست روز جنگل بود.
گفتند اردوی کویر را اول برنامه ریزی کردند. کوله ها همه یکی سی و پنج کیلو؛ گرفتند و رفتند. #شب اول که رسیدیم، دوباره فردا #هفتاد کیلومتر پیاده روی گذاشتیم.
#ایشون اومد گفت یک سؤالی می توانم بکنم؟❓
#گفتم بله.
سگفت: این هفتاد کیلومتر پیاده روی به شکلی هست که ما بتونیم #نمازمون رو درست بخونیم؟ ❓
گفتیم #بله، شما در یک محدوده مشخص، با گرا دور می زنید و از حد #ترخّص خارج نمی شوید.
#فرمانده گفت: این سؤال را که پرسید کنجکاو شدیم که چه دلیلی داره که این را می پرسد؟ دو نفر را می خواستیم برای کار #حفاظتی نیرو که محمد، خودش و آقای صفری رو معرفی کرد.
هر کدوم یه اسلحه گرفتند با یه کوله و حرکت کردند. #بعداً متوجه شدیم که علت سؤال محمد این بود که می خواست #روزه های_مستحب ماه رجب را بگیرد که خیلی برای ما تعجّب آور بود. جایی که #احساس می کردیم اصلاً طاقت #نیاورد ولی او دوره را گذراند، سلاح و تجهیزات #اضافه بر سازمان هم داشت، تازه روزه های #مستحبی هم می گرفت.⏯
پایان
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_پرورش🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۱
#شهید علی پرورش در
۱۳۴۸/۱/۱در روستای پرسک از توابع شهرستان #الشتر در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود پدر ایشان #شیخ علی پرورش یک کشاورز ساده بودند و علی اولین فرزندی بود که خدا به ایشان عطا نمودند .
#سالهای ابتدایی زندگی را در روستای پرسک گذراند . سال 1355همراه خانواده به خرم آباد مهاجرت نموده و #تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند.سالهای #نوجوانی شهید پرورش همزمان شده بود با #جنگ عراق علیه ایران و به همین دلیل در سال 1364ترک تحصیل نموده و به صورت پنهانی و بدون اطلاع پدر و مادر #عازم جبهه گردیدند . سال1365 در #منطقه شاخ شمیران و در عملیات نصر از ناحیه پیشانی #مجروح شد اما این جراحت باعث نگردید تا در عزم راسخ ایشان در مورد دفاع از اسلام وانقلاب خللی ایجاد شود و او را از #ادامه حضور در جبهه ها منصرف سازد .
#ایشان بعد از بهبود ی دوباره عازم جبهه گردید و اینبار به مناطق عملیاتی #جنوب رفت .مدتی بعد در همان سال براثر #انفجارموشک هواپیماهای رژیم بعثی عراق درعملیات #کربلای 5 تعداد پانزده ترکش ریز و درشت به ایشان اصابت نمود و باعث گردید که مدت زیادی در #بیمارستان بقیت ا... تهران بستری گردند .
#نکته جالب اینکه در تمام مدت، زخمی شدنش را از خانواده پنهان داشته بودند و تا هنگام ترخیص از بیمارستان به خانواده اش اطلاعی نداده بودو هنگامی که دوران بهبودیش را در منزل می گذرانیدبا #دست خود بعضی از ترکش های ریزی که در بدن #نازنینش جا خوش کرده بود را در می آورد . باپایان ،،،، ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_پرورش🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۲
باپایان یافتن جنگ چند سالی را در مشاغل #گوناگون گذرانید . سپس وارد #سپاه پاسداران گردیده و در تیپ 57حضرت ابوالفضل العباس خرم آباد مشغول به خدمت گردیدند .