eitaa logo
🌷لاله‌های بهشتی🌷
957 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
216 فایل
مجموعه‌ای از زندگینامه، وصیتنامه، خاطرات و عکسهای شهدا قصه کتابهای شهدایی امثال دخترشینا، من‌میترانیستم و..... احادیث، ادعیه و نکات ناب معنوی @sabbarenshakoor ارتباط با مدیر اینستا، تلگرام و... @sabbaren_shakoor
مشاهده در ایتا
دانلود
*┄┄┄┅═✧❁┄﷽❁✧═┅┄┄* ی وقتی آدم ی کاری میکنه که خدا ازش راضی باشه 😊 ✅ اهل واجبات میشه و گناه نمیکنه ✅ اما ی وقتی آدم میخواد از خدا راضی باشه این خیلی سخته یعنی بگه خدایا ( هرچه آید خوش اید) ✅ نه آرزویی نه شکایتی نه ای کاشی هیچی هیچی ✳️ رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ✅ خدا از آنها راضی و آنها هم در مقام رضایند. ╭─┅🦋🌸🦋🌸🦋┅─╮ 🆔 http://eitaa.com/sabbaren_shakoor ╰─┅🦋🌸🦋🌸🦋┅─╯
•┈┄┅═✧❁🌷﷽🌷❁✧═┅┄┈• 🔰 امیدوارکننده ترین آیه کدومه؟؟ 🤔 💢نامزد این عنوان میتونست این آیه باشد. ای کسانی که اسراف بر جان خود کرده اید ✅ از رحمت خدا مأیوس نشی خدا همه ی گناها رو میبخشه خدا خیلی بخشنده و خیلی مهربونه «زمر،53» اما.......❗️ 📄 سیمرغ بلورین به این آیه تعلق گرفته «ولَسوف یُعطیک رَبُّکَ فَتَرضی» ✅ به زودی خدابهت هدیه ای میده که راضی میشی « ضحی،5» 🆔 http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🦋🕯🦋❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷﷽🌷❁✧═┅┄┈• 🔮 ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون ✅ بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمی‌کنند.  « سوره انفال آیه ۲۲» 🔮 یا اَبْصَرَ مِنْ کُلِّ بَصیر ✅ اى بیناتر از هر بینا. « جوشن کبیر » 🔮 قل هل یستوی الاعمی والبصیر افلا تتفکرون ✅ بگو: «آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمی‌اندیشید؟!»🤍 « سوره انعام آیه ۵٠ » ✅ چشمم را بینا و گوشم را شنوا کن به دعوتت خدا... 🆔 http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀💠🕊💠❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷﷽🌷❁✧═┅┄┈• 🔮 الَّذِي ٵَطعَمَهُم مِن جوعٍ و آمَنَهُم مِن خَوفٍ ✅ من همانم که وقتی میترسی به تو آرامش و امنیت می دهم! « سوره قریش آیه۴» و منم همانم که انقدر دوستت دارم که از غصه‌هام نمیگم که تو غصه‌ ت نگیره.. 🆔 http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🍁🍃🌸🍃🍁❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷﷽🌷❁✧═┅┄┈• 🔮 مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَان «الرحمن19» ✅ جاری کرد دو دریای روان را که باهم ملاقات دارند. 🔮 يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَان «الرحمن 22» ✅ از آن دو دریا مروارید و مرجان بیرون می آید. در روایت آمده که منظور از دو دریا حضرت امیر و فاطمه زهرا «سلام الله علیهما» هست و منظور از مروارید و مرجان امام حسن حسین «علیهما السلام» هستند که از دامان آن دو دریا متولد شده اند 📚نور الثقلین 🆔 http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀☘🌸🦋🌸☘❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷﷽🌷❁✧═┅┄┈• 🔮 «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» ✅ آگاه باشید که تنها با یاد خدا قلب‌ها آرامش پیدا میکند! «رعد/۲۸» ♻️ تا خانه با خدا راه برو و حرف‌های تویِ دلت را به او بزن؛ به خانه که برسی هیچ حرفی رویِ دلت سنگینی نمیکند. 🆔 http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀☘🌸🦋🌸☘❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• 💖عوامل آرامش در قرآن💖 1⃣ یاد خدا ✅ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ! ﺩﻝ ﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺍم ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ .(رعد٢٨) 2⃣ همسر ✅ وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ﻭ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﻲ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻳﺎﺑﻴﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ.(روم٢١) 3⃣ دعا ✅ وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ ﻭ [ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﺯﻛﺎﺕ ] ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺩﻋﺎﻱ ﺗﻮ ﻣﺎﻳﻪ ﺁﺭﺍﻣﺸﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(توبه١٠٣) 4⃣ شب ✅ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺷﺐِ [ ﺗﺎﺭﻳﻚ ] ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻴﺎﺭﺍﻣﻴﺪ .(یونس٦٧) 5⃣ خانه ✅ وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَنًا ﻭ ﺧﺪﺍ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﻣﺎﻳﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .(نحل٨٠) 6⃣ خواب ✅ وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺎﻳﻪ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ [ ﻭ ﺗﻤﺪّﺩ ﺍﻋﺼﺎﺏ ] ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ،(نباء٩) 7⃣ اشیاء مقدس ✅ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺻﻨﺪﻭﻕ [ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ] ﻧﺰﺩ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ ، ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻣﺸﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺍﺳﺖ.‌(بقره ٢٤٨) http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• 🌷قسمت۸۱ 🌷 شرافت تمام وجودش می لرزید ... پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ... نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ... خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ... برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت : « اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ...» می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ... این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ... توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ... هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ... یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ... ما برای رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن از گذشته ... ادامه دارد... http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• ❤️ یک نان تست برمیدارم، تندتند رویش خامه میریزم و بعد مربای آلبالو را به آن اضافه میکنم. ازآشپز خونه بیرون می آیم و باقدم های بلند سمت اتاق خواب میدوم. روبروی آینه ی دراور ایستاده است و دکمه های پیراهن سفیدرنگش را میبندد. عصا زیر بغلش چفت شده تا بتواند صاف بایستد. پشت سرم محمدرضا چهار دست و پا وارد اتاق میشود. کنارش می ایستم و نان را سمت دهانش می آورم... _بخور بخور! لبخند میزند ویک گاز بزرگ از صبحانه ی سرسری اش میزند. _هووووووم!مربا!! محمدرضا خودش را به پایش میرساند و به شلوارش چنگ میزند.تلاش میکند تا بایستد. زور میزندو این باعث قرمز شدن پوست سفیدو لطیفش میشود. کمی بلند میشودو چند ثانیه نگذشته با پشت روی زمین می افتد! هردو میخندیم! حرصش میگیرد،جیغ میکشدو یکدفعه میزند زیر گریه.بستن دکمه هارا رها میکند،خم میشود و او را از روی زمین برمیدارد.نگاهشان در هم گره میخورد.چشمهای پسرمان با او مو نمیزند...محمدرضا هدیه ی همان رفیقی است که روبه روی پنجره ی فولادش شفای بیماری علی را تقدیم زندگیمان کرد...لبخند میزنم و نون تست را دوباره سمت دهانش میگیرم.صورتش را سمتم برمیگرداند تا باقیمانده ی صبحانه اش را بخورد که کوچولوی حسودمان ریش علی را چنگ میزند و صورتش را سمت خودش برمیگرداند.اخم غلیظ و بانمکی میکند و دهانش را باز میکند تا گازت بگیرد.علی میخندد و عقب نگهش میدارد _موش شدیا!!!.. با پشت دست لپ های آویزون و نرم محمد رضارا لمس میکنم _خب بچم ذوق زده شده داره دندوناش در میاد _نخیرم موش شده!!! 💞 سرش را پایین می آورد،دهانش را روی شکم پسرمان میگذارد و قلقلکش میدهد _هام هام هام هاااام...بخورم تورو! محمدرضا ریسه میرود و در آغوشش دست و پا میزندـ لثه های صورتی رنگش شکاف خورده و سر دو تا دندان ریزوتیز از لثه های فک پایینش بیرون زده.انقدرشیرین و خواستنی است که گاهی میترسم نکند او را بیشتر از من دوست داشته باشد.روی دو دستش او را بالا میبرد و میچرخد. اما نه خیلی تند!در هر دور لنگ میزند.جیغ میزندو قهقهه اش دلم را آب میکند.حس میکنم حواسش به زمان نیست،صدایش میزنم! _علی!دیرت نشه!؟ روبرویم می ایستد و محمدرضارا روی شانه اش میگذارد.اوهم موهای علی را از خدا خواسته میگیرد و با هیجان خودش را بالا و پایین میکند. لقمه اش را در دهانش میگذارم و بقیه ی دکمه های پیرهنش را میبندم. یقه اش را صاف میکنم و دستی به ریشش میکشم. تمام حرکاتم را زیر نظر دارد و من چقدر لذت میبرم که حتی شمارش نفسهایم بازرسی میشود در چشمهایش!تمام که میشود قبایش را از روی رخت آویزبر میدارم و پشتش می ایستم.محمد رضا را روی تختمان میگذارد و او هم طبق معمول غرغر میکند.صدای کودکانه اش را دوس دارم زمانی که با حروف نا مفهوم و واج های کشیده سعی میکند تمام احساس نا رضایتی اش را بما منتقل کند. 💞 قبا را تنش میکنم و از پشت ،سرم را روی شانه اش میگذارم... ! ✍ ادامه دارد ... @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•