•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
#شهیدمسعودعسگری
مسعود خیلی زرنگ و باهوش بود گاهی کنجکاویهای زیادی به خرج میداد که همه را نگران میکرد.
در بچگی دوبار برق او را گرفت یک بار سیم کاملا لخت و بدون محافظی را برداشته بود و در این حالی بود که هنوز دو سالش تمام نمیشد.
این سیم لخت را کاملا در پریز فرو برد اما فقط کف دستش کمی سوخت.
یعنی این بچه از اول ذخیره خود خدا بود نیامده بود که الکی از دست برود.
یک بار هم من خواب بودم و مسعود یکی از قیچیهای کوچکی که داشتیم را در پریز فرو برده بود و دیدم یک چیزی بالای سر من به دیوار کوبیده شده چشمم را باز کردم دیدم مسعود است.
قیچی کاملا در هم فرو رفته بود اما مسعود کاملا سالم بود .
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
3⃣1⃣ قلب متکبر🖤
وآن دل مغرور و متکبری است که به خاطر ظلم و طغيان،از توحيد و طاعت خداوند رويگردان، و زورگو و جباراست. " قلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ " غافر۳۵
4⃣1⃣ قلب غليظ🖤
و آن قلبی است که عطوفت و رحمت و رأفت از آن برداشته شده:
" وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ " آل عمران ۱۵۹
5⃣1⃣ قلب مَختُوم🖤
و آن قلبی است که هدايت را نمی شنود و تعقل نمیکند. " وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِه" جاثیه ۲۳
6⃣1⃣ قلب قاسِی🖤
وآن قلبی است که به عقيده و ايمان نرم نمیشود و وعظ و ارشاد در آن تأثيری ندارد و از ياد خداوند رويگردان است.
" وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً " مائده ۱۳
7⃣1⃣ قلب غافل🖤
وآن قلبی است که مانع ذکر و ياد پروردگار است و هوا و هوسش را بر طاعت حق تعالی ترجيح میدهد:
" وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا " ۲۸کهف
8⃣1⃣ قلب أغلف🖤
و آن قلبی است که پوشيده شده است به طوری که اقوال و فرمايشات رسول اکرم "صلوات الله عليه و آله و سلم"در آن نفوذ و رسوخ نمی کند. " وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ " بقره ۸۸
9⃣1⃣ قلب زائغ 🖤
و آن قلبی است که از حق و حقيقت اعراض مي کند: " فأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ " آل عمران۷
0⃣2⃣ قلب مُرِيب🖤
و آن قلبی است که در شک و شکوک متحير و سرگردان است " وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ " توبه۴۵
💚 اللهم إجعل قلوبنا من القلوب السليمة المطمئنة البيضاء.. وثبتنا على الهدى والايمان
💚 خدايا قلبهای ما را قلب سليم و مطمئن و در حال توبه و برگشت به خود و بهترين قلبها قرار بده و ما را بر هدايت و ايمان ثابت قدم فرما!
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
❣شهیدی که خودش مهمانهای مراسم را دعوت میکند.
به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها، بقیه نیامدند.
من آن شب که مهمانها را دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمانهایی که دعوت کردهام تشریف بیاورند.
من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمدهاند و پای تلفن نشستهاند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن میزنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام میدهید؟
گفتند: باباجان! چرا ناراحت میشوی؟ این مهمانهایی که برای مراسم من میآیند همه را من خودم دعوت میکنم و اگر نیامدند دعوت نشدهاند، شما ناراحت نشو!
از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت میکنم و تشریف نمیآورند اصلا ناراحت نمیشوم چون میگویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست.
راوی: «دختر شهید جواد حاجی خداکرم»
شهید #جواد_حاجی_خداکرم
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
✍️امروز شنبه متعلق به وجود نازنین و مقدس پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم هست-زیارت آن حضرت را بخوانیم
*چه خوب است که ما این زیارت جامع و کوتاه و مختصر پیامبر را بعد از نمازهایمان بخوانیم*
*ابن ابی نصر خدمت حضرت امام رضا (علیهالسلام) عرض کرد: پس از نماز باید چگونه بر حضرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله وسلم) سلام فرستاد؟ فرمود: میگویید:⬇️
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّٰه، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللّٰهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّٰهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ، وَجَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ رَبِّكَ، وَعَبَدْتَهُ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ، فَجَزَاكَ اللّٰهُ يَا رَسُولَ اللّٰهِ أَفْضَلَ ما جَزىٰ نَبِيّاً عَنْ أُمَّتِهِ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلىٰ إِبْراهِيمَ وَآلِ إِبْراهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ* *مَجِيدٌ*
{سلام و رحمت خدا و برکاتش بر تو ای رسول خدا، سلام بر تو ای محمّد بن عبدالله، سلام بر تو ای اختیار شدهی خدا، سلام بر تو ای محبوب خدا، سلام بر تو ای برگزیده خدا، سلام بر تو ای امین وحی خدا، شهادت میدهم که تو فرستاده خدایی و گواهی میدهم که تو محمّد بن عبدالله هستی و گواهی میدهم که تو امّت خویش را خیرخواهانه پند گفتی و در راه پروردگارت جهاد کردی و او را تا زمان مرگ پرستیدی، پس خدا پاداشت دهد ای فرستادهی خدا، بهترین پاداشی که به پیامبری از سوی امّتش میدهد. خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست؛ برترین درودی که بر ابراهیم و خاندان ابراهیم فرستادی، همانا تو ستوده و بزرگواری}
*"التماس دعای فـرج
#شنبه
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
🌷لالههای بهشتی🌷
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈•
#شهید_حسین_سپهر
#شهید 16 ساله
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#تاریخ #تولد : 12 / 7 / 1349
تاریخ #شهادت : 26 / 10 / 1365
محل شهادت: #شلمچه
عملیات: #کربلا 5
شهید #حسین #سپهر دوازدهم #مهر 1349 در شهرستان #همدان متولد شد. پدرش #جواد و مادرش #ربابه نام داشتند. تا دوم دبیرستان در رشته #ریاضی درس خواند. از طرف #بسیج به #جبهه اعزام شد و در گردان تخریب لشکر 32 #انصار_الحسین (ع) #سپاه همدان به عنوان #تخریبچی مشغول به فعالیت شد. حسین بیست و ششم #دی 1365 طی عملیات کربلا 5 در منطقه #ابوالحصیب شلمچه به شهادت رسید. پیکرش در منطقه باقیماند و #مفقودالاثر شد و سرانجام سال 95 هنگام #تفحص منطقه پیکرش با #ازمایش DNA# شناسایی شد و در #بهشت #زهرا #تهران قطعه 50 ردیف 109 شماره 20 به خاک سپرده شد
زندگینامه و خاطرات شهید حسین سپهر در کتاب " #سپهر_آفتاب " نوشته #حجت_الاسلام #سید_جعفر_دزفولیان به چاپ رسیده است
قسمتی از وصیتنامه شهید حسین سپهر:
خدایا چه توانم گفت کوله بار معاصی را بر دوش می کشم.
