زبانحال امام عسکری علیه السلام
پسرم گریه نکن جان پدر قربانت
همه قربان تو و چشم زخون گریانت
دیدن اشک تو سوزنده تر از این زهر است
میزند شعله به من دیدهء پُر بارانت
بعد من بی کس و تنها و غریبی جانا
ای بقربان تو و غربت بی پایانت
هیچکس نیست تسلّی بدهد بر غم تو
یا که آرام کند آه دل سوزانت
خون لبهای پدر را که کنون میگیری
کاش میشد که ببوسم پسرم دستانت
حسن دوم زهرایم و زهرم دادند
منکه رفتم به سلامت سرو دست و جانت
بعد من سمت مدینه اگر افتاد رهت
بگو از سامره با مادر رُخ ریحانت
تو به مادر بگو از داغ تو ما پژمردیم
سوختند از غم و دردت همهء طفلانت
لگد پای حرامی چِقَدَر محکم بود
قطع شد ریشهء ششماهه گل گلدانت
روی پهلوی تو واکرد دهن ضربهء میخ
کاش میزد عوض میخ تو را پیکانت
ظرف آبی که به نزدیک لبم آوردی
بُرد من را به ببر جدّ به خون غلطانت
عوض آب فقط نیزه به خوردش دادند
لطمه میزد روی تَل عمّهء سرگردانت
مجتبی صمدی شهاب
▪️واحد شهادت امام حسن عسکری علیه السلام و احراق باب بیت مولا ▪️
گرچه امامم وجوانم
کشته زهر دشمنانم
من مظلوم من مسموم غریب و زارم
باشد من را مهدی تنها دارو ندارم
مهدی صاحب الزمان آجرک الله
تو آخرین نور امیدی
وارث خون هر شهیدی
در کربلا ای مه سیما رفع بلا کن
ای ماه شب قلب زینب ز غم رها کن
مهدی صاحب الزمان آجرک الله
داده مرا غصه وآزار
یاد غلاف و درب و دیوار
ای نیکونام گیر انتقام ای دل و دلبر
ای گلعذار مرهم بگذار به زخم
مادر مهدی صاحب الزمان آجرک الله
نبی سفر کرده زدنیا
علی شده غریب و تنها
حال عالم گشته در هم دل بی شکیب است
سوزد سینه در مدینه علی غریب است
امان ز غربت علی الله الله
دیده ءدل وا کن و بنگر
فاطمه را به پشت آن در
شد حمله ور آن خیره سر به بیت حیدر
در پشت در بیند دختر فتاده مادر
امان ز غربت علی الله الله
شهر مدینه بی حیا شد
محسن شش ماهه فدا شد
نامردی ها دلسردی ها چه شعله ور شد
از آن لگد دخت احمد چه بی پسر شد
امان غربت الی الله الله
دست علی بسته و زهرا
دوان دوان به سوی مولا
پیش حسن آن چهل تن جفا نمودند
دست زهرا را از مولا جدا نمودند
اما غربت علی الله الله
امان ز دشمنان بسیار
امان زمیخ و در و دیوار شد
شد آن بانو زخمی پهلو وای از مدینه
در کوچه ها خون زهراچکد ز سینه
امان ز غربت علی الله الله
@sabkemoharram
۹
#نوحه
#شهادت_امام_عسکری
#حاج_رضا_یعقوبیان
#سبک_دوباره_مرغ_روحم
از نسل آل طاها،دوم حسن تویی تو
مولای من اسیر،رنج و محن تویی تو
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
داری ز حق امامت،شیرین بود کلامت
باشد گل ولایت،بر جان ما پیامت
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
در بین خلق عالم،تو بی قرینه هستی
در سامرا اماما،شهید کینه هستی
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
از حق خود اماما،بودی همیشه محروم
گشتی به دست دشمن،با زهر کینه مسموم
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
رنج و غم زیادی،به دوش خود کشیدی
به دست دشمن دین،در سامرا شهیدی
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
از ظلم و کین دشمن،خون شد دلت حسن جان
زهر ستم شرر زد،بر حاصلت حسن جان
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
عدوی بی حیایت،شرر زده به جانت
سوزانده زهر کینه،تا مغز استخوانت
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
میوه ی قلبت آقا،گردیده بی قرارت
مهدی به چشم گریان،آمده در کنارت
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
از سوز داغت آقا،سامره در عزا شد
همراه مهدی تو،بزم عزا به پا شد
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
در سوگ و ماتم تو،مهدی عزا گرفته
در ماتم تو ذکر،واویلتا گرفته
سامره شد قیامت
مهدی سرت سلامت۳
#امام_حسن_عسکری_ع
#امام_عسکری
@sabkemoharram
سامرا غرق شور عزا شد
هر کجا سوگواری بپا شد
عسکری شد فدا در ره دین/مهدی فاطمه گشته غمگین
یاحسن یا حسن یا حسن جان۲
____________________
بهر مولا حسن زهر کینه
شد برای شهادت زمینه
بار دیگر گلی پاک ومعصوم/با ید ظالمی گشته مسموم
یا حسن...
_____________________
جان بسوزد که مولا جوان است
در دم آخرش ناتوان است
با دل خون کشد درد بسیار/یک شبی تا به صبح مانده بیدار
یا حسن....
______________________
آمده مهدی اش در براو
روی زانو نهاده سر او
کام عطشان او کرده سیراب
حال او دیده وگشته بیتاب
یا حسن...
شعر:اسماعیل تقوایی
@sabkemoharram
#مرثیه_امام_حسن_عسکری_ع
وصیت و وداع با فرزند
مردِ جوان دارد وصيت مينويسد
ميگريد و ذکر مصيبت مينويسد
دنيا براي رحمت او جا ندارد
آه اين غريب از رفع زحمت مينويسد
از شرح حال خود سخن ميراند اما
انگار در توصيف غربت مينويسد
کاتب ندارد اين امير از بس که تنهاست
از دردِ خود در کنج خلوت مينويسد
غربت درِ اين خانه را از پشت بسته است
مهمان ندارد؛ جاي صحبت، مينويسد
خمس و زکات شيعيان را مي شمارد
سهم فقيران را به دقت مينويسد
در چند خط ميگويد از حج و ثوابش
اين بند را با اشک حسرت مينويسد
پيش از نمازِ واپسينش رو به قبله
از خاطراتش چند رکعت مينويسد
زندان به زندان با نماز و روزه و عشق
دربان به دربان درسِ عبرت مينويسد
حتي براي خشم شيرانِ درنده
با چشمهايش از محبت مينويسد
بعد از شکايت از جفاي اين زمانه
در سر رسيد فصل غيبت مينويسد ـ
من زود دارم ميروم اما ميايم
با احتياط از رازِ رجعت مينويسد
مينوشد آب و ياد اجدادش ميافتد
با رعشه از آزار شربت مينويسد
سر را به پاي طفل گندمگون نهاده است
بر طالعش حکم امامت مينويسد
فردا خليفه بر درِ اين خانه با زهر
از مرگِ او جاي شهادت مينويسد
بازارهاي سامرا خاموش و گريان
بر در حديثِ حفظِ حرمت مينويسد
با دستهاي کوچکش يک طفلِ معصوم
نام پدر را روي تربت مينويسد
انسیه سادات هاشمی
یاصاحب الزمان! تسلیت...