┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_پرورش🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۵
⏬ #سردار شهید🕊🌹 #علی_پرورش یک معلم واقعی اخلاق و انسانیت بودنمونه کامل انسانی #مکتبی و یکی از شیعیان واقعی امام #علی (ع) ،یک شوهر مهربان برای #همسرش، پدری بی نظیر برای #فرزندانش، دوستی خوب برای #دوستان ،
#اسوه حسنه برای کسانی که او را شناختند و #چراغ هدایتی بود برای #کسانی که می خواهند بعد از این او را #بشناسند .
#یکی از رهروان واقعی #ولایت بود.کسی که هیچگاه دنیا و افتخارات و عناوینش او را دلبسته ی خودش نکرد . و به #نقل از خانواده و اقوام این شهید بزرگوار تا بعد از شهادتش🕊 هیچکس درجه و سمت او را در سپاه نمی دانست و اونیز #هیچگاه در مورد سمت ها و مسئولیت هایش چیزی بر #زبان نمی آورد که این امرحاکی از #حفاظت_اطلاعات بسیار زیاد ایشان بوده است .
#شهید علی پرورش در تمام سالهای خدمتش #اقدام به نوشتن وصیت نامه نکرده بودند اما #شب قبل از شهادتش بر اثر #خوابی که می بیند و خود وی از آن #تعبیر به شهادت🕊
می نماید وصیت نامه اش را برای #اولین و.آخرین بار می نویسداو در وصیت نامه اش برای همه ی دوستان ،#اقوام وآشنایان و برای خانواده اش الطافی را که خداوند به #پیامبران گرامیش داده ونعمت های را که به اهل بیت رسول اکرم (ص) #عطا فرموده است را از ذات مقدس پروردگارش #مسئلت می نماید و آنان را به صبر و #شکیبایی و ثبات قدم در راه اسلام و انقلاب و #پیروی از مکتب ولایت دعوت می نماید .#نکته ای بارز که در زندگی ایشان به عینه قابل #مشاهده بود باور ایشان به این امر که #درباغ شهادت هیچگاه به روی انسان #مومن بسته نبوده و نیست و این خود انسانها هستند که باید#همواره در جستجوی آن باشند و او این #امید را باور داشت و بالاخره به آن جامه #عمل پوشانید .
روحمان با یادشان شاد🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_بریهی
#تیپ_نیروویژه_صابرین🕊
#زندگینامه
#قسمت۱
#دلاوری از روستای #میثم تمار
وقتی رسیدم بالای سر #عبدالزهرا، دیدم از پهلوی راستش داره به شدت خون میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی زخم، دیدم دستم توی بدنش #فرورفت یاد شوخی شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم...😭
#یکی از شهدای یگان صابرین که ساعت 4 صبح روز 12 شهریور سال 90 در #ارتفاعات جاسوسان در سردشت پس از درگیری با گروهک تروریستی پژاک به #شهادت رسید، 🕊علی (عبدالزهرا) بریهی، اهل روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال(ع) به #همراه دوستش، شهید #صمد امیدنژاد بود.
او در سال 1364 متولد شده و تحصیلات اولیه را در زادگاه خود و دوره متوسطه را در #دبیرستان امام خمینی(ره) شوش طی کرده بود.
شهید بریهی (که در #میان دوستانش به «#امام» معروف بود)، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده وآموزشهای کادری، در یگان ویژه #صابرین شروع به خدمت کرد. ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_بریهی
#تیپ_نیروویژه_صابرین🕊
#زندگینامه
#قسمت۲
✍️ از بدو ورود به #یگان خدمتی، به گردان حضرت #قمربنی_هاشم(ع) معرفی شده بود، با روحیه و #جذبه بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار می کرد و جایی برای خود در #دل تمامی افراد بازکرده بود.💞
#شرایط سخت و #فرماندهی قوی باعث شده بود که بچه های گردان، آبدیده و پخته و به یک #انسان_کامل تبدیل شوند. #شهید بریهی🕊 یکی از افراد مومن ومتعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه #نمازبه این شهید بزرگوار #اقتدا می کردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب می شد.
به علت #صمیمیت بالا بین بچه ها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچه ها به #عبدالزهرا لقب «#امام جماعت» را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچه ها شهید بریهی را " #امام" خطاب می کردند.
