eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
141 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷   
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                     《قسمت بیست و ششم》   خانه جدید هم...🕊 🇮🇷 بزرگ بود هم باغچه داشت، ولی با این همه، اولین روز بعد از چیدن اثاثیه : "نمی خوام اینجا بمونم، دلم برای مامانم اینا تنگ شده! "کمی نگاهم کردی و گفتی: "خیلی خب. حالا بلند شو دست و صورتت رو بشور، لباسات رو عوض کن تا بریم. "چقدر خوب بلد بودی با من راه بیایی، نه دعوا می کردی نه اخم و تخم.❤️🌷 یک بار گفتی: "مرد باید خیلی بی دست و پا باشه که ندونه رو توی دست بگیره! "امشب، چه شب آرامی است! بچه ها که خواب اند انگار دنیا از حرکت می ایستد. امروز همه گل های رز صورتی را که بیشتر وقت ها برایم هدیه می آوردی و آن ها را خشک می کردم و می ریختم داخل گلدان بزرگ شیشه ای، در آوردم و به دیوار زدم.🌸🥺 🇮🇷 شده مثل یک باغچه پر گل، اما حیف که عطرشان پریده، . آن روز ها چون شغل ِثابتی نداشتی. حواسمان بود که زیاد خرج نکنیم. عزت نفس داشتی و درسته که از خیلی چیزها می زدی تا چیزی را که خیلی واجب است بخریم، اما هر ماه یک بار را حتما می رفتیم رستوران.🌺💚 همان رستورانی که بار اول، موقع خرید حلقه رفتیم آنجا و . هر بار هم کسی را دعوت می کردی که همراهمان بیاید. قرار بود برویم ماه عسل و بهترین جا کجا می توانست باشد جز مشهد؟ باز چشم هایت را ریز کرده و گفتی: "سمیه، بگم دوستم حمید و مامانش هم بیان؟😊🥀 🇮🇷 "انگار ! این دفعه همین طوری بریم دفعه بعد بریم ماه عسل! لب از روی لب بر نداشتم. گفتی:"خب راضی نیستی نمی ریم، ولی این بندگان خدا تا حالا مشهد نرفتن! چه کسی می توانست نگاه در چشم معصومت بدوزد و نه بیاورد. رضایت دادم و رفتیم مشهد: من،تو،حمید و مامانش. آپارتمانی یک خوابه اجاره کردیم که من و مامان دوستت در اتاق خواب و تو و دوستت هم در هال می خوابید.☺️☘ همان جا پخت و پز هم می کردیم. از رفتن به بازار و گردش و خرید زدیم، حتی سوغاتی هم نخریدیم. ، اما برای انگشتان کشیده ات که خیلی دوستشان داشتم، انگشتر عقیق و فیروزه خریدم. می خواستم روزی که ماشین خریدم وقتی که فرمان را به دست می گیری، تلألو را در آن ها ببینم.🚙💍 آن سفر...🕊 .... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