eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
1هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
6.9هزار ویدیو
118 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
#شیعه انگلیسی کارشان بدجلوه دادن اسلام است ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 ریشه‌های ماجرای قم ✍️ 1️⃣ ماجرای قم دل همه ما را بدرد آورد؛ اما نباید با انتساب این حادثه به دشمن یا به جریان صادق شیرازی، ته ماجرا را در آورد! باید این مسئله بدرستی نقدوبررسی شود و سهم هر مسئول و نهاد و جریان روشن شود. سهم نظام، دولت، مراجع و علما، رسانه‌ها و جریانات باید به تفکیک گفته شود. 2️⃣ از روز اول شیوع ‎کرونا چند مسئله برای عموم مردم و جریان مذهبی بدرستی تبیین و حل نشد. عده‌ای میگفتند این بیماری مهم نیست، عده‌ای میگفتند چیزی نیست با آب شلغم حل می‌شود، عده‌ای میگفتند کار صهیونیسم است تا حرم‌های مطهر و مساجد تعطیل شود.‏ 🔹عده‌ای میگفتن نظام سلامت و پزشکی کشور زیر نظر سازمان جهانی بهداشت زیر نظر صهیونیست‌هاست و دستورات آنها را اجرا می‌کند! عده‌ای میگفتند طب جدید پاسخگو نیست و فقط به دستورات طب سنتی یا اسلامی دل بسپرید! عده‌ای میگفتند دینی که نتواند معجزه کند بدرد نمیخورد!‏ 3️⃣ از طرفی دستورات تعطیلات تجمعات هم بیشتر نصیب مساجد، هیئات، حرم‌ها و مراسمات مذهبی شد، دولت هم با استاندارد دوگانه بازارچه‌ها و برنامه‌هایی مثل دورهمی و پاساژها و ... را تعطیل نکرد اما نماز جمعه‌ها، حرم‌ها و هیئات و مساجد تعطیل شد. 4️⃣ در این بین، باز عده‌ای از مذهبی‌ها تحت تاثیر این مسائل قرار گرفتند که بله، دولت فقط تجمعات مذهبی را تعطیل کرده، وزارت بهداشت هم تحت تاثیر صهیونیست‌هاست، رهبری هم مجبور شده دستور بدهد که به دستورات بهداشت گوش دهید! مراجع تقلید و علما بجز دوسه نفر سکوت کردند و ... .‏ ❌ با این مسائل، معلوم است عده‌ای جلوی تعطیلی حرم سینه سپر میکنند و روضه میخوانند و گریه میکنند! 5️⃣ متاسفانه مراجع بزرگوار تقلید، علما و روحانیت اصیل در تبیین این مسئله برای مردم کم گذاشته‌اند که: "تعطیلی تجمعات مذهبی، برای عبور از این بحران یک تصمیم دینی است و دین ما عقلانی است".‏ ❇️ اینکه امثال من فعال رسانه بیایم بنویسم دین اسلام عقلانی است، تعطیلات تجمعات یک دستور دینی و عقلی است، شاید کمی تاثیر داشته باشد اما تبیین این مسئله ساده برای مردم وظیفه مراجع و علما و بزرگان و روحانیت است و پذیرش بالاتری دارد اما این تبیین بصورت یکدست و پررنگ انجام نشد! در نتیجه، جریانی مثل جریان صادق شیرازی هم از این ماجرا سوءاستفاده میکند‏. 6️⃣ اگرچه به رفتار دولت در این زمینه نقد وارد است ولی چرا برای مردم تبیین نمی‌شود که حتی در تعطیل کردن باید مصالح مردم و کشور در نظر گرفته شود. تعطیلی اقتصاد کشور بطور کامل و تعطیلی ادارات و تولیدی‌ها امکان پذیر نیست. نباید برخی تعطیلی حرم را با تعطیلی بازار مقایسه کنند.‏ 7️⃣ باید دوقطبی‌هایی چون علم و دین، عقل و دین، طب جدید و قدیم و ... برای مردم حل شود. اینها باید تبیین شود تا یک جریان نفوذی نتواند سوءاستفاده کند. تعطیلی حرم حضرت معصومه برای همه ما ناراحت کننده است و عده‌ای مردم در این فضای مشوش درست و غلط را نمی‌توانند تشخیص دهند؛ اینها به تبیین بزرگان نیاز دارد. ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔻حاج‌‌آقا : سرمایه‌ها از دست می‌رود، زبان از حرکت باز می‌ماند و خون از جریان می‌افتد. دیدگان بی‌فروغ و دست و پا هم چون چوب خشک می‌شود و بدن متلاشی می‌گردد؛ در آن موقع آرزو خواهیم کرد که به قدر یک نفس، مهلت گفتن یک «لا اله الّا الله» به ما بدهند امّا دیگر نمی‌دهند. 📚 شب مردان خدا، ص ۵۶ ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🕊 آتش عشق تو در جان خوشتر است... جان ز عشقت، آتش افشان، خوشتر است... #رفیق.شهیدم🕊 #نسئل_الله_منازل_الشھداء 📸 ارسالی شما ... 🙏🌷 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠زنان در دفاع مقدس و حالا زنان در دفاع از سلامت ... 🌹بانوان مسجد صاحب الزمان ع خیابان کمیل در حال بسته بندی مواد ضدعفونی کننده رهبرانقلاب: زن در در اساسی‌ترین مسائل اجتماعی درصفوف مقدم قرار میگیرد،درعین حال زن باقی میماند ✅زن بودن،برای زن یک نقطه‌امتیاز است، یک نقطه افتخاراست https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💠اتفاقی جالب در یک شهید... 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹می گفت : اهل تهرانم و و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... ...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم ، خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است به میوه فروشی رفتم... به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود ، بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... جلو رفتم و شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم ، می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹🌹🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
هدایت شده از عطربهارنارنج
🌹 🍃 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
هدایت شده از عطربهارنارنج
کودک دست مادر را می کشید و به تنگ ماهی کنار خیابان نگاهی می انداخت؛ یکباره یادت در دلم همچو ماهی در تنگ، بالا و پایین پرید و لبم به ناگاه خواند.. آه ...! محمدجان، پسرکم... یاد می آورم روزهایی را که پدر در خط مقدم جبهه سینه سپر و من و تو تنها در خانه، مونس یکدیگر بودیم اسفندماه که میشد، بهانه ات برای پدر بیشتر از هر لحظه ای، به جانم می افتاد بوی اسپند و داد مردی خانه به دوش که بر سر کوچه، ماهی گلی و سبزه می فروخت. و تو هر بار که به خانه بر می گشتیم نگاهت به سبزه ها گره و دلتنگی پدر در دلت سبز می گشت و بیچاره من که باز، تو را با خرید ماهی گلی، آرام می کردم نازنین من! کمی بزرگ تر شدی اما همچنان دلبسته پدرت این روزها باغبان زندگانی ام میشدی مهیا کاشت سبزه از هر نوع و رنگ اش! دستانت از کودکی سبز بود عزیزکم سبزه ها را به نیت سبز بودن سلامتی و سرزنده بودنِ پدر، پرورش میدادی از روز اول تا عید نوروز لحظه لحظه اش را نظاره گر بودی و آموختی چگونه در زندگی ات سبز باشی! از سبزبودنِ سبزه پیرهن سبز سپاه را تن از رشدش، قامت راست نمودی ز مقاومتش، ایستادگی در برابر ظلم را.. ز تلاطم تنگ ماهی دفاع از آرمان امام ره را متلاطم.. ز سرخی ماهی گلی، خون سرخ ات...، نقش بر زمین... و آه ز ! پسرکم برای من همچو آب برای ماهی بود.. محمد، عزیزِ مادر... ! بعد ِرفتنت اسفند یخ ترین ماه سال است دیگر نوروز با آن بهارش برایم مبارک نیست در حسرت دیدار تو، بازدمم آه و سال ام نو می شود و تو ای جانِ دل ِمادر شبی ز شب های دلتنگی بیا و نگهی بر دل بی جان من انداز بگذار بار دیگر در آغوشت، بهاری شود، روزگارم... "ای بهار زندگی من و باباحسین" . . . . 😭 🌱 ...🌹 🥀