شهید بریهی برای #رواج فرهنگ غیبت نکردن، همیشه وسط صحبت کردن در مورد یکی از دوستان به شوخی می گفت " #غیبت؟! غیبت؟!" و از محل بلند می شد. وابسته #دنیا نبود به هیچ عنوان فکر جمع کردن مال واندوخته برای آینده به سرش خطور نمی کرد. همیشه به افراد #ناتوان کمک می کرد و هنگامی که کسی در #تنگنا قرار می گرفت، هر کاری ازش بر میآمد انجام میداد. او #رازدار خوبی بود و مسائل کاری خود را به هیچ عنوان دردرون خانواده بیان نمی کرد. ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_بریهی
#تیپ_نیروویژه_صابرین🕊
#زندگینامه
#قسمت۳
◀️ در درگیری قبلی که با #امام حضور داشتیم، هنگامی که فاصله ما با دشمن بسیار نزدیک بود و به #صورت تن به تن می جنگیدیم، به طرف ما نارنجک پرتاب شد. من که شاهد این ماجرا بودم، امام را مطلع کردم و خود سنگر گرفتم. نارنجک #منفجر شد و من بیرون آمدم وعبدالزهرا را سرپا و #سالم دیدم. او فرصت سنگرگرفتن نداشت. به همین خاطر فقط #دستهایش را جلوی صورتش گذاشته بود. او می گفت با این که نارنجک در کنار من منفجر شد، ولی هیچ آسیبی به من نرسید و همه اینها از #عنایات خداوند در حق من بود.
چند وقت #قبل از شهادت علی بریهی، رفته بودیم دریاچه ارومیه. شهریور بود و ماه #رمضان. اونجا ماشینی گیر کرده بود. خواستیم بیرون بیاریم که خودمون گیر کردیم. علی #روزه بود ولی ما نتونسته بودیم روزه بگیریم. تو اون هوای گرم و با زبان روزه، خدا بیامرز خیلی صبر داشت، فقط می گفت #توکل به خدا، همه چی درست میشه. خلاصه بعد از حدود ۵ ساعت، خدا خواست ماشین رو در آوردیم.
#خیلی با خدا بود. روزی یه جزء قرآن تو ماه مبارک می خوند. نمی دانم توی #شبهای قدر با خدا چی راز و نیاز کرده بود ولی اینو می دونم آرزوش #شهادت بود به اون هم رسید
آن شهید بارها و در مکان و زمان های مختلف در طی چند سال اخیر از من #خواسته بود که برای رسیدن به #بزرگ ترین آرزوی زندگیش که شهید شدن باشد دعایش کنم.
در وسط بحث های #شیرین دنیایی بحث شهادت را به میان کشیدن امر ساده ای نیست و جز از کسانی که جرعه های ناب عرفانی را از چشمه جوشان #مکتب جانبازی سیدالشهدا (علیه السلام) نوشیده اند، بر نمی آید. ⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_علی_بریهی
#تیپ_نیروویژه_صابرین🕊
#زندگینامه
#قسمت۴
#آخرین بار یک ماه قبل از شهادت بود. هیچ وقت از یادم نمی رود که بر سر #ازدواج خود شهید با او بحث می کردم. او به طرز غیرمعمولی به من #فهماند که ان شاءالله عمرم به سفره عقد نرسد و قبل از آن به #آرزویم برسم.🕊
#قبل از علمیات، کلاسی رو گذاشتند برای #توجیه امداد و اینکه اگر کسی زخمی شد، بداند چگونه جلوی خونریزی خود را بگیرد تا دیگر برادران او را به عقب برگردانند. #شهید بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه، سر رسید.
#دوست و همرزم شهید به آقا عبد الزهرا گفت: سرکلاس نمیایی، #میری بالا، رب گوجه میشی، نمیدونی باید چی کار کنی.
#شهیدخندید و بعد باند رو تحویل گرفت و به #شوخی (که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود) باند رو کف دستش گرفت و #دستش رو روی #پهلوی راست خودش گذاشت و گفت: یعنی اگر #اینجا تیرخورد اینجوری بگذارم؟😭😭
#بعد قه قه #خندید و رفت...
#شب عملیات موقعی که درگیر شدیم، من سعی داشتم به کمک بچهها بیام.
#بالای سر هرکسی اومدم، تلاش کردم #کمکش کنم. بعضی #شهید شده بودند🕊🕊 و بعضی هم زنده ماندند...
