#پندانه🌱
✍پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست ! خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید : بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت . پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید...
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت ، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت...
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد !
شکسپیر چه زیبا میگوید :
بعضی بزرگ زاده می شوند ، برخی بزرگی را بدست می آورند ، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند...
#داستانک🙂
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
•°🌷
اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد.
ولی او جُو کاشت.
وقتِ درو، ارباب گفت:
چرا جُو کاشتی؟!
لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
اربابش گفت: مگر این ممکن است؟!
لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی و در حالی که از او
امید بهشت داری. لذا گفتم شاید آن هم بشود.
آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
در زندگی هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم.
امید و عشق و محبت
یا نفرت و کینه و حسادت
#داستانک
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕
- مهندس! چرا گریه میکنی؟
+ تمام عمر آرزوم بود خادم حرم بقیع بشم، حالا به عنوان یکی از مهندسان ناظر ساخت حرم اینجا ایستادم.
- مهندس! اشکاتو پاک کن، اونجا رو ببین! خود امام مهدی برای بازدید از پروژه اومدن!
📖 #داستانک