•~❄️~•
🎴ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ ۹۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ؛
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ که سرعت شیر ، ۵۷ کیلومتر در ساعت ﺍﺳﺖ.
⭕️ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ شیر میشود؟🧐
👈ﺗﺮﺱِ ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ، ﺑﺎﻋﺚ میشود ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ سنجیدن فاصلهی خود با شیر، مدام به پشت ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ همین، سرعتش بسیار کم میشود!
تا جایی که شیر میتواند به او برسد❗️
#یعنی ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ،
طعمهی ﺷﯿﺮ نمیشود.👌
✍ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ شیر به نیروی خود ایمان دارد؛ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪﯼ ﺷﯿﺮ نخواهد شد.
⚠️ﺍﯾﻦ، ﻗﺼّﻪﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ! ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ #ایمان نداشته باشیم و در طول زندگی ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻧﮕﺎﻩ کنیم و به مرور خاطرات ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ؛ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻋﻘﺐ میمانیم ﻭ ﻫﻢ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ خواهیم داد⛔️
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
⭕️ ما چنین شهدایی را تقدیم نظام جمهوری اسلامی ایران کردیم....❗️
🔰 شهدا #پایههای استوار و محکم این کشور هستند؛ هرگز و هرگز خراب نخواهند شد ✋🏻 بلکه روز به روز قوی تر از قبل به میدان می آییم❗️
⏎ این کشور نامش ایران اسلامی است که با نام یا فاطمه الزهرا نام گذاری شده است؛ این اسم اسمی شریف و پر عظمت است و اسلام هرچه دارد از وجود مبارک #چهاردهمعصوم است.
کشور ایران یک کشور مسلمان است
اجازه نخواهیم داد بیگانه ها به خاک و ناموس ما تجاوز بکنند و ما تا
پای جان ایستاده ایم ‼️
مارا از مرگ یا شهادت مترسانید ، ما خود شیفته و مجذوب #شهادت هستیم
آری ما طالب شهادت هستیم
◽️چنان چه حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی فرمودند ✍🏻 از #مرگ نترسید... در این راه حسینی شجره اسلام با خون شهدا گران قدر ما آبیاری شده است هرگز و به هیچ وجه این درخت قطع نخواهد شد ❗️
ما #مدیون خون مطهر و پرکرامت شهدا هستیم.
🔹صاحب اصلی این کشور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند و به زودی به حق زینب کبری این پرچم را به دست آن حضرت میرسانیم:)
➕شهدای ما از جان خود مایه گذاشتند و باعث سربلندی، عزت، شرف و آبرو و اعتبار این ملت و مردم شدند و آنها به حقانیت #قرآن و عترت رسول الله #ایمان آوردن و در ره خدا با نیت خالص #جهاد کردند و با ایمان و اراده قوی و توکل بر خداوند متعال و سبحان پیروز و سربلند کردند هم خود و هم کشور عزیزمان را این صراط مستقیم❗️
بایدادامه .....؛ باید از این حماسه آفرینی شهدا #درس گرفت و عبرت آموخت
ما پیرو خط امام عصر و نایب امام زمان هستیم ؛ گوش به فرمان ولی به سمت آرمان های قوی انقلاب شهدا رنگ خدایی داشتند و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است .
#ومناللهتوفیق
#اللهمالرزقناشهادتفیسبیلالله
#شهیدانه
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِِّلݪِوَلیِّڪَالفَࢪَج🌿♥︎
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت یازدهم 》
آن روز نمی دانستم که تو هم🕊 .....
🇮🇷 اهل نگاه به صورت #نامحرم نیستی، تو گوشه ای نشسته بودی و ساکت بودی و فقط گوشه ای از کت و شلوار سیاه و پیراهن سفیدت را می دیدم.💚
طوری #چادر را دور خودم پیچیده بودم که احساس می کردم شاخه و برگ داده و شکوفه های صورتی تمام تنم را پوشانده اند. احساس خفگی می کردم. صدایت را شنیدم: "گفته بودین #حوزه درس می خونین؟"🌸
🇮🇷 _ بله!