در#بهمن ماه سال 1380پس از سقوط هواپیمای #توپولف-154 خرم آباد در اثر برخورد با کوههای سفید کوه ، همراه با سایر نیروهای #تفحص به منطقه اعزام گردیده وبدون هیچ چشم داشتی در پایین آوردن بقایای اجساد #قربانیان حادثه و قطعات مهم هواپیمای سقوط کرده که در میان بلندی ها و صخره های #صعب_العبور و بسیار سخت کوهستان سفید کوه پراکنده شده بودن زحمات بی شائبه ای کشیدند از #نکات جالبی که در این حادثه اتفاق افتاد این بود که ایشان کسی بودند که #جعبه سیاه هواپیما رادر بلندای قله پیدا نمودند و از کوه پایین آورده بودند #اما هنگامی که ایشان به دامنه کوه رسیده و می خواستند جعبه سیاه را به مسئولین #تحویل دهند با توجه به اینکه برای یابنده جعبه سیاه #جایزه در نظر گرفته شده بود یکی از همکاران و دوستان ایشان نزدیک شده و به #بهانه ی اینکه ایشان خسته می باشنددرخواست کرده بود که جعبه سیاه را به او داده تا کمکش کند #اما این شهید بزرگوار در حالی که به #نیت دوستش برای بردن و تحویل دادن جعبه سیاه و گرفتن #جایزه به نام خودش آگاه بود بدون هیچ گونه #اعتراض و یا ممانعتی و به قول شاهدین در حالی که #لبخندی آرام بر لب داشت آن را به همکارش تحویل داده بودند و از گرفتن جایزه #چشم پوشی نمودند. در سال 1381 و پس از سقوط هواپیمای #ایلیوشین-76 سپاه پاسداران در ارتفاعات کرمان ایشان باز هم به انجا #اعزام گردیده و در آوردن جنازه شهدا کمک شایانی نمود. با #تاسیس نیرو های صابرین سپاه قدس ایشان جزو #اولین نیروهایی بودند که توانست به این نیرو بپیوندد ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_پرورش🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۳
سردار علی پرورش دارای دان 5 هنر های #رزمی بودند .همچنین وی #قهرمانی تیر اندازی ارتش های ایران و #قهرمانی آمادگی جسمانی ارتش ها را در #کارنامه شغلی خود داشت در این یگان سمت #جانشینی فرماندهی اطلاعات را بر عهده دار بود. توانایی های #خارق_العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی وی در عملیات های #شناسایی در مناطق کوهستانی باعث گردیده بود تا همرزمانش به وی و دیگر #شهید گرانقدر #فرشاد شفیع پور لقب چشمان #عقاب را بدهد. از خصوصیات بارز اخلاقی او می توان به راستی و درستی ایشان در #عمل و گفتار ، #صله_رحم با اقوام و آشنایان ، #نماز اول وقت ،#دائم_الوضو بودن و #نمازشب همیشگی ایشان اشاره نمود . در سال ..... بخاطر موقعیت شغلی اش به تهران نقل مکان نموده و در آنجا ساکن گردید #وی در طول مدت خدمت در این یگان در عملیات های #امنیتی زیادی د رگوشه و کنار این مملکت شرکت داشته و در بسیاری از #مرزهای غرب و شرق کشور با نیروهای خرابکار و #تروریستی وابسته به غرب به مبارزه پرداخت و چندین سال در مناطق شرق کشور با گروهک تروریستی #ریگی دوشا دوش دیگر نیروهای سپاه جنگیدند و یکی از عوامل #اصلی سرکوب این گروهک تروریستی بودند . ایشان #همرزم شهیدان عزیز سردارسرتیپ #شوشتری ، سردارشهید پاسدار #شفیع پور ، شهید پاسدار #زلفی و دیگر شهیدان عزیزی بودند که درآبان ماه سال 1388 در منطقه #سرباز سیستان و بلوچستان بر اثرانفجار تروریستی به #شهادت رسیدند بود. اما آنروز سرنوشت طوری برای ایشان #رقم خورد که وی از یاران شهیدش جا بماند.
#ماجرا از این قرار بودکه ایشان به خاطر #تولد پسر کوچکش امیر رضا جایش را بادیگر شهیدسر افراز پاسدار شهید #زلفی عوض نمودن
اما،،،،،⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_پرورش🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۴
⏬امابعد از مراجعت ایشان به تهران جهت #تولد فرزندش و هنگامی که مشغول انجام کارهای بستری شدن همسرش در بیمارستان بودند به ایشان
#خبر شهادت🌹 🕊🕊همرزمانش را دادند .وبعد از این حادثه بود که #دیگر کسی علی را آن علی سابق ندید و این امر آخرین #دلبستگی های او را با این دنیا و زندگی برید و پاره کرد. #ایشان بعد از کوچ همرزمان شهیدش به تنهایی به امید #وصل پروردگارش همچنان در مناطق مرزی کشور بادیگر نیروهای #تروریستی به #مبارزه ادامه داد .
