eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
141 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷   
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                        《قسمت بیست یکم 》 بنا نبود...🕊 🇮🇷 زمان عقدمان خیلی طول بکشد. از اول گفته بودم دوست ندارم. قرار بود فقط دو سه ماه عقد کرده بمانیم، چون این فاصله زمانی برای شناختمان خوب بود، هم شناخت خودمان و هم خانواده هایمان. از جمله مواردی که در خانواده شما دیدم و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم، این هاست که می گویم: پایبندی افراد خانواده تان به ، طوری که اگر آنجا بودم تا صدای اذان بلند می شد، می دیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودید.😊💚💚 در زمان عقد قرار شد سفری دسته جمعی به مشهد برویم. چشمم به گنبد و بارگاه آقا که افتاد برای دعا کردم. در هتلی نزدیک حرم دو تا اتاق گرفتیم. چه لحظات و ساعت خوشی داشتیم! یک بار که خانواده ات رفته بودند حرم، گفتی:"می خوای بریم دزدی؟! "دزدی؟ آره از یخچال مامانم اینا! زشته آقا مصطفی! یه کاری می کنم خوشگل بشه! مرا بردی اتاقشان. هرچه خوراکی در یخچال بود ریختی داخل کیسه و آوردی اتاقمان چیدی در یخچال. 😳☺️🦋 🇮🇷 وای آقا مصطفی آبرومون می ره! خندیدی، از همان خنده های بلند کودکانه:"بشین و تماشا کن!"مادرت که آمد صدایت زد: "مصطفی تو آمدی سر یخچال ما؟ "خندیدی:"من و این کارا؟! "از دماغت که دراز شده معلومه! زدی زیر خنده: "بزرگی پیشه کن، کن، مامان جون!"مادرت رفت و با دوربین برگشت: "وایسین جلوی یخچال، البته که درش رو هم باز می کنین!باید مدرک جرمتون معلوم باشه! "عکس من و تو و غنیمت های کش رفته تا مدتی سوژه خنده بود.📸😁 مادرت که رفت، پرسیدی: "چی می خوری عزیز، چای یا نسکافه؟ البته شکلات خارجی و کیک کشمشی هم داریم. "رستوران طبقه همکف بود و برای صبحانه باید می رفتیم پایین. سر میز مشت مشت خوراکی بر می داشتی. مادرت لپش را می کند: "نکن ! "می خندیدی: "زشت کدوم مامان جون! خب بذار بگن بار اولش که میاد هتل! "از خوراکی هایت می گذاشتی در بشقاب هایمان: "بیایین اینم سهم شما! تک خوری بلد نیستم. "☕️🧋😉 پدرت... .... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