_ چطوره، راضی هستین؟
_ حوزهٔ جدید بهتر از حوزه قدیمه. اونا #ادبیات نمی خونن و عربی محض می خونن، ولی ما ادبیات می خونیم و این سطح حوزه رو بالا می بره.🌺
یک نفس یک جمله بلند را گفته بودم. یعنی نیاز بود این طور یک نفس حرف بزنم؟! 🤔
در حالی که پدرم و پدرت آن بیرون نشسته بودند، #شرم_آور نبود که ما اینجا کنار هم بنشینیم و حرف بزنیم؟ واقعاً راجع به من چه فکر می کردند؟ از جا بلند شدم: "من باید برم"😔
_ کجا؟
🇮🇷 از جا بلند شدی: " اجازه بدین! ببینین من فقط دنبال #همسر نمی گردم، اگه می خواستم دنبال همسر بگردم اینجا نبودم. من علاوه بر همسر #هم_سنگر می خوام."❤️💚
تو هم جمله ای بلند گفته بودی، ولی من دیگر از اتاق بیرون آمده بودم. رفتم و نشستم پیش، مادرم. تو هم رفتی و نشستی پیش #پدرت. از پس چادر به مامان گفتم: " بگو من یک ماه بزرگترم. "😔
🇮🇷 مادرت شنید: " اون بار هم گفتم مسئله مهمی نیست، مهم #تفاهمه."
مامان گفت: "سمیه جان خیلی دوست داره درسش رو بخونه."🇮🇷
_ خب بخونه!
این را پدرت گفت.
آهسته گفتم: " درسمم که تموم بشه، می خوام برم #سر_کار!"
_چه کاری؟🤔
این تو بودی که این را پرسیدی.🌷
بی آنکه نگاهت کنم گفتم: "آموزش و پرورش یا #سپاه. "
_ از نظر من اشکالی نداره!
🇮🇷چسبیده بودم به مادر و مدام با آرنج به او می زدم. حس می کردم گونه هایم شده شبیه دو تا #انار سرخ.
از جا بلند شدم و به اتاقم رفتم و تا چند روز برای جواب دادن #معطل کردم. 🤔
در این فاصله چند خواستگار هم آمد، اما هیچ کدام آن ملاک هایی را که می خواستم نداشتند. پدرم به مادرم می گفت: " بذار بیان، سمیه باید خودش تصمیم بگیره. "☘
🇮🇷 سجادمان خدای #توکل بود. همیشه می گفت: "هر جا در مونده شدی بسپار به خودش." 🤲
دلم می خواست من هم مثل او باشم، اما #ایمان من مثل سجاد قوی نبود.🦋
هر خواستگاری که می آمد و می رفت بیشتر به هم می ریختم. انگار تو حوض #بچگی فرو می رفتم و ماهی ها گوشه ای از تنم را می مکیدند. حالم بد شده بود و مدام #گریه می کردم. شاید برای همین مامان پنهانی با خانم #نظری صحبت کرد و او از من خواست به خانه شان بروم.🏠
🇮🇷 یک روز عصر بود. شوهر و پسرش هم بودند. با هم رفتیم داخل انباری میان تیر و تخته و #دیگ مسی.
_ سمیه، چرا جواب آقا مصطفی #صدرزاده را نمیدی؟ 🤨
_ هر دو بار که اومدن خونمون ، #بچه_هاش اومدن جلوی در خونه شلوغ کاری کردن!
_ خب به او چه مربوط؟ چرا جواب اون بنده خدا را نمی دی؟ #جواب خودش رو.☘
دست گذاشتم روی گونه ام، می سوخت. خوشحال بودم که #انباری نیمه تاریک است.
_ نه شغلش .....🕊....
#ادامه_دارد....
┄═❁🍃🪴🍃❁═┄
«سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
•🌿•
🏷چھ #قشنگ گفت:
👤 #شهیدشوشترے
📌دیروز دنبـال #گمنامے بودیم و امروز مواظبیم #ناممان گم نشود...
جبھھ بوے #ایمان مےداد و اینجا #ایمانمان بومےدهد...
#شهادت📿
#صبحتونشهداییـ♥️
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
•🌿• @sabkeshohadaa | سَبڪِشُھَכآ