#هیچگاه از آرزوی شهادت و دستیابی به ان #ناامید نگردیدو سر انجام پس از اینکه خداوند او ر ا به #خلوص کامل رسانیدبه ندای (#هل_من_ناصراینصرنی )امام شهیدش لبیک گفته و درساعت 5و 45 دقیقه بامداد1390/5/3 #بعد از اقامه #نمازصبح و در کوههای قندیل پیرانشهر بعد از #رشادتی بی نظیردر حالی که به تنهایی همراه با فقط #دونفر دیگر از همرزمانش با تقریبا 60 تا 70 نفر از عوامل گروهک #پژاک به مدت چند ساعت درگیر شده بودند در اثر اصابت #تیرمستقیم به #پیشانی به آرزوی دیرینه و همیشگی اش یعنی
#شهادت نائل گردید و روح بزرگش به #جوار رحمت حضرت حق و همنشینی با سرور و سالار شهیدان #امام_حسین (ع)و دیگر شهیدان اسلام و انقلاب شتافت. 🕊🕊🌹
#ازاو یک دختر به نام #فاطمه که هم اکنون مشغول تحصیل می باشد
و دو #پسر به نامهای #محمد دانش آموز و #امیررضای خردسال به یادگار مانده است
#سردار شهید علی پرورش یک معلم واقعی اخلاق،،،،، ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_پرورش🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۵
⏬ #سردار شهید🕊🌹 #علی_پرورش یک معلم واقعی اخلاق و انسانیت بودنمونه کامل انسانی #مکتبی و یکی از شیعیان واقعی امام #علی (ع) ،یک شوهر مهربان برای #همسرش، پدری بی نظیر برای #فرزندانش، دوستی خوب برای #دوستان ،
#اسوه حسنه برای کسانی که او را شناختند و #چراغ هدایتی بود برای #کسانی که می خواهند بعد از این او را #بشناسند .
#یکی از رهروان واقعی #ولایت بود.کسی که هیچگاه دنیا و افتخارات و عناوینش او را دلبسته ی خودش نکرد . و به #نقل از خانواده و اقوام این شهید بزرگوار تا بعد از شهادتش🕊 هیچکس درجه و سمت او را در سپاه نمی دانست و اونیز #هیچگاه در مورد سمت ها و مسئولیت هایش چیزی بر #زبان نمی آورد که این امرحاکی از #حفاظت_اطلاعات بسیار زیاد ایشان بوده است .
#شهید علی پرورش در تمام سالهای خدمتش #اقدام به نوشتن وصیت نامه نکرده بودند اما #شب قبل از شهادتش بر اثر #خوابی که می بیند و خود وی از آن #تعبیر به شهادت🕊
می نماید وصیت نامه اش را برای #اولین و.آخرین بار می نویسداو در وصیت نامه اش برای همه ی دوستان ،#اقوام وآشنایان و برای خانواده اش الطافی را که خداوند به #پیامبران گرامیش داده ونعمت های را که به اهل بیت رسول اکرم (ص) #عطا فرموده است را از ذات مقدس پروردگارش #مسئلت می نماید و آنان را به صبر و #شکیبایی و ثبات قدم در راه اسلام و انقلاب و #پیروی از مکتب ولایت دعوت می نماید .#نکته ای بارز که در زندگی ایشان به عینه قابل #مشاهده بود باور ایشان به این امر که #درباغ شهادت هیچگاه به روی انسان #مومن بسته نبوده و نیست و این خود انسانها هستند که باید#همواره در جستجوی آن باشند و او این #امید را باور داشت و بالاخره به آن جامه #عمل پوشانید .
روحمان با یادشان شاد🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_بریهی
#تیپ_نیروویژه_صابرین🕊
#زندگینامه
#قسمت۱
#دلاوری از روستای #میثم تمار
وقتی رسیدم بالای سر #عبدالزهرا، دیدم از پهلوی راستش داره به شدت خون میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی زخم، دیدم دستم توی بدنش #فرورفت یاد شوخی شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم...😭
#یکی از شهدای یگان صابرین که ساعت 4 صبح روز 12 شهریور سال 90 در #ارتفاعات جاسوسان در سردشت پس از درگیری با گروهک تروریستی پژاک به #شهادت رسید، 🕊علی (عبدالزهرا) بریهی، اهل روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال(ع) به #همراه دوستش، شهید #صمد امیدنژاد بود.
او در سال 1364 متولد شده و تحصیلات اولیه را در زادگاه خود و دوره متوسطه را در #دبیرستان امام خمینی(ره) شوش طی کرده بود.
شهید بریهی (که در #میان دوستانش به «#امام» معروف بود)، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده وآموزشهای کادری، در یگان ویژه #صابرین شروع به خدمت کرد. ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_بریهی
#تیپ_نیروویژه_صابرین🕊
#زندگینامه
#قسمت۲
✍️ از بدو ورود به #یگان خدمتی، به گردان حضرت #قمربنی_هاشم(ع) معرفی شده بود، با روحیه و #جذبه بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار می کرد و جایی برای خود در #دل تمامی افراد بازکرده بود.💞
#شرایط سخت و #فرماندهی قوی باعث شده بود که بچه های گردان، آبدیده و پخته و به یک #انسان_کامل تبدیل شوند. #شهید بریهی🕊 یکی از افراد مومن ومتعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه #نمازبه این شهید بزرگوار #اقتدا می کردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب می شد.
به علت #صمیمیت بالا بین بچه ها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچه ها به #عبدالزهرا لقب «#امام جماعت» را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچه ها شهید بریهی را " #امام" خطاب می کردند.
شهید بریهی برای #رواج فرهنگ غیبت نکردن، همیشه وسط صحبت کردن در مورد یکی از دوستان به شوخی می گفت " #غیبت؟! غیبت؟!" و از محل بلند می شد. وابسته #دنیا نبود به هیچ عنوان فکر جمع کردن مال واندوخته برای آینده به سرش خطور نمی کرد. همیشه به افراد #ناتوان کمک می کرد و هنگامی که کسی در #تنگنا قرار می گرفت، هر کاری ازش بر میآمد انجام میداد. او #رازدار خوبی بود و مسائل کاری خود را به هیچ عنوان دردرون خانواده بیان نمی کرد. ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_بریهی
#تیپ_نیروویژه_صابرین🕊
#زندگینامه
#قسمت۳
◀️ در درگیری قبلی که با #امام حضور داشتیم، هنگامی که فاصله ما با دشمن بسیار نزدیک بود و به #صورت تن به تن می جنگیدیم، به طرف ما نارنجک پرتاب شد. من که شاهد این ماجرا بودم، امام را مطلع کردم و خود سنگر گرفتم. نارنجک #منفجر شد و من بیرون آمدم وعبدالزهرا را سرپا و #سالم دیدم. او فرصت سنگرگرفتن نداشت. به همین خاطر فقط #دستهایش را جلوی صورتش گذاشته بود. او می گفت با این که نارنجک در کنار من منفجر شد، ولی هیچ آسیبی به من نرسید و همه اینها از #عنایات خداوند در حق من بود.
چند وقت #قبل از شهادت علی بریهی، رفته بودیم دریاچه ارومیه. شهریور بود و ماه #رمضان. اونجا ماشینی گیر کرده بود. خواستیم بیرون بیاریم که خودمون گیر کردیم. علی #روزه بود ولی ما نتونسته بودیم روزه بگیریم. تو اون هوای گرم و با زبان روزه، خدا بیامرز خیلی صبر داشت، فقط می گفت #توکل به خدا، همه چی درست میشه. خلاصه بعد از حدود ۵ ساعت، خدا خواست ماشین رو در آوردیم.
#خیلی با خدا بود. روزی یه جزء قرآن تو ماه مبارک می خوند. نمی دانم توی #شبهای قدر با خدا چی راز و نیاز کرده بود ولی اینو می دونم آرزوش #شهادت بود به اون هم رسید
آن شهید بارها و در مکان و زمان های مختلف در طی چند سال اخیر از من #خواسته بود که برای رسیدن به #بزرگ ترین آرزوی زندگیش که شهید شدن باشد دعایش کنم.
در وسط بحث های #شیرین دنیایی بحث شهادت را به میان کشیدن امر ساده ای نیست و جز از کسانی که جرعه های ناب عرفانی را از چشمه جوشان #مکتب جانبازی سیدالشهدا (علیه السلام) نوشیده اند، بر نمی آید. ⏯
ادامه دارد◀️