از باران به درازای عمر #آفتاب فاصله گرفته ام. مادیات چشم دلم را کور ساخته است. جوانه انسانیت در شوره زار #معصیت دلم خشکیده است. برایم شهادت ظاهرا ملموس ترین واژه است و باطناً واژهای نا آشنا.
خدایا یاریم فرما که تا از #منجلاب گندیده این دنیای فرومایه رهایی یابم و مسیر صعودی #عرفانی را بسوی #فلاح در پیشگیرم تا که شاید جبران معاصیم باشد. نمیدانم نمیدانم چه در #انتظار است و در آخر سر به کجا خواهم سپرد.
خدایا از تو میخواهم که مرا آنچنان #هادی باشی که جز تو نبینم، نگویم و نشنوم. و مرگ برایم به منزله پلی باشد که مرا از زندانی دردناک به جایگاه آباد و #باغ زیبایی رهنمون سازد.
خدایا #لیاقت شهادت را از تو میخواهم. لیاقت صعود به #معراج ، #زندگی حقیقی، #پرواز به #ملکوت اعلی.
خدایا چه خوش است در راهت چون حسین سر باختن و چون علمدارش #ابوالفضل دو دست از کف دادن و چون #حمزه قلب شکافتن و مظلومانه شهید شدن.
بار الها گنهکارم، عفوم کن و مرا به کرم عظیمت ببخش. دلم را عارفگونه ساز، #عشق و عاشقیت را چاره عمرم قرار ده و ایمانم را معنا بخش، زندگیم را ثمر بخش و شهادت را خاتمه اش قرار ده.
در برابر دشمنان ضعف نشان ندهید که #حضرت_زین_العابدین (ع) و #حضرت_زینب سلام الله علیها با وجود شهادت ده ها تن از عزیزانشان هرگز در برابر #دشمن ضعف نشان ندادند و همچنین شما را سفارش میکنم به #تقوی و #نماز به موقع و تفکر و تعمق در #قرآن و همچنین پر کردن اوقات بیکاری به برنامههای مفید.
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
#دختر_شینا
قسمت بیست و نهم
انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفت«حتماً صمد است. صمد آمده
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟!پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بودکسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود:چه خبر قدم راحت شد؟خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت:قدمچشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم:کی به تو گفت؟خدیجه
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: خودم فهمیدم چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.
بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم
بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت:خدیجه من حالش چطور است؟گفتم:کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.
صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.
خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند
هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت:قدم کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی
به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم، و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: «خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم
اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: «چه حرف ها می زنی
گفت اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم
گفتم چرا نبخشم
دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دست هایش هنوز سرد بود. گفت تو الان به کمک من احتیاج داری. اما می بینی نمی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته کلی کار هست که باید انجام بدهیم.گر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می ماند
گفتم«ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن
دستم را فشار داد سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم:دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
خدایا مرا به عنوان کوچکترین سرباز در صف
جانبرکفان امام زمان(عجاللّٰه) قرار بده
و شما را به خدا و به اولیاے خدا قسم مےدهم
که پشتیبان ولایتفقیه باشید..
و شما فرزندانم را به انجام فرایض دینے و
قرار داشتن در راه راست و در خط ولایتفقیه
سفارش مےکنم!
#شهید_اکبر_ملکشاهے
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
نام:شهید اسدالله ابراهیمی
تاریخ تولد: ۱۳۵۱
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۳/۲۷
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۲فرزند
محل مزارشهید: جاویدالاثر
فرمانده: تیپ فاطمیون
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
فرازیازوصیتنامهیشهیـد:
....ای همه کسانی که این پیام به آنها میرسد!
بدانید که مردم هر عصر و زمانی با ولایت ولی امر برحق زمان خود آزموده خواهند شد و هرکس به میزان اطاعت پذیری از رهبرالهی خود در این آزمون سخت، پذیرفته خواهد شد.
پس قدر این نعمت را که همان ولایت فقیه و بهخصوص رهبر عزیز، بصیر و مظلوممان امام خامنهای عزیز را بدانید و در اطاعت از ایشان کم نگذارید که بدون شک اطاعت و پیروی از ایشان همان پیروی و اطاعت از پیامبر اعظم(ص) و ائمه معصومین(ع) میباشد.💕
#شهید_اسدلله_ابراهیمی
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•