#وقتی رسیدم بالای #سرعبدالزهرا، دیدم از #پهلوی راستش داره به شدت #خون میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی #زخم، دیدم دستم توی
#بدنش فرو رفت😭😭
#یاد شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم...😭😭
بعد #پیشونی شو بوسیدم، #چشماشو بستم😭😭
و رفتم کمک دیگر بچه ها...
(راوی: همرزم شهید)
روحمان بایادشان شاد🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#سیدمحمودموسوی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۱
#شرم یک شهید ازخدا🌷
#خدایا! شرم دارم از اینکه بگویم شهادت را #نصیب شخصی مثل من گردانی، #زیراشهدا، همه چیزشان خدا بود و من هنوز به آنجا نرسیدم. #خدایا! شاید گناهانم موجب شده است تا در خواستم به عرش نرسد. #پس خودت به من فرصت توبه عطا فرما.😭
#شهید سید محمود موسوی
نام پدر: سید ابوطالب
ولادت: 1360
محل تولد: بابل
وضعیت تأهل: متأهل
تحصیلات: فوق دیپلم
محل #شهادت: تپه جاسوسان سردشت
نحوه شهادت: در اثر اصابت ترکش خمپاره 80 به #قلب توسط مزدوران گروهک تروریستی پژاک
تاریخ شهادت: 13/6/1390
نقش شهید در دفاع مقدس:فرمانده دسته
گلزار: آرامگاه شهدای کمانگرکلای مرکزی
نوع فعالیت در ستاد نمازجمعه: بخش دانش آموزی و نوجوانان
✍️به گزارش گروه جهاد مقاومت مشرق، #شهید سید محمود موسوی از شهدای یگان #ویژه نیروی زمینی سپاه ( #صابرین) است که سال ۹۰ در #درگیری با گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات شمال غرب کشور به #شهادت رسید. 🕊🌹
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#سیدمحمودموسوی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۲
به #گزارش گروه #جهاد و مقاومت مشرق، #شهید🕊🌹 #سیدمحمودموسوی از شهدای یگان ویژه نیروی زمینی سپاه ( #صابرین) است که سال ۹۰ در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در #ارتفاعات شمال غرب کشور به شهادت رسید.
این #شهید 🕊🌹بزرگوار اهل استان #مازندران شهر #بابل بود که به دلیل موقعیت #شغلی مجبور به مهاجرت به تهران شد.
#واکنش_پدر این سردار شهید به خبر شهادت فرزندش #جالب است. آنجا که می گوید:
«از #افتخاراتم اینست که قبلا #میگفتند سید محمود، #فرزند فلانی اما الان میگویند فلانی، #پدر سید محمود موسوی، #پدرشهید .🕊🌹..»
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#سیدمحمودموسوی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۳
#امام_روح_الله
می فرمایند،:
پنجاه سال عبادت کردیم [خداقبول کند]
یک بار هم وصیت نامه این #شهدا را بگیریدو مطالعه کنید و #تفکر کنید🔅
📃📍🚩
📝متن زیر وصیتنامه عقیدتی - سیاسی #مجاهد شهید #سیدمحمودموسوی است:
به نام #الله پاسدار حرمت خون #شهیدان🕊🕊🌹
سلام بر حضرت #محمّد رسول خدا، سلام بر امیرالمؤمنین #علی (ع) ،سلام بر #فاطمه زهرا(س) ، سلام بر #ائمه معصومین، سلام بر امام #حسن مجتبی(ع) غریب مدینه، سلام بر سالار شهیدان اباعبدالله #الحسین، سلام بر قبرستان #بقیع، سلام بر #کاظمین، سلام بر #مشهد مقدّس، سلام بر #سامراء مقدّس، سلام بر #فاطمه معصومه و بر #علمای قم، سلام بر #شاهچراغ، سلام بر #بهشت_زهرا، سلام بر بهشت #رضا، سلام بر همه #شهدا از صدر اسلام تا کنون.
این #وصیّت_نامه را در حالی می نویسم که #عازم مأموریت دشواری هستیم، امیدوارم انشاءالله با #پیروزی عزیزان روح الله و سیدعلی به انجام برسد.✌️
#یارب! در نگاه دوستانم می نگرم در حالی که اشک در #چشمانشان حلقه زده، با یکدیگر وداع می کنند، چون هیچ کس نمی داند چه #کسی می ماند و چه کسی به دیدار #معشوق می شتابد.
#خدایا! نـمی دانم وقتی که مرگ به سراغم می آید، من در چه #حالی هستم، اما خدایا! دوست دارم در آن حال، #لبهایم به ذکر #یازهرا(س) مشغول باشد و دلم از نور محبّت #علی و فرزندان علی(علیهم صلوات الله) #لبریز باشد.
#خدایا! در دلم تقاضایی است که نمی توانم آن را بر زبان آورم و آن #تمنّای شهادت🕊🌹 است.
#خدایا آیا من لایق شهادت هستم؟❓
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#سیدمحمودموسوی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۴
⏬ادامه وصیت نامه شهید🌹
#خدایا! شرم دارم از اینکه بگویم شهادت را #نصیب شخصی مثل من گردانی، #زیرا شهدا، همه چیزشان خدا بود و من هنوز به آنجا نرسیدم.
#خدایا! شاید گناهانم موجب شده است تا در خواستم به #عرش نرسد. پس خودت به من #فرصت توبه عطا فرما.
#خدایا!دستانم خالی است.
خدایا پس از سنگینی سی سال عمر به هدر رفته، #اکنون احساس می کنم سبک شده ام.🕊
#خدایا! نمی دانم حکمتت چه بود که مرا از شمال به تهران کشاندی و #همسری مهربان و #فرزندی سالم به من عطا کردی. حال من چگونه #شکرت را بجا آورم؟
#خدایا! از تو می خواهم همسر و فرزندم و تمامی خانواده ام را #عاقبت به خیر نمایی.
وصیتی به #خانواده ام:
#پدرومادر مهربانم، برادران وخواهرم، از اینکه زود از میان شما رفتم معذرت می خواهم، #تقدیرخدا چنین بود. به هرحال، خداوند روزی ما را به دنیا آورد و روزی نیز ما را از این دنیا می برد و الان وقت #رفتن من بود.
#شما را به خدا می سپارم و از خداوند می خواهم به شما #صبر جمیل عطا فرماید.
سلام مرا به همه #دوستان و آشنایان برسانید و به آنان بگویید: #اسلام و انقلاب باید به دست آقا امام زمان(عج)برسد.
#برای رسیدن به این مقصد، باید از تمام خطر ها و موانع عبور کرد، هر چند در این راه ممکن است #خون جوانانی ریخته شود و جان عزیزانی #نثار گردد وسهم کوچکی از این جهاد هم #نصیب ما بشود. ⏯
#سفارشی به #همسر مهربانم:◀️ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#سیدمحمودموسوی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۵
ادامه وصیت نامه شهید #موسوی🌹⏬
#سفارشی به #همسر مهربانم:
شما واقعا برای من همسری کردید، اما من #نتوانستم همسری شایسته برای شما باشم، #عذرم را پذیرا باش. از خداوند می خواهم که به شما صبر عطا فرماید.
#همسر مهربانم!همیشه پشت سر #رهبر قدم بردارید، چون سخنان رهبر #بدون تردید حق است، پس بعد از من، همه هم و غم شما #ولایت باشد. به #دخترم بگوئید همواره در خط رهبری باشد و هیچگاه پشت #ولایت را خالی نکند. 😭
همسر مهربانم! #دوست دارم دخترم در شمال معلم #قرآن شود و به بچه ها درس قرآن بدهد. از شما خواهش می کنم در این باره #کوتاهی نکنید.
در مراسم #تشییع من گریه نکن، چون دوست دارم با #استقامتت، دشمنان را به گریه اندازی.
#سخنانی چند با #دخترم: 😭
1- دخترم! باید با دیگران #فرق داشته باشی، یعنی از نظر ادب، شخصیّت، متانت، معنویت و از نظر علمی به درجات #عالی برسی.
2- #قرآن را از مادرت بیاموز.
3- از همه مهم تر اینکه به مادرت #احترام بگذار، #زیرا مادرت در تمام سختی ها با تو بوده است؛ با گریه ات گریه و با خنده ات خنده می کرد. #مواظب مادرت باش، من هم برای شما #دعا می کنم.😭
#وصیّتم به دوستان و آشنایان:
همه ما روزی به دنیا آمده ایم و روزی هم از این دنیا می رویم. #خوشا به حال آن کس که #پاک آمد و پا ک می رود. در این دنیای فانی اگرشما فردی #خوب باشید حتما خوب از این دنیا می روید،⏯
اما من با این کوله بار،،،
ادامه دارد